سعدی:
روز رویش چون برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست
حافظ:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو بو که بر آید
اوحدی مراغهای:
شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
سنایی:
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا
سعدی:
باد آسایش، گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
خواجوی کرمانی:
مهره مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
عبید زاکانی:
با زلف تو قصه ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
سلمان ساوجی :
شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
فیض کاشانی:
چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
وحشی بافقی:
شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
عرفی شیرازی:
آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن
صد شب یلداست در هر گوشهٔ زندان مرا
فروغی بسطامی:
من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
خواجوی کرمانی:
. هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک.
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
سعدی:
هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را
امیرخسرو دهلوی:
بر رخ تو کآفت جان من است
از شب یلدا سپه آوردهای!
قاآنی:
بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش
پروین_اعتصامی:
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
عطار:
چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
اقبال لاهوری:
چشم جانرا سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
امیرخسرو دهلوی:
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست