ما ایرانیان باور داریم اگر کاری را بخواهیم به سرانجام نیک برسانیم، باید آن را با نام خدا آغاز کنیم، وگرنه کار ناتمام میماند. گویی لازم است با آوردن نام پروردگار در آغاز، از او برای انجام آن کار ضمانت بگیریم. هرچند این باور کهن، نخستین آثار خود را در دیوارنوشتهها و لوحهای هخامنشی آشکار کردهاست، اما مانند دیگر بخشهای فرهنگ ایرانی، پس از درآمیختن به دین اسلام، به سنتی ایرانی-اسلامی تبدیل شده، و نهتنها در نوشتههای رسمی اداری، کشوری و لشکری جزء ناگسستنی شده، بلکه در متون ادب فارسی نیز، لطیفترین «بهنام خداها»ی تاریخ جهان را آفریدهاست.
شاید قدیمیترین «به نام خدا» را بتوان در نوشتههای داریوش و شاهنشاهان بعدی هخامنشی دید، که همگی خود را پرستندهی «اهورامزدا» یا «خدای بزرگ» و «بزرگترین ایزدان» خواندهاند. داریوش اول، در دیوارنوشتههای: بیستون کرمانشاه، نقش رستم و تخت جمشید استان فارس، سخن خود را با نام آفرینندهی بزرگی آغاز کرده، که در ایران باستان آن را میپرستیدند. خدایی که به گفتهی او، زمین و آسمان و مردم و شادی را آفریدهاست. داریوش افزون بر آغاز متنهای کشوریِ خود با نام خدا، بارها تکرار کردهاست، که هر کارش را با کمک و یاریِ اهورامزدا پیش برده، و به لطف او شاه شدهاست، تا با دشمن، دروغ و زور مقابله کند. جملهی مشهوری که از او به یادگار مانده، نیز با نام خدای اهورا مزدا آراستهاست:
اهورامزدا این کشور را بپاید از سپاه بد، از سال بد، و از دروغ.
بر دیوار آرامگاه ابدیِ داریوششاه به خط میخی، دیوارنوشتهیی وجود دارد، که درآغاز آن اهورامزدا را ستودهاست:
اهورامزدا خدای بزرگیست که این آفرینش شکوهمندی را آفرید، که دیده میشود؛ که شادی را به انسان داد؛ که خرد و دلیری را بر داریوش شاه فرو نهاد.
سپس به این نکته اشاره کرده، که تمام خوی و خصلتاش به خواست خدا به او اعطا شدهاست:
«بهخواست اهورامزدا آنچنان هستم که راستی را دوست هستم و بدی را دوست نیستم!
نه مرا کام که به ناتوان ز توانا بدی رسد، نه مرا کام که به توانا ز ناتوان بدی رسد.
آنچه راست است، آن کام من است. انسان پیرو دروغ، دوست من نیست.
تندخو نیستم. چون مرا خشم افتد، با ارادهی سخت نگاه میدارم. برخویش مسلّطام...
اگر بپذیریم در گذشتههای دور به سبب نبود کاغذ و صنعت چاپ، کوه و سنگ و خاک رس پختهشده، نخستین متون رسمی زبان فارسی را (گیرم فارسی باستان) ثبت و ضبط کردهاند، میتوان ادعا کرد نخستین «بهنام خدا»های زبان فارسی رسمی به 2543 سال پیش برمیگردد.
اما حال و هوای «بهنام خدا»های ادبیات پس از اسلام، چنان رنگ و بوی «بسمالله الرحمن الرحیم» گرفتهاست، که سبب شده، نظامی گنجوی در سدهی ششم قمری (بیش از 900 سال پیش) وزن «مخزن الاسرار» (نخستین منظومه از پنجگنج یا همان خمسه) را بر اساس آن (مفتعلن مفتعلن فاعلن) بسراید:
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
و سیصد سال پس از او، جامی در «تحفه الاحرار» از او تقلید کند و بسراید:
بسم الله الرحمن الرحیم
هست صلای سر خوان کریم
از مشهورترین «بهنام خدا»های ادب فارسی، در آغاز «شاهنامه»ی فردوسی آمدهاست:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
سعدی نیز که «بوستان» خود را به تقلید از «شاهنامه» سروده، اثر خود را با این بیت آغاز کردهاست:
به نام خداوند جانآفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
از این دست، بگیرید و پیش بیایید، یکی از زیباترینهای «بهنام خدا» را در «گرشاسپنامه»ی اسدی توسی سرودهشده در 444 خورشیدی (1058 سال پیش) ببینید:
سپاس از خدا، ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بهپای...
نظامی گنجوی در منظومههای دیگرش نیز «بهنام خدا»های زیبایی را آفریدهاست؛ برای مثال، در «خسرو و شیرین» سروده:
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
در کتاب فارسی دورهی دبستان خود آغاز «لیلی و مجنون» نظامی گنجوی را خوانده بودیم و با این بیت آشنا هستیم:
ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز؟
این شاعر مشهور فارسی، «بهنام خدا»ی آشنای دیگر را نیز به ادب فارسی هدیه داده، که در آغاز «شرفنامه» از منظومهی «اسکندرنامه» آمدهاست:
خدایا، جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید، خدایی تو راست
نمونهی دیگر، «فراقنامه»ی سلمان ساوجیست، که اینگونه آغاز میشود:
به نام خدایی که با تیره خاک
برآمیخت این جوهر جان پاک
برخی از این «بهنام خدا»ها با حال و هوای عرفانی محبوب و مطلوب در زبان مردم و ادیبان تکرار شدهاند. نمونههای آن را در آغاز: «منطق الطیر»، «اسرارنامه»، «الاهینامه» و «مصیبتنامه»ی عطار نیشابوری میبینیم:
آفرین جانآفرین پاک را
آنکه جان بخشید و ایمان خاک را
***
به نام کردگار هفت افلاک
که پیدا کرد آدم از کفی خاک
***
به نام آنکه جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد
***
حمد پاک از جان پاک آن پاک را
کاو خلافت داد مشتی خاک را
***
الاهی، نامه را آغاز کردم
به نامت باب نامه باز کردم
حکیم سنایی غزنوی «طریق التحقیق» خود را چنین آغاز کردهاست:
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبهه و همتاست
از مشهورترین و دلنشینترینِ «بهنام خدا»های عرفانی، به «گلشن راز» شیخ محمود شبستری متعلق است:
به نام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
همچنین جامی «هفت اورنگ» خود را در «سلسله الذهب» اینگونه آغاز کردهاست:
لله الحمد قبل کل کلام
به صفات الجلال و الاکرام
حمد او تاج تارک سخن است
صدر هر نامهی نو و کهن است
افزون بر بیتهای آغازین منظومهها، در آغاز ادبیات منثور فارسی نیز با «بهنام خدا»های خواندنی و کاربردیِ فراوانی روبهرو میشویم، که الحق استفادهی هر یک در متون رسمی نوشتاری و گفتاری میتواند بسیار اثرگذار باشد؛ برای نمونه، در نخستین مناجات کتاب «مناجاتنامه»ی خواجه عبدالله انصاری آمدهاست:
الاهی! یکتای بیهمتایی، قیّوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شرک مبرّایی، اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزّز به تاج کبریایی، به تو رسد مُلک خدایی.
حکیم سنایی در «حدیقه الحقیقه»، افزون بر بیتهایی در ستایش خدا، «به نام خدا»ی مفصلی به نثر نیز دارد:
آن دلیل هر برگشته، و آن دستگیر هر سرگشته، و آن راحت هر جراحتی و آن درمان هر دردی. آن غفاری که بر اولیای خود، رایت نصرت آشکار کرد، و آن قهاری که بر اعدای خود، آیت نقمت پیدا کرد...
وی درونپرور برونآرای
وی خردبخش بیخرد بخشای
خالق و رازق زمین و زمان
حافظ و ناصر مکین و مکان
و 19 بیت به همین ترتیب، پیش میرود و همچنان در ستایش پروردگار میسراید:
هرزه داند روان بیننده
آفرین جز به آفریننده!
همانگونه که مشهور است، نصرالله منشی از روی نسخهی عربیشدهی «پنچا تنترا»ی هندی یا همان «کلیله و دمنه»، این کتاب را به فارسی برگردانده، و آن را اینگونه آغاز کردهاست:
سپاس و ستایش مرخدای را جلّ جلاله، که آثار قدرت او بر چهرهی روز روشن تابان است و انوار حکمت او در دل شب تار درفشان. بخشایندهیی که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد. جباری که نیش پشه را تیغ قهر دشمنان گردانید...
و اینچنین تا چند خط ادامه دارد. از دیگر «بهنام خدا»های مشهور، در دیباچهی «گلستان» سعدی دیده میشود، که با این بند مشهور آغاز شدهاست:
منّت خدای را عزَّ و جلَّ که طاعتاش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت...
همچنین خواجه نصیرالدین توسی «اخلاق ناصری» خود را اینچنین آغاز کردهاست:
حمد بیحد و مدح بیعد، لایق حضرت عزت مالک الملکی باشد...
امام محمد غزالی در آغاز «کیمیای سعادت» آوردهاست:
شکر و سپاس فراوان به عدد ستارهی آسمان، و قطرهی باران، و برگ درختان، و ریگ بیابان، و ذرههای زمین و آسمان، مر آن خدای را که یگانگی صفت اوست، و جلال و کبریا و عظمت و علا و مجد و بها، خاصیت اوست، و از کمال جلال وی، هیچ آفریده آگاه نیست، و جز وی هیچکس را به حقیقت معرفت وی راه نیست.
سنت آغاز کار با نام خدا، نهتنها در تمامیِ متون ادب فارسی، بهویژه منظومهها و متون نثر تکرار شدهاست، که بسیاری از ادیبان تأکید کردهاند، آغازگر هر کاری باید با نام خدا باشد؛ شاه نعمتالله ولی گفتهاست:
خوش بگو ای یار، بسم الله بگو
هرچه میجویی ز بسم الله بجو
بیتها و متنهایی که گفته شد، تنها چند دانه گوهر از گنجینهی شعر فارسی بود، تا برای پاسداری از سنت آغاز متن و کلام با نام آفریدگار، بتوان هر بار به شاعرانهترین شیوه و لطیفترین بیان، از آن بهره ببرد؛ زیرا تعبیرهای گوناگون یک مفهوم، همان است که: «از هر زبان که میشنوم نامکرر است». به نظر میرسد این سنت کهن ایرانی از مرزهای دوران باستان این سرزمین فراتر رفته و در شیوهی نامهنگاریِ پیامبران سامینژاد نیز رعایت شدهاست. شاهد آن، نهتنها ترتیب کتابت قرآن کریم است؛ بهگونهیی که جز سورهی توبه باقی سورهها با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز یافتهاند؛ بلکه در سورهی نمل که دو «بسم الله» دارد، دومی به آغاز نامهیی مربوط است، که سلیمان نبی (ع) برای بلقیس ملکهی سبا فرستاد.
در برابر این عظمت معنا و فراوانیِ تعداد «بهنام خدا»ها در متنهای ادب فارسی، تنها یک متن مشهور است که با «بسم الله» و «بهنام خدا» آغاز نشده، و آن هم «مثنوی معنوی» مولاناست. آغاز مثنوی با این بیت مشهور است:
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
اما اینکه چرا چنین شدهاست، پژوهشگران دلایل بسیاری شمردهاند؛ ازجمله اینکه مثنوی، تفسیر قرآن و حدیث به نظم است و خودش تفسیر قرآن به فارسی و سرشار از نام حق است. این دلیل چندان قانعکننده نیست؛ زیرا اگر تکرار نام حق در مثنوی امکان حذف نام خدا را از آغاز کار حجت میشود، پس چرا سورههای قرآن کریم با «بسم الله...» آغاز شدهاند؟!
نکتهی شگفتانگیز آنکه «مثنوی معنوی» ناتمام ماندهاست. گویی مولوی از سخنگویی بازماند و تا زمان درگذشت، دست و دلش به بیان باقیِ داستان «قلعهی ذات الصوَر» دفتر ششم پیش نرفت. هرچند باز هم گروهی از پژوهشگران دلیلتراشی کردهاند، که داستان پایان یافته، و اصلاً باید همینگونه به پایان میرسید، اما اینکه چرا مولوی برخلاف دیگر ادیبان ایرانی، پایانبندیِ اثر ندارد؛ یعنی بیتی یا متنی نیاورده که بگوید مثنوی به پایان رسیده، خود گواه آن است که «مثنوی معنوی» ناتمام رها شده، و سنت و باور کهن ایرانی مستند است.
الهام باقری، پژوهشگر و مدرس دانشگاه