غزل‌سرایان نوگرا ضمن اعتقاد به نوآوری و کوشش برای طراوت زبان، نسبت به ابزارها و شیوه‌هایی که غزل‌سرایان گذشته به کار گرفته‌اند، بی‌توجه نماندند و کوشیدند تا از آنها هم به شيوه‌اي نو استفاده كنند، به گونه‌اي كه دغدغۀ نوآوری و پرهیز از کلیشه در آنها کاملا ملموس است. بدیهی است که در موفّق‌ترین غزل‌های نو، صنایع شعری به تبع ساخت و بافت زبان به گونه‌ای درخور تازگی‌های شعر این گروه مورد استفاده قرار گرفته‌است، اما آنچه به تحول و نوشدن شعر منجر مي‌شود، شیوۀ تعبیر مفاهيم بر اساس یک نگرش تازه به جهان است و مسلماً تأثیر دنياي امروز، محیط زندگي شاعر و تغییر جلوه‌های روحی و عاطفی او را باید از دلایل آن دانست. حسین منزوی شاعري‌ است با قدرت تخیّلي بي‌نظير در به تصویر درآوردن نادیده‌ها و ناشنیده‌هایی که در ذهنش شکل گرفته‌اند.

 تخیل جمال‌شناسانه معمولا با اتّکا به اصولی مافوق معرفت حسی و تحقیق‌پذیری تجربی شكل می‌گیرد. تصوير پارادوكسي هم از اين گونه است، چرا كه غالبا غريب و خلاف عادات به نظر مي‌رسد؛ جذابيّت تصويرهاي پارادوكسي از اين رهگذر است كه بر خلاف نظام‌هاي علّي و معلولي شكل مي‌گيرند و از اموري كه ذهن انسان با آن‌ها انس گرفته‌است، فاصله دارند؛ اصلي‌ترين كاركرد تصوير پارادوكسي، اعجاب‌برانگيزي ذهن مخاطب است كه لذتي به همراه مي‌آورد. نمونه‌هاي زيبايي از تصاوير پارادوكسي در شعرهاي امروز ديده‌مي‌شود، مثلا اخوان ثالث مي‌گويد: «باغ ‌بي‌برگي/ روز و شب تنهاست/ با سكوت پاك غمناكش/ ساز او باران، سرودش باد/ جامه‌اش شولاي عرياني‌ست» در حالي كه «جامه» و «عرياني» دو امر متناقض‌اند. در بسياري از غزل‌هاي نو هم با تصاوير پارادوكسي روبرو مي‌شويم كه نمونه‌هاي پرشوري از آن در غزل‌هاي حسين منزوي به چشم مي‌خورد، مثل اين بيت: «از چند‌و‌چونم وارهان، با جرعه‌اي آتشفشان/ ز آبي كه آتش بي‌امان، در خشك و در تر مي‌زند» (منزوي، 1389: 134)؛ تصوير «آبي كه آتش به خشك و تر مي‌زند»، تصويري پارادوكسي است؛ در اين مجال مي‌خواهيم به  يكي از زيرشاخه‌‌هاي تصوير پارادوكسي در غزل‌هاي منزوي بپردازيم كه از آن با عنوان «خرق عادت» ياد مي‌كنيم.

خرق عادت، پارادوكسي است كه در عمل اتّفاق مي‌افتد؛ در واقع خرق عادت، رخدادي است كه با واقعيّات عيني تناقض دارد. در اين سطحِ تناقضي از زبان، دو سويۀ تناقض، به گونه‌اي همزمان در كلام نمي‌آيند، بلكه يكي از سويه‌ها در زبان حاضر است و سويۀ ديگر را با كمك قراردادهاي پساتجربي بيرون از سخن مي‌شناسيم؛ به عنوان مثال مي‌دانيم كه «شكوفه از درخت مي‌رويد»، مي‌دانيم كه «پرنده از دهان نمي‌پرد» و «پرنده روي بوسه نمي‌نشيند» پس وقتي شاعر از رويدادي روايت مي‌كند كه متناقض با اين قاعده‌است، در واقع خرق عادت كرده‌است:

شكوفه‌هاي هلو رسته روي پيرهنت

دوباره صورتي صورتي است باغ تنت

پرنده‌اي كه پريد از دهان بوسۀ من

نشست زمزمه‌گر روي بوسۀ دهنت

(منزوي، 1389: 508)

«روييدن شكوفه از پيراهن» و «پريدن پرنده از دهان»، رخدادي است كه در آن، بر اساس شناخت ما از قانون طبيعت، «خرق عادت» اتفاق افتاده‌است، گويي عقل با تمام قاب‌هاي بسته و محدودش، چاره‌اي ندارد جز اينكه در برابر لحظاتي كه ذهن، بي‌عزم و ‌ارادۀ خاصي، از عناصر معمول جهان طبيعت، واقعيّتي  نو خلق كرده‌است، سر فرود آورد. خرق عادت حاصل لحظاتي است كه تخيّل از بند منطق آزاد شده‌است و مي‌خواهد ميان عناصر عالم واقع، نظمي تازه و غيرمنتظره برقرار كند، مثلا چنين تصوّري را شكل دهد كه انساني مي‌تواند خورشيد را به دو تكّه تقسيم كند و به گوش‌هايش بياويزد:

خوش آنكه سكّه خورشيد را دو پاره كني

سپس دو نيمۀ آن را دو گوشواره كني

(همان: 103)

يا وقتي شاعر ادعا مي‌كند كه در نيمه‌‌راه عمرش دوباره جوان شده‌است، بر اساس قوانين حاكم بر جهان، خرق عادت شكل گرفته‌است؛ مانند همان خرق عادتي كه در اساطير ديني و در ماجراي جوان شدن دوبارۀ زليخا سراغ داريم:

اي رجعت جواني، در نيمه‌راه عمرم

بر شاخۀ خزانم ناگه زده جوانه

(همان: 99)

  ناگفته نماند كه خرق عادت‌، چيزي متفاوت از آنچه در نظريۀ هنجارگريزي فرماليست‌هاي روس مي‌خوانيم، نيست. ایشان بر این باور بودند که برای رسيدن به كلامي برجسته، تنها نبايد به تازه بودن مطلب فكر كنيم، بلكه بيان تازۀ مطالب معمول هم مي‌تواند سيماي تازه‌اي از جهان را پيش چشم مخاطب بگذارد.

عمده‌ترين بستر خرق عادت در ادبيات فارسي، شعر فردوسي است. حضور پر رنگ اسطوره‌ها در شاهنامه به عنوان اولین صفحات موجود از تاریخ حیات انسان، عرصه ظهور خرق عادت‌ها بوده‌است، به عنوان نمونه‌هايي از خرق عادت مي‌توان از نبرد با اژدها، تغییر شکل دادن انسانها، ورود به بدن حيوانات، كمك گرفتن از نيروهاي فراطبيعي، مثل حضور سيمرغ، سخن گفتن حيوانات و موارد زيادي از اين دست ياد كرد كه با جنبه‌هاي خرق‌عادتي، به شعر جاذبۀ ويژه‌اي بخشيده‌اند. يكي از شگردهاي شاعران امروز براي خلق «خرق عادت» كمك گرفتن از اسطوره‌ها و رسيدن به كشف‌هاي تازه با كمك آن‌هاست. مي‌دانيم كه  «ققنوس» در اساطير ايران، يونان، مصر و ... پرنده‌اي افسانه اي است كه جفت و زايشي ندارد، اما هر هزار سال يك بار، در توده‌اي از هيزم بال مي‌گشايد، آواز مي‌خواند و با منقار خويش آتشي مي‌افروزد و بعد از سوختن در آتش از خاكستر او ققنوسي ديگر متولد مي‌شود، حسين منزوي با نگاهي خرق عادتانه به اين اسطوره مي‌نگرد و تصويري ناب مي‌آفريند، اين بار از دل خاكستر ققنوس به جاي پرنده، زني متولد مي‌شود:

عشقي كه از خاكستر ققنوس من سر زد

اين بار پرواز زني با نام آتش بود

(همان: 455)

در اساطيري ديني و طبق آنچه در ماجراي معجزات موسي (ع) مي‌خوانيم، يكي از خرق عادت‌هاي پرشور، تبديل كردن عصا به مار است، منزوي از اين خرق عادت به شيوه‌اي متفاوت بهره مي‌برد و از آن استفاده‌اي ديگرگون مي‌كند:

خرق عادت كردم اما بر خلاف خويشتن:

تا به گرد گردنم پيچد عصايم مار شد

(همان: 180)

نياز به ذكر نيست كه خرق عادت بخش جدايي‌ناپذير بسياري از حكايت‌هاي عرفاني است و جذابيت اين حكايت‌ها اغلب به خاطر شگفتي‌آفرينيِ حاصل از همين خرق‌عادت‌ها ا‌ست كه در محدودۀ عرفان از آن با عنوان «كرامت» ياد مي‌شود و بسياري از حكايات عرفاني را به جهان ناممكن‌ها بدل كرده‌ و سنجش صدق و كذب آن‌ها را از عهدۀ علم خارج كرده‌است؛ مسلم است، آنچه در قصص‌الانبياء و شرح معجزات پيامبران مي‌خوانيم، چه از نظر زماني و چه از نظر كيفي بر تمام خرق عادت‌هاي عرفاني و ادبي ارجح است.

منابع:

منزوی، حسین. (1389). مجموعه اشعار حسین منزوی، به کوشش محمد فتحی. چاپ دوم، تهران: آفرینش، نگاه.

نویسنده: حسنا محمدزاده

کد خبر : 794

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوی توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمی شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید