خطاب به شهریار
با من بیکس تنها شده، یارا تو بمانهمه رفتند ازین خانه، خدا را تو بمان
من بیبرگ خزاندیده، دگر رفتنیامتو همه بار و بری، تازهبهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل منبنگر این نقش به خون شسته، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را، لیکدل ما خوش بفریبیست، غبارا تو بمان
هر دَم از حلقۀ عشاق، پریشانی رفتبه سر زلف بتان، سلسلهدارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیمپدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان!
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریستکه سر سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان
ه. ا. سایه (هوشنگ ابتهاج )
تهران، بهمن ۱۳۳۸