همواره معتقد بودهام توانش زبان پارسی، شاعرزاست؛ اما جامعهی ایرانی شاعرپرور نیست. هر کودک نوزبان فارسی، شاعریست بالفطره، که بازیها و گفتوگویش را با دیگران به شعر میسراید، و اگر پدر و مادر خوشذوقی داشته باشد، بیشک کتابها از این سرودهها گرد خواهد آمد؛ اما پارسیزبانانِ، از کودکی تا بلوغ، در شاعر اثرگذار شدن رفتهرفته از تعدادشان کاسته میگردد؛ آن مقدار اندک هم نه اینکه شغلشان شاعری باشد! غم نان اگر بگذارد، فرصتی برای شعر سرودن برایشان میماند.
افزایش فراوان چاپ کتابهایی که به نام شعر به بازار سرازیر میشوند، بیش از آنکه اثر هنری باشند، سوختبار شعر و سرودند. نمونهی آن، پژوهش «مؤسسه هنر ادب فرهنگ زنان» درمورد شاعران کتاب اولی سال 1395 است، که به آمار، بیش از 1000 شاعر به شاعران تهران افزوده شد! آنهم فقط در یک سال!
گویا چنین دست شاعرانی در دوران ملک الشعرای بهار (1330-1265) نیز دیده میشد، که نالان گفتهاست: «تازه معمول شدهاست و از فرنگیها [شعر منثور را] تقلید کردهایم. بهندرت از صدی، دوتا قابل درج در میان آنها یافت میشود؛ اما متأسفانه در غالب جراید از این اشعار منثور به چشم میخورد.»
دلمشغولیِ اساسیِ این پژوهش، یافتن گونهها و قالبهای شعر دههی نود است. سوای کتابهایی که به نام شعر چاپ شده و هیچ «آنِ» شاعرانهیی ندارند، شمار بالای شاعر شعر سپید و آزاد –دربرابر شعر موزون- نشاندهندهی اقبال همگانیِ شاعران به این نوع شعر است.
برای شناخت بهتر شعر سپید، آزاد، منثور، موج نو، پسانوگرایی و زیرمجموعههای اینان، مقدمهیی در این مقاله بیان میشود. دربارهی حقیقت شعر، عین القضات گفتهاست: «جوانمردا! این شعرها را چون آینه دان! آخر، دانی كه آینه را صورتی نیست در خود. اما هر كه نگه كند، صورت خود تواند دیدن. همچنین میدان كه شعر را در خود، هیچ معنایی نیست! اما هر كسی، از او، آن تواند دیدن كه نقد روزگار و كمال كار اوست؛ و اگر گویی: "شعر را معنای آن است كه قائلاش خواست و دیگران معنای دیگر وضع میكنند از خود"، این همچنان است كه كسی گوید: "صورت آینه، صورت روی صیقلیییست كه اول آن صورت نموده." و این معنا را تحقیق و غموضی هست كه اگر در شرح آن آویزم، از مقصودم باز مانم.» (نامههای عینالقضات همدانی، ج 1، ص 216، بند 350)
بیشک در دوران پیشامعاصر هم، شعر آزاد به شکل آکادمیکاش وجود داشت. چیزی که احمد شاملو در تاریخ بیهقی کشف کرد. نمونهاش، «بزرگامردا که پسرم بود!» را مقایسه کنید با «شیرآهنکوه مردا که تو بودی!»
نهتنها در متن عین القضات، بلکه در مقالات شمس نیز شعر آزاد دیده میشود:
«آن خطاط سه گونه خط نبشتی: یکی را او خواندی لاغیر؛ یکی را هم او خواندی هم غیر؛ یکی را نه او خواندی و نه غیر. آن خط سوم منم!»
نامی که دکتر محمدرضا شفیعیِ کدکنی به شعر سپید داد، «شعر منثور» است؛ و مقصود وی شعریست که به دوران نثر خراسانی بازگشته، و بیش از هر چیز به زیباییشناسیِ طبیعیِ زبان تکیه دارد؛ برای مثال، آرایش واژگانی (Artistic devise) دارد؛ البته خود آرایش واژگانی نیز دارای زیرمجموعههاییست:
تقدّم و تأخر (برجستهسازیِ واژگانی با تکرار واژه در آغاز یا پایان مصرعها)، برش خط شعری (برشهای درونمصرعی یا همان تقطیع پلکانی یا عمودی. مقصود برش در مصرع شعر و ایجاد وقفههای زیباییشناسانه با تقسیم مصرع به دو یا چند بخش و نوشتن آن پارهها به صورت عمودی یا پلکانی)، آرایش دستوری.
بدین ترتیب، عنصر وزن عروضی در شعر بودنِ یک اثر، دخالتی ندارد و باید شعر را در عناصر دیگر جست. بهویژه که در شعر معاصر، جریانهای بسیاری از دلِ شعر منثور شکل گرفتهاست.
اما بهراستی شعر منثور چیست؟
کمابیش هر شاعر یا پژوهشگری، برای شعر منثور توضیحی مستقل قائل است. در این مقال، نظر پنج شاعر-پژوهشگر: احمد شاملو، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، محمد حقوقی، سیمین بهبهانی و رضا براهنی آمدهاست.
شاملو نخستین کسیست که شعر خودش را «شعر منثور» نامید. او معتقد است: شعر منثور به تعریف واقعیِ شعر نزدیکتر است؛ برای اثبات مدعای خود، به سخن علامه علیاکبر دهخدا اشاره داشته و با دو ویژگی، آن را از غیر شعر متمایز کردهاست؛ یعنی:
1. برای آفرینش شعر، در مضمون و معنای کلام باید اتفاقی رخ دهد؛
2. شاعر باید خودش احساسات و عواطف بیشائبه داشته باشد، تا نهتنها بتواند این احساسات و عواطف را خالصانه به مخاطب منتقل کند، بلکه روی مخاطب، بیشترین میزان تأثیر بگذارد.
شاملو براساس این مفهوم، شعر منثور را چنین تعریف کرده است:
مطلبی که بدون دخالت منطق صوری، عواطف مخاطب را تحریک کند!
و منظورش از «بدون دخالت منطق صوری» یعنی با دخالت منطق شاعرانه!
همچنین شاملو، تعریف خواجه نصیر توسی را به تعریف شمس قیس رازی ترجیح داده و معتقد است باید شعر چند ویژگی داشته باشد که بتوان بر آن، نام شعر نهاد:
1. خیالانگیز باشد؛ منظور از خیالانگیز بودن سخن، داشتن صور خیال و ابهام در شعر است؛
2. اثرگذار باشد و مخاطب را به خودش جذب کند؛
3. از عاطفه و احساس (چه مثبت چه منفی) سرشار باشد؛
4. عناصر زیباییشناسی داشته باشد؛ برای نمونه، به آرایش واژگانی، آرایههای دستوری، و موسیقایی آمیخته باشد.
به نظرم، به این عناصر چهارگانهی آفرینندهی شعر، شمارهی پنجی هم میتوان افزود؛ یعنی آنکه:
5. شعر باید «جهانبینی» یا «اندیشه» داشته باشد!
هرچند در نهایت، شاملو معتقد است که برای شعر نمیشود تعریفی دقیق و جامع نوشت و این تعریف، در هر زمان و مکانی تغییر میکند. برخی شعرهای مجموعهی آهنگهای فراموششده (1326) نخستین شعرهای منثور شاملوست.
******
محمد حقوقی میان شعر منثور و شعر سپید فرق قائل است. وی شعر منثور را همان شعر ترجمه خوانده؛ یعنی شعری از زبان دیگر که در زبان فارسی هم به شعر تبدیل شده باشد. حقوقی سرودن شعر ترجمه (شعر منثور) را کار دشواری ندانسته؛ اما سرودن شعر سپید را دشوار خوانده، و آن را فقط به داشتن یا نداشتن وزن عروضی یا وزن هجایی محدود نکردهاست.
از نظر محمد حقوقی شعر سپید میتواند وزن داشته باشد؛ حتا برای نیما یوشیج هم حدود 20 شعر سپید قائل شده؛ برای مثال، شعر «تو را من چشم در راهم» نیما را شعر سپید شمردهاست.
******
دکتر شفیعی کدکنی، هم به شعر شاملویی، شعر منثور نام نهاده؛ اما شعر آزاد را با شعر نیمایی یکی دانستهاست، که به نظر چنین موردی درست نمینماید؛ زیرا شعر نیمایی، خود زیرمجموعهیی برای شعر آزاد است.
از سوی دیگر، استاد کدکنی نیز مانند محمد حقوقی معتقد است، شعر منثور به شکل امروزیاش با شعر ترجمه آغاز شده؛ اما پس از رهایی از تسلط ترجمه، به نوعی از شعر رسیده، که آفرینشاش دشوارترین نوع سرودن شعر است؛ یعنی شعر منثور از نوع سپید.
*******
رضا براهنی هم در تعریف شعر مدرن، به بایدها و نبایدهایی اشاره کرده؛ برای مثال: شعر باید ابزارهای جسمانیِ صوتی را به صورت حسی به کار بگیرد؛ یا شعر امروز باید ساختارشکن و ساختارزُدا باشد؛ یا شعر نباید روایتگر باشد.
***
سیمین بهبهانی اوج شعر بیوزن را در آثار شاملو دیده و گفتهاست: «واقعاً میبینم که کار شاملو در اوج باقی ماند؛ اما کسانی که دنبال آن کار رفتند، هیچکدامشان نزدیک به کار شاملو نتوانستند بشوند... من آنهایی را که مردود میشمارم، کسانی هستند که پایبند زیبایی و بهاصطلاح، خوشآهنگیِ کلمات هم نیستند. و یک چیزی سر هم میکنند و مینویسند: تکهتکه بنویسم فرقی نمیکند یا پلهپله بنویسم... من معتقدم شعر باید یک حالت موسیقایی داشته باشد و در حین اینکه مطلب خوشآیند است، آهنگاش هم خوشآیند باید باشد. (مقالهی ویژهی شعر سیمین بهبهانی: نقش و تأثیر شعر، مجلهی حافظ، شهریور 1387، شماره 54، ص30)
از دیدگاه شفیعی کدکنی، بایزید بسطامی بزرگترین سرایندهی شعر منثور است؛ و این نوع شعر، دشواریابترین نوع شعریست؛ برای مثال، ابراهیم گلستان در دو مجموعه داستان «جوی، تشنه و دیوار» (1346) و «مدّ و مه» (1348) داستانهایی را به وزن عروضی نوشته؛ مانند داستان «درختها» که در وزن مفاعلن مفاعلن است. پس وزن عروضی نمیتواند عامل شعر بودن باشد.
شعر منثور به شکل مدرن آن، بیهیچ تردیدی از ترجمهی شعرهای فرنگی پدید آمد. نکتهی بعدی که به شعر منثور یاری رساند، درس انشای مدرسهها بود که خودشان ارزش چاپ نداشتند؛ اما در نشریات دورهی اول رضاشاهی و شعر شاعران پسامشروطه پدیدار گشت؛ برای نمونه، احسان طبری از شعر غربی به فارسی ترجمههایی دارد که شعر منثور است. این ترجمهها وزن ندارند، اما دارای آهنگ است؛ یا شعر «دریاچه»ی لامارتین که ضیا هشترودی آن را به صورت یک قطعه نثر ادبی ترجمه کردهاست.
هوشنگ ابتهاج هم تجربهی شعر منثور دارد؛ حتا پیش از 1332. لحن تقلید شعر خارجی بهویژه ترجمههایی که از شعر ناظم حکمت در آن سالها انتشار مییافت، در برخی شعرهای ابتهاج (مانند «پایان برای آغاز») بهخوبی دیده میشود:
دروازههای شعرم را/ به روی تو بستم / -گالی؛ / پادشاه شهر باستانیِ من!...
همچنین نادر نادرپور هم تجربهی شعر منثور را در برخی آثارش دارد؛ برای مثال، شعر «لذت» در مجموعهی «شعر انگور» که وزن و قافیه ندارد؛ اما به معنای واقعی شعر است:
سینهی پردههای حریر میتپید / و اتاق از نفس گرم نسیم پر بود/ گل زرد شمع از شاخهی شمعدان روییده بود / و دود عود، غبار ابریشمین در هوا میریخت...
مهدی اخوان ثالث از سالهای 1335 تجربهی شعر منثور دارد که در چاپ دوم کتاب «آخر شاهنامه» به آن مجموعه افزوده شد؛ نمونهی آن، شعر «وداع در آخر» است:
سکوت صدای گامهایم را بازپس میدهد / با شب خلوت به خانه میروم / گلهیی کوچک از سگها بر لاشهی خیابان میروند / خلوت شب آنها را دنبال میکند / و سکوت نجوای گامهایشان را میشوید.
اسماعیل شاهرودی شاعر منثورسراست. نمونهی چنین شعری از وی، «فریاد سنگ» است:
سنگ بزرگی شدم/ جای من در بیابان بود/ روزی بیابان را سایهیی گرفت که از بالا سرخ و از پایین سیاه میزد/ سایه را دختر بیابان خواندم و به بسترش رو کردم/ او به من تسلیم نشد/ من از راهی که رفته بودم بازگشتم/ و او را به سرخی و سیاهی خود واگذاشتم/ اینک فریادهای عشق من و امتناع دختر: میخواهم کسی فریاد مرا نشنود...
پرویز داریوش با کتاب «مزامیر» -با زبانی پالوده و پاک- جزو شاعران شعر منثور است.
از استعدادهای شعر منثور که به سبب اصطلاح «جیغ بنفش» به او نگاه جدی نشد، هوشنگ ایرانیست. مجموعههای «بنفش تند بر خاکستری» و «خاکستری» (1331) از اوست. در این مجموعهها نشان داده زبان شعر منثور را بهخوبی میشناخته و در آثارش بهکار بردهاست:
در تنهایی بیپایانش / رویای نیستیها را زدود / سکون هستی را دریافت / از تهی لبریز گردید (از قطعهی اهورمزدات)
اغلب، تکلیف شاعران با قالبها و شیوههای گذشتگان روشن است. سالیان بسیار زمان صرف شدهاست، تا مکتب سنتیِ شعر پارسی رشد کند، ببالد، دربارهی چارچوبهایش کتابها نوشته شود، و در آزمون و خطا نویسندگان صاحبنام و جهانی تربیت کند؛ اما رویداد شعر معاصر و از جریان شعر نیمایی به بعد، هنوز عمر چندانی ندارد تا در میان نسلها و تلفیق اندیشههای شرق و غرب، جای خود را درست و حسابی باز کند و بیابد. پس نیاز است شیوهی شعرسرایی دهههای اخیر را بررسی کنیم و ببینیم جریانهای شعر آزاد چهگونه در زبان پارسی رشد و نمو یافتهاست:
نوگرایی (تجدد یا مدرنیسم = modernism) در ادبیات به ایران آمده نیامده، به مرحلهی جدیدتری به نام پسانوگرایی یا پستمدرنیسم رسید، که موافقان و مخالفان جدی دارد.
سوای تعریف نوگراییِ ادبی، مؤلفههایی برای آن تبیین شده، که از تغییر شیوهی زندگیِ فردی و اجتماعی، تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی، و درکل، تغییر فرهنگ ریشه گرفتهاست. شاید بتوان اندیشههای تأثیرگذار بر نوگرایی را چنین دستهبندی کرد: انسانمحوری، مادهگرایی، خردگرایی.
نوجویی در شعر ایرانِ پس از نیما یوشیج، بهسرعت رشد کرد، و از میان تجربههای شاعران متعدد، برخی ماندگار شد و جریانساز.
دستهبندیِ جریانهای شعری بارها در کتابهای پژوهشی رخ دادهاست؛ از اسماعیل نوریعلا تا دستغیب و حمید زرینکوب و محمدرضا شفیعی کدکنی. نوریعلا تا سال 1348 را چنین دستهبندی کردهاست:
الف. شعر نوی حاشیهیی:
الف-1. افراطیون، مانند دکتر تندر کیا.
الف-2. تکروان، مانند هوشنگ ایرانی و پرویز داریوش.
ب. شعر نوی میانهرو:
ب-1. کلاسیک جدید، مانند: خانلری، مشیری، ابتهاج.
ب-2. کلاسیک جدید نوسرا، مانند گلچین گیلانی، توللی.
پ. شعر نوی نیمایی:
پ-1. دورهی نخست، شامل پیشروان (نیما، شیبانی، شاهرودی)، جویندگان (شاملو، سپهری)، اعتدالگرایان (ابتهاج، کسرایی، زهری).
پ-2. دورهی دوم، شامل سنتگرایان (اخوان، اسماعیل خویی)، تصویرسازان (سپهری)، تماشاگرایان (آتشی، باباچاهی)، محتواگرایان (رحمانی، رویایی، فروغ)، ابزارگرایان (حقوقی، مشرف آزاد تهرانی)، محافظهکاران (شفیعی کدکنی، نادرپور، مشیری، فرخ تمیمی).
پ-3. دورهی سوم، شامل نوآوران (سپانلو، مشفقی، مجابی)، شکلگرایان (رویایی، اوجی)، عرفانگرایان (سپهری).
ت. موج نو:
ت-1. دورهی نخست، شامل نثرگرایان اصیل.
ت-2. دورهی دوم، شامل نثرگرایان مشکلگو، نظمگرایان مشکلگو.
شفیعی کدکنی نیز فاصلهی میان انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی را به شش دورهی تاریخی برای شعر فارسی تقسیم کردهاست: مشروطه، رضاخانی، شهریور 20 تا کودتای 28امرداد 32، کودتای 1332 تا 1340، از 1340 تا رویداد سیاهکل 1348، از سیاهکل تا پایان دورهی پهلوی.
اما تقسیمبندیِ شعرهای پس از انقلاب، بیشتر در کار پژوهشیِ شمس لنگرودی و مهرداد فلاح رخ دادهاست، که میتوان بدین شیوه دستهبندی کرد:
الف. ادبیات ارزشی وابسته به انقلاب و دفاع مقدس و شور و هیجان چریکی که اغلب در قالبهای شعر کلاسیک به چاپ رسیدند؛ مانند شعرهای: قیصر امینپور، حسین منزوی، سیمین بهبهانی، سعید بیابانکی، محمدعلی بهمنی، علی معلم دامغانی، مشفق کاشانی، حمیدرضا سبزواری، محمدرضا عبدالملکیان، علی موسوی گرمارودی، مهرداد اوستا، ساعد باقری، سلمان هراتی، سید حسن حسینی،....
ب. ادامهی ادبیات نوگرا، تجربهی قالبها و جریانهای نو، که شاعرانی تازه را به جمع نوجویان افزود؛ مانند: سید علی صالحی، علی باباچاهی.
پ. ادبیات غربت، که مختص شاعرانی بود که ایران را ترک گفته بودند؛ مانند: یدالله رویایی، نادر نادرپور، اسماعیل خویی.
ت. ادبیات پسانوگرایی (Postmodernism) (تکثّر، تجربههای گذرا)؛ در این شاخه، رضا براهنی جریان را رهبری کرد؛ اما شاعران نوجو نیز بیکار ننشستند و تغییراتی در شیوهی شعرگویی خود پدید آوردند؛ مانند احمدرضا احمدی که شاخهی موج نو را رهبری میکند.
پسا نوگرایی- که با اندیشههای فردریش نیچه آغاز شد –در دههی 1980 به بعد کاربرد گستردهیی یافت. در ایران رضا براهنی (1314) با مجموعهی شعر «خطاب به پروانهها»، سرآمد و از نخستینهای شاعران پسانوگراست. مشخصههایی که براهنی برای ایجاد پساساختگرایی و پسانوگرایی در شعر ایران پیشنهاد کرد از این قرارند:
• اصالت دادن به عنصر زبان؛ بیان چندزبانی و بریده بریده کردن کلمات و آوردن واژگان ناغافل (بازی با زبان)؛
• اصالت هنر برای هنر؛ با عبارت فوکو: شاعر نه با آرمانهای تودهها کار دارد، نه با قدرتهای حاکم؛ که البته برخی جریانهای پسانوگرایانه با این اندیشه موافق نیستند.
• پاشیدگیِ معنا؛ به عبارت دیگر، چندمعنایی، که در جریانهای شعر ایران، گاهی به بیمعنایی رسیدهاست.
• بیان تصویری و منطقی، به همراه پاشیدگی روایت و منطق تصویر؛
• جابهجاییِ پرتابی و نابودیِ توصیف، تشبیه، استعاره. اینکه خواننده نباید درگیر وصف و روایت باشد؛
• تعدد فرم، ترکیب وزنهای مختلف الارکان و شکست وزن و حتا پاشیدگیِ آن؛
• روش سیال ذهن یا پاشیدگیِ زمان در روایت؛ شکستهای زمانی و زمانپریشیهای ناشی از تکگوییهای درونی.
باباچاهی نیز به «جداییناپذیریِ فرم از محتوا» معتقد است و به اینهمه، این ویژگی را افزوده.
درواقع، در مبحث پسانوگرایی با یک جریان روبهرو هستیم نه یک سبک، که خود شامل شاخهها و جریانهای متفاوتی تأثیر گذاشتهاست.
پیدایش پسانوگرایی را به طیفی از عوامل گوناگون نسبت دادهاند؛ ازجمله: رنگ باختن عقیده و ایمان به تبیینهای عقلانی (علمی)، افول اهمیت و مرکزیت کار در زندگی روزمره، پیدایش جامعهی پساصنعتی مبتنی بر مصرفگرایی، و فراغت و قدرت رو به افزایش رسانهها در به گردش درآوردن کثرتی از تصویرها و متنها در میان مخاطبان جهانی.
جریان شعر پسانوگرایی به جز براهنی، در چند شاخهی دیگر نیز رشد کرد. اکنون علی باباچاهی، جریان شعر پسانیمایی را با نام «روایت چهارم از شعر معاصر ایران» رهبری میکند.
ث. موج چهارم شعر معاصر؛ دورهی نخست شعر الکترونیک و اینترنتنویسی (بهویژه وبلاگ و فیسبوک)؛ در این دوره (1380 تا امروز) نسل جدیدی از شاعران زاده شدهاند، که اغلب نشر الکترونیک را به نشر کاغذی -با تمام دردسرهای مجوز چاپ و نشر هزینهبر کتاب- ترجیح میدهند؛ البته آثار بسیاری از این گروه چاپ کاغذی هم شدهاست، منتها زبانِ این آثار، شبیه زبان نوشتار فضاهای مجازیست: ساده، بیپروا، و اغلب کوتاه. یکی از پیشروان این جریان، اکبر اکسیر با مجموعهی «بفرمایید بنشینید صندلی عزیز» است که جریان شعر «فرا نو» را پدید آورد. اغلب ویژگیهای جریانهای این دوره، به مختصات سبکهای شعریِ غربی، بهویژه داداییسم و سورآلیسم پهلو میزند.
«غزل پست مدرن» نیز از سالهای آغازین دههی 80 در ایران رشد یافت که برخی با آن مخالف هستند. در مانیفست این جریان آمدهاست که به هیچ قالب کلاسیک ملزم نیستند؛ با وجود این، قالبهای «چارپاره» و «غزل» در این جریان رایجترند. پیشینهی این غزلهای «موقوف المعانی» از دورهی صفویه آغاز شده بود؛ و «غزل مسلسل» یا «شعر سلسلهبند» کمابیش با همین شیوه سروده میشد.
در نظریهی زمان در روایت پسانوگرایی (روش سیال ذهن)، جدایی و سنتستیزیِ مدرنیته رخ نمیدهد؛ برعکس چنان درگیر اسطوره در تکنیک بینامتنیت میشود که بسیاری از شعرهایی که به شیوهی پسانوگرایی سروده میشوند، باید شاهدی از این تکنیک را دربرداشته باشند. البته هنگام خوانش و پیگیریِ این جنبش ادبی که از آمریکا برخاستهاست، ناخودآگاه شاهد یک سری بدزبانیها، بدبینیها، پوچیها و غیر نظاممندیها هستیم.
سرانجامی بر این مقاله
جریانهای متعدد شعر معاصر، به جز بیانیه و ساخت واژگانی همچون: شعر چندصدایی، مرگ مؤلف، سپیدنویسی و سپیدخوانی، ساختشکنی، بیمعنایی، تأویل متن و هرمنوتیک -بدون هیچ داوریِ احساسی و سلیقهیی- بهراستی به چارچوب و مختصات خاص خود نیاز دارند که مدون شوند، به سبک یا مکتب تبدیل گردند؛ و به دایرهی نقد و بررسی راه یابند. به نظر میآید نخست باید اصول شعر بودن یک اثر را در این جریانها بررسی نمود. سپس به مختصات دیگر ازجمله تکنیک و نوآوری در فرم و محتوا پرداخت، و تعریف سبک و مکتب را برایش پدید آورد. شعر باید ویژگیهایی داشته باشد، تا مرزی میان خود و نثر و نظم بکشد. شناخت این ویژگیها، گام نخست هر جریان شعریست. ویژگیهایی در فرم و محتوا همچون:
آرایش واژگانی، آرایش دستوری و آرایش متنی، موسیقیِ شعر، صورتهای خیالانگیزی، اندیشه و جهانبینی.
نویسنده: الهام باقری
کتابنامه:
براهنی، رضا (1395) خطاب به پروانهها، و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم، تهران: مرکز.
حریری، ناصری (1385) دربارهی هنر و ادبیات، دیدگاههای تازه، گفتوشنودی با احمد شاملو، تهران: نگاه.
حقوقی، محمد (1377) شعر نو از آغاز تا امروز، تهران: ثالث و یوشیج.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1359) ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران: توس.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1368) موسیقیِ شعر، تهران: آگاه.
لنگرودی، شمس (1377) تاریخ تحلیلی شعر نو، تهران: مرکز.
نوری علا، اسماعیل (1348) صور و اسباب در شعر امروز ایران، تهران: بامداد.