به مناسبت بزرگ‌داشت شیخ اجل

 

 

 

 

دی گفت: سعدیا، من آن توام به طنز

این عشوه‌ی دروغ دگربار بنگرید

سعدی انسانی تلفیقی‌ست. در غزل، یک شخصیت دارد، در بوستان شخصیتی دیگر، و در گلستان دیگرگونه‌مردی‌ست. استاد یوسفی در مقدمه‌ی گلستان گفته‌است: سعدی مانند همه‌ی ملت ایران است. موجودی تلفیقی! آمیخته‌یی از اندیشه‌های گوناگون.

تاریخ و جغرافیای ایران و جامعه‌ی ایرانی به‌سبب درِ دروازه بودن میان شرق و غرب، همواره ناچار بوده همین شخصیت تلفیقی را داشته باشد. ایرانی همان‌قدر که در ذات خودش دیکتاتور است، به همان میزان نیز دموکرات است!

و یکی از راه‌کارهای قدیم الایام ایرانیان برای دموکراتیزه کردن حکومت و مردم، طنز بوده‌است.

به‌ویژه سعدی که طنز در کلام‌اش شیوع دارد! با آن‌که هر گفته و نوشته‌یی در گوش مردمان نمی‌گیرد، بی‌تردید سعدی در تربیت روحی و قوام اخلاقی ما ایرانیان تأثیر داشته‌است. می‌توان برای طنز سعدی گونه‌ها تعریف کرد؛ برای مثال، طنز  وی در گلستان و بوستان و غزلیات، طنز در خدمت محتوای دیگر است، و در در خُبثیات و هزلیات، طنز در خدمت طنز. یعنی به قول عمران صلاحی: طنز حرفه‌یی!

قصدم در این مقال، بیان طنز غزل و بوستان است.

اما چرا طنز؟

طنز رسانای خوبی برای انتقال پیام است. از بین متن‌ها یا شعرهایی که می‌خوانیم، اگر به طنز آمیخته باشد، بهتر یادمان می‌ماند. تکرار می‌کنیم و اثرگذارتر است؛ به‌ویژه اگر قرار باشد پس پشت طنز، آموزشی، پندی، درسی هم باشد، آن را بهتر درمی‌یابیم.

حاضرجوابی طنزآمیز با «گفتم/گفتا»

برای آشناییِ بهتر خوانندگان، درآغاز یکی از جذاب‌ترین طنزهای سعدی یعنی حاضرجوابی‌ها و گفت‌وگوهای عاشقانه‌ی وی را با معشوق زمینی‌ و البته در بستر غزل معرفی می‌کنم. مقصود، همان «گفتم/گفتا»هایی که آشناست و از قدیم رسم بوده و شاعران از آن بهره‌ها برده‌اند. شاید قدیمی‌ترینِ این شگرد را در یک قصیده‌ی عنصری بتوان دید که ازقضا طنزآمیز هم هست و این‌چنین آغاز شده:

هر سوالی کزآن لب سیراب

دوش کردم، مرا بداد جواب

گفتمش: جز شب‌ات نشاید دید

گفت: پیدا به شب بود مهتاب...

یکی دیگر از ماندگارترین «گفتم/گفتا»ها را در مثنوی «خسرو و شیرین» نظامی گنجه‌یی بین خسرو و فرهاد دیده‌ایم که آغازش چنین است:

نخستین بار گفت‌اش: از کجایی؟

بگفت: از دار ملک آشنایی

بگفت: آن‌جا به صنعت در چه کوشند؟

بگفت: انده خرند و جان فروشند...

همین سبک را سعدی هم کمابیش در میان غزل‌هایش دارد؛ برای مثال، غزلی دارد سرشار از طنز با شگردهایی ازجنس وارونه‌گویی و تهکّم با مطلع:

ای که رحمت می‌نیاید بر منت

آفرین بر جان و رحمت بر تنت!

در ادامه با بازیِ جناس طنزآمیز و کمی‌ پرده‌دری به توصیف معشوق می‌پردازد:

ای که سر تا پایت از گل خرمن است

رحمتی کن بر گدای خرمن‌ات

ماه‌رویا، مهربانی پیشه کن!

سیرتی چون صورت مستحسن‌ات

ای جمال کعبه، رویی باز کن

تا طوافی می‌کنم پیرامنت ...

سپس با طنز خاصی -که حافظ بعدها از این شیوه بسیار بهره برده- به‌گونه‌یی مصرع اول را تنظیم می‌کند، که مخاطب به‌اشتباه خیال می‌کند شاعر مشغول ذم و پرخاش و تندخویی‌ست؛ اما در مصرع دوم به‌یک‌باره روش عاشقانه را ازسر می‌گیرد و آشکار می‌شود، مصرع نخست را با بازی‌گوشی و شیطنت به قصدِ عمدِ سربه‌سر مخاطب شعر گذاشتن (چه خاص، چه عام) آن‌گونه آغاز کرده‌است:

عزم دارم کز دلت بیرون کنم

و اندرونِ جان بسازم مسکنت

در بزنگاه چنین شیطنت و بازی‌گوشی و طنزسازی، «گفتم/گفتا» را آغاز می‌کند:

گفتم: از جورت بریزم خون خویش

گفت: خون خویشتن در گردنت

گفتم: آتش درزنم آفاق را

گفت: سعدی، درنگیرد با منت

معشوق با حاضرجوابی و استفاده از ترکیب کنایی «در نگیرد با منت» در پاسخ به سعدی که گفته «آفاق را از عشق تو به آتش می‌کشم»، پاسخ می‌دهد: «کل جهان را هم آتش بزنی، من را نمی‌توانی آتش بزنی!» که به‌کنایه یعنی عاشقت نمی‌شوم!

تجاهل‌العارف سعدی‌گونه

یکی دیگر از روش‌های طنزنویسیِ سعدی، تجاهل العارف نوعی آیرونی یا «خود را به نادانی زدن» است که اغلب با استفهام انکاری همراه می‌شود. سعدی در غزلی با مطلع زیر این روش را با «گفتم/گفتا» آمیخته و طنزی را آفریده‌است که بعید بدانم کسی بخواند و لب‌خند بر لب نیاورد:

بازت ندانم از سر پیمان ما که برد؟

باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد؟

... گفتم لب تو را که: دل من تو برده‌یی

گفتا: کدام دل؟ چه نشان؟ کی؟ کجا؟ که برد؟

بدین ترتیب، معشوق درکل منکر همه چیز شده‌است؛ به‌گونه‌یی که پاسخ‌خایش با پرسش، هم لحن شماتت دارد، هم انکار، هم شیطنت و بازی‌گوشی تا زیر بار دل و دل‌بری خود نرود.

طنز تحقیر و ریش‌خند:

سعدی غزلی دارد که از همان آغاز به طنز آمیخته‌، و مطلع‌اش را با حسن تعلیل آغاز کرده‌است، تا بگوید «علت مغرور بودنت این است که هنوز عاشق نشده‌ و به دام نیفتاده‌یی!» و با این مفهوم لایه‌ی دوم که «حالا بتاز! نوبت من هم می‌رسد!»:

تو در کمند نیفتاده‌یی و معذوری

از آن به قوّت بازوی خویش مغروری

در ادامه‌ی غزل، شاعر مرتب مدح شبیه ذم را تکرار کرده و گفته‌است:

به گریه گفتمش: ای سرو قدّ سیم‌اندام

اگرچه سرو نباشد بر او گل سوری

درشت‌خویی و بدعهدی از تو نپسندند

که خوب‌منظری و دل‌فریب منظوری

این روند را در چند بیت خواندنی ادامه می‌دهد (که گذاشتم خودتان بروید و غزل را بجویید و بخوانید) تا سرانجام در اواخر غزل و پس از کلی گله‌گذاری نزد معشوق و سکوت و به‌احتمال لبخند پرریش‌خند معشوق به این بیت‌ها می‌رسیم:

ز چند گونه سخن رفت و در میان آمد

حدیث عاشقی و مفلسی و مهجوری

به خنده گفت که «سعدی سخن دراز مکن!

میان تهی و فراوان‌سخن چو تنبوری»

چو سایه «هیچ‌کس» است آدمی که هیچش نیست

مرا از این چه که چون آفتاب مشهوری؟!»

گیومه‌های دو بیت پایانی را ملاحظه بفرمایید. سخن معشوق کجا به پایان می‌رسد؟ پایان بیت نخست یا دوم؟ می‌خواهم بگویم بیت آخر می‌تواند هم صحبت معشوق باشد هم سعدی؛ زیرا یک معنای آن می‌شود: آدمی‌زادی که از فضایل انسانی بی‌بهره است، سایه‌وار به خودیِ خود وجود ندارد و منِ معشوق از این سودی نمی‌برم که تو در جهان خورشیدوار شهره هستی! اما جیب‌ات خالی‌ست یا از من بهره‌یی نمی‌توانی ببری!

اما در معنای دوم می‌توان این‌گونه تصور کرد، که سعدی تعریض می‌گوید، که چون من بی‌چیز و فقیر هستم، معشوق من را به هیچ می‌گیرد، و از شهرت او (معشوق) که جهان را گرفته‌است، چیزی به من نمی‌رسد. یادمان باشد اگر شاعر، معشوق را به شهرت جهانی مثال بزند، یک جور توهین نیز به او کرده‌است.

نمونه‌های غیر از گفت‌وگو هم داره سعدی که گوینده‌ی طنز شاعر عاشق خطاب به معشوق:

کلیدواژه‌سازیِ طنزآمیز

در ساخت کلیدواژه‌ی طنزآمیز نیز سعدی سرآمد است. غزلی دارد با این مطلع:

هر سلطنت که خواهی می‌کن که دل‌پذیری

در دست خوب‌رویان دولت بوَد اسیری

جان باختن به کویت در آرزوی رویت

دانسته‌ام، ولیکن «خون‌خوار ناگزیری»

ساخت این ترکیب سه‌واژه‌ی موصوف-صفتی با مفهومی طنزآمیز همراه شگرد ذم شبیه مدح به نظرم پیش از سعدی نه‌تنها مرسوم نبود، که پس از او رواج یافت و در رساله‌های عبید زاکانی به حد اعلا رسید.

این غزل در ادامه نیز بیت بسیار زیبایی با طنزی پرکنایه دارد که به نظرم شاه‌کار طنز و شاه‌بیت غزل است:

گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان

ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری

شاعر امری محال (توبه کردن از پیری) را کنار امری شدنی اما خلاف شرع می‌گذارد و ترکیبی می‌سازد که بی‌گمان همگانِ آشنا با «منطق الطیر»ِ عطار را به یاد شیخ صنعان می‌اندازد! درواقع، بیت تا آخرین واژه، یعنی «پیری» روال عادی و معمول خود را دارد؛ اما همین کلمه ایجاد طنز کرده؛ زیرا توبه کردن از زاهدی ممکن و از پیری ناممکن است.

هم‌چنین در غزلی دیگر باز با همین تعارض معنایی، شاه‌کار آفریده‌است. مطلع آن چنین است:

ره به خرابات برد، عابد پرهیزگار

سفره‌ی یک‌روزه کرد، نقد همه روزگار

در بیت پایانی طنز مشابهی دارد:

سعدی اگر فعل نیک از تو نیاید همی

بد نبوَد نام نیک از عقب‌ات یادگار

بی‌گمان کسی که فعل نیک از او سر نمی‌زند، نام نیکی از او باقی نمی‌ماند؛ اما سعدی با آوردن جمله‌ی «بد نبود» میان دو جمله‌ی «برنیامدن فعل نیک از کسی» و «یادگار ماندن نام نیک از کسی» طنزی گزنده خلق کرده‌ و پاردوکسی معنادار برساخته‌است.

کاربرد مَثَل یا مَثَل‌سازیِ طنزآمیز

بسیاری از بیت‌ها یا حتا مصرع‌های سعدی به مَثَل تبدیل شده‌است. مقاله‌های بسیاری در این زمینه منتشر شده که بررسی کنند، هر مَثَلِ موجود در آثار سعدی پیش از او رواج داشته؟ یا او آفریده و رواج داده‌است. این موضوع بحث این مقاله نیست. قصدم این است که بگویم مَثَل‌ها می‌توانند در موضع طنز به‌کار روند و بر طنز بیفزایند، چه شاعر مبدع آن باشد، چه برای تکنیک طنز از آن بهره ببرد. در «بوستان» چندین نمونه از این مشهود و مشهور است.

  1. قلم در کف دشمن است؛ با نقدی تند و بازی‌گوشانه هنگامی که انتقاد غیرواقعی و همراه غرض و کینه است، و برای تحقیر و توهین به دیگری هر چیز وی با نگاه منفی همراه می‌گردد. سعدی در باب اول بوستان (عدل و تدبیر و رای) در این‌باره سروده‌است:

ندانم کجا دیده‌ام در کتاب

که ابلیس را دید مردی به خواب

به بالا صنوبر، به دیدار، حور

چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور

فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی؟!

فرشته نباشد بدین نیکویی!

تو کاین روی داری به حسن قمر

چرا در جهانی به زشتی سمر؟!...

که: ای نیک‌بخت، این نه شکل من است

ولیکن قلم در کف دشمن است

مفاخرمان بسیار است؛ و ادیبان پارسی از سرآمدترین‌شان. در ماه اردی‌بهشت که به نام سعدی‌ شیرازی، سخن‌سرای شکوه‌مند زبان‌مان نام‌دار شده، از آن‌دست ادیبانی‌ست، که در چکاد مباهات روز و شب‌مان دیده می‌شود. یادمان باشد، ایران به نام این نام‌داران نامی شد؛ و بر سر زبان‌ها و آشنای دل‌های جهانیان. حیف است ما از آن بیگانه باشیم.

 

نویسنده: الهام باقری

 

کد خبر : 633

نوشتن دیدگاه

تذكر: نظرات حاوی توهين يا افترا به ديگران، مطابق قوانين مطبوعات منتشر نمی شوند

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید