چکيده:
نگارنده ضمن بهرهبردن از مطالب و مقالاتي که تاکنون دربارهي واژهي تنبليت در مجلهي رشد آموزش زبان و ادب فارسي نوشته شده با دو مورد از آن مقالات همداستان و همراي بوده، با آوردن قراين و نمونههاي بيشتري از گويش لکي، ميتوان چنين نتيجه گرفت که تنبليت همان تلميت (= کجاوه، اسب آرايششده براي نوعروسان) است. اين واژه، امروزه در بين گويشوران لک رواج دارد.
کليدواژهها: تنبليت، تمليت، تنبليد، تلميت، گويش لکي
دربارهي واژهي تنبليت، پنجبار در نشريهي رشد آموزش زبان و ادب فارسي، مقالاتي نوشته شده است که عبارتند از: مقالهي آقاي جعفري جوانبختاول، سخني دربارهي واژهي «تنبليت» و يادکردي از استاد دکتر محمدرضا شفيعي کدکني، ش61، ص58، توضيحي دربارهي واژهي «تنبليت»، ش 65، ص22، نوشتهي آقاي عطاءا… رشيدي، نظري ديگر دربارهي «تنبليت» از آقاي حسين جعفري، ش65،ص24، مقالهي آقاي گوهري، شايد هم «تلميت»! ش67،ص61 و سرانجام مقالهي آقاي رسول کردي با نام درنگي مجدد بر واژهي «تنبليت»، ش107،ص۱۵٫
در مقالهي نخست، نويسنده ضمن يادکردي از استاد شفيعيکدکني ميگويد: زماني که تصميم گرفتم «اسرارالتوحيد» را ديگربار بخوانم، بر آن شدم تا با دقت و تعميق در واژهها فهرستي از لغات مرتبط با زادگاهم، سبزوار، را تهيه نمايم.»
1. جوانبختاول ميافزايد: در «اسرارالتوحيد» واژهي تنبليت، هفتبار و همهي موارد در يک حکايت به کار رفته است.
2. نويسنده با آوردن شاهد مثالهايي از لغتنامههاي مهم فارسي و همچنين توضيح استاد کدکني دربارهي واژهي تنبليت نتيجه ميگيرد که لغتِ تنبليت در سبزوار بهصورت «تنبلي» و به معناي «سيني بزرگ» بهويژه در بين افراد قديمي کاربرد دارد. گو اين که واژهي اخير در گذشتههاي دور به مفهوم زير بوده است: سيني بزرگ فلزي که روستاييان، بهويژه اهالي حومه، با گذاشتن اندکي از محصول خود در آن و قراردادن آن روي سر، براي جلب مشتري روانهي بازار شهر ميشدهاند. گمان ميرود در متوني که بدانها اشاره شد، بهويژه با قراين موجود، معناي سيني بزرگ حمل بار مفيد فايده و قابل پذيرشتر باشد.
3. آقاي عطاءالله رشيديفردي نيز در مقالهي خود گفتهاست براي پيداکردن معني دقيقتر واژهي تنبليت بايد به فرهنگهاي محلي و ادبيات شفاهي بين اقوام مراجعه کرد.
4. او در اين مقاله ميگويد: «در گذشتهي نهچندان دور اقوام کوچنشين و مالرو لُرزبان جنوب ايلام – شهرستان درهشهر- هنگامي که ميخواستند از مکاني به مکان ديگر کوچ کنند بر سر بار حيواناتِ خود- اعم از الاغ يا قاطر که سبکبار هم بودند- با لحاف و تشک بستري درست ميکردند و در پس و پيش آن بهگونهاي آراسته و محکم بالشهايي را ميگذاشتند که هيئتي همچون تختخواب يا محمل به خود ميگرفت و زنان و کودکان و پيرمرداني را که نميتوانستند مسافت راه را تا مقصد پياده طي کنند، بر آن بستر مينشاندند و سوار ميکردند. به اين بستر درستشده بر سربار حيوانات، تلميت talmit ميگفتند.»
5. رشيديفردي با اشاره به اين که زبانها و لهجههاي محلي ايران همريشه هستند، با ذکر سه استدلال و آوردن چند جمله از اسرارالتوحيد نتيجه ميگيرد که تنبليت همان تلميت لکي است که آن را بر پشت خري نهادهاند تا بر آن بنشينند و سوار شوند تا راه را راحتتر طي کنند.
6. همانگونه که در سطور بالا گفته شد مقالهي سوم از حسين جعفري است. اما جعفري نظري ديگر دربارهي «تنبليت» دارد. او معانياي که در لغتنامههاي معتبر و در تعليقات اسرارالتوحيد آمده و همچنين توضيح آقاي جعفر جوانبخت اول را رد ميکند و آنها را قانعکننده نميداند. آقاي جعفري ميگويد:« واژهي تنبليت در آذربايجان به کيف و چمدان و بستهي باري گفته ميشود که حاوي وسايل و هديههاي شخصي و لوازم ضروري و سوغات و هديههاي شخص مسافر است.»
7. او با استناد به توضيح بالا، تصور ميکند که واژهي تنبليت دقيقاً مترادف با خود «بار» است نه چيزي کوچکتر از بار اصلي و نه چيزي گرانبهاتر و مهمتر از خود بار؛ يعني چهل تنبليت در اين متن همان مجموعهي اسباب و وسايل شخصي و زندگي ابوسعيد است که بر چهل درازگوش حمل ميشود.
8. آقاي علي گوهري که اهل استان ايلام و هماستاني آقاي عطاءالله رشيديفردي است نيز همان معنياي را که رشيدي آورده با ارايهي مثالهاي ديگري، تاييد ميکند. گوهري بر آن است که اين واژه [تنبليت] اگرچه در گويش سبزواري به معنايي است که استادان فرمودهاند اما در گويش لکي، واژهاي داريم که با معني واقعي به کار رفته در «اسرارالتوحيد» مناسبتر و نزديکتر است و آن واژهي «تلميت talmit» است. تلميت در گويش لکي و تمليت در گويش سبزواري شايد با تأثر از «قلب» و «تبديل آوايي» يک واژه باشند. تلميت در گويش لکي به معني آراستن با تشريفات و آمادهکردن اسب و استر و هر حيوان ديگري است که شايستهي سواري دادن باشد.
9. آخرين مقاله يا به قول نويسندهاش، «مقالک»ي که اخيراً در شمارهي 107 رشد ادب فارسي ص15 به چاپ رسيده است، «درنگي مجدد بر واژهي تنبليت» نام دارد. آقاي رسول کردي در پژوهش خود به برخي از موارد جديد معناي واژهي تنبليت ميپردازد. او ضمن آوردن عبارتي از اسرارالتوحيد ميگويد:«به نظر ميرسد که هر فرد براي پيمودن مسافتهاي طولاني، علاوه بر يک خر قوي و تندرو، يک «تنبليت» (يک خر ضعيفتر و يدک) نيز همراه داشتهاست. همچنين به نظر ميرسد که در ژرفساخت جزء دوم واژههاي «صاحب بريد» و «تنبليت» (تن+بريد «=بليت») ارتباطي وجود داشته باشد.»
10. آقاي کردي در پايان مقالهي خود چنين نتيجه ميگيرد: «پس معني بار کوچکي که بر بار بزرگ بندند که در اغلب فرهنگهاي لغت آمده است، براي تنبليت توجيهي ندارد.»
11. نگارنده در اين مقاله، ضمن احترام به زحمات نويسندگاني که در راستاي معني واژهي تنبليت تحقيق و پژوهش کردهاند، با نظر و عقيدهي آقايان عطاءالله رشيديفردي و علي گوهري همداستان و همراي است. بدينگونه که براي بررسي و روشنشدن برخي از واژهها در متون کهن ادب پارسي چون «اسرارالتوحيد» بايد زواياي پنهان آنها را در ميان فرهنگها و گويشهاي رايج در ايرانزمين جستوجو کرد. اين گويشها و فرهنگها همگي از يک آبشخور سرچشمه ميگيرند. پس بيراه نيست که تلفظ يک واژه در سبزوار تمليت، در آذربايجان تنبليد و در بين لکهاي لرستان، ايلام، کرمانشاه و همدان «تلميت» باشد.
همانگونه که در چکيدهي مقالات بالا ذکرش رفت واژهي «تنبليت» در فرهنگ لغتهاي مختلف به شکلهاي «تمبليت»، «تنبليد» و «تمليت» آمده است. نگارنده در اين پژوهش از منظري ديگر به اين واژه نگاه کرده است که به آن ميدارد.
پيش از بررسي واژهي مورد نظر به مدخل اين واژه در دو فرهنگ فارسي معين و فرهنگ بزرگ سخن نگاه ميکنيم:
تنبليت: 1-بار کوچکي که بر بار بزرگ بندند و گاه بر بالاي چاروا نهند و بر روي آن سوار شوند.
2- يک لنگ بار، عدل، (معين،1147).
تنبليت: (= تنبليد) بار يا بار کوچکي که بر سر بار بزرگ ميگذارند: چهل درازگوش از جهت تنبليت راست کردند. (محمدبن منور146) (به نقل از فرهنگ بزرگ سخن انوري،1911)
چنانچه ملاحظه ميشود در اغلب فرهنگ لغتها تنبليت به معني بار کوچکي است که بر سر بار بزرگ ميگذارند. نگارنده آنگونه که در آغاز اين سطور آمد ميخواهد از زوايهاي ديگر به اين موضوع نگاه کند. از بررسي در ميان متون کهن به برخي از واژهها برميخوري که معني آنها را در ميان گويشهاي رايج در ايرانزمين ميتوان يافت. براي نمونه، يکي از گويشهاي محلي ايران، لکي نام دارد. اين گويش در بين برخي از ساکنان لرستان، کرمانشاه، ايلام و همدان رايج است. در بين گويشوران لکزبان در حال حاضر واژگاني تکلم ميشود که بسياري از آنها در متون کهن ادبيات فارسي يافت ميشوند. نمونههاي فراوني از اين دست را ميشود مثال آورد؛ به نمونههاي زير توجه کنيد:
وير: ياد، حافظه، هوش، فهم، ادراک
بپرسيد نامش ز فرخ هُجير
بدو گفت نامش ندارم به وير (فردوسي)
12. گزيدند پس موبدي تيزوير
سخنگوي و بينادل و يادگير
( فردوسي نقل از واژهنامک)
«وير» (= ياد، هوش) واژهاي است که با همين تلفظ و معني در زبان کنوني لکي رايج است.
امروزه لکربانها از واژهي «وير» + پسوند «يا» اسم ساختهاند. «ويريا» (= باهوش) نام دختر است.
زين بدکنش حذر کن و زين پس دروغ او
منيوش اگر بههوش و بصيري و تيزوير
حيلهاش را شناخت نتواند
جز کسي تيزهوش و روشنوير (ناصرخسرو)
13. کوز: (=قاچ /قاچ هندوانه)
ز شعر نفس تو آن بارهاي عار کشد
که چون هلال به طفلي درآيدش «کوز»ي (انوري)
14. مکيس: با ياي مجهول(=mekis) ممال مکاس، در معامله نهايتطلبي کردن و تنگيگرفتن، سختگيري.
اين واژه در لکي به معني تعارف زياد کاربرد دارد.
در آن آرزو گاه فرخار ديس
نکرد آرزو با معامل مکي (نظامي گنجوي)
15. نشاني نهادند بر اسپرس
سياوش نکرد ايچ با کس مکيس (فردوسي، نقل از واژهنامک،ص 417)
تم: (= tam) تاريکي و سياهي
چو برق روشن و خوب است در سخن معني
برون ز معني ديگر بخار و تار و تم است (ناصر خسرو)
16. اين واژه در گويش لکي و کردي به معني ابر تاريک است که حامل بارش تند همراه با رگبار و زودگذر ميباشد.
17. اگر ما بر طبق فرايندهاي واجي که معمولاً جاي واج /م/ با واج /ل/ عوض ميشود توجه کنيم ميبينيم که تمليت را ميشود تلميت نيز خواند. «تلميت» امروزه در گويش لکي رايج است. در فرهنگ لغتهاي محلي(لکي) در معناي اين واژه چنين آمده است:
تلميت: talmit لحافي که براي سوارشدن عشاير بر گردهي اسب مياندازند. در فرهنگها: آترمه، آدرمه و ترمه به معني نمدي که زير زين اسب مياندازند و تلميت، تمليت( از تنبليت) به معني بار کوچکي که بر بار بزرگ ميبندند و بر پشت چاروا مياندازند تا کسي بر بالاي آن سوار شود. در کردي تلميت: اسب مراسم عزاداري و نيز تهمَليت: اضافهبار. بختياري تلميت tal mit (ياوريان،259:1389)
تلميت-talmit: لحافي که براي سواري عشاير بر گردهي اسب مياندازند(ايزدپناه،66:1381).
تلميت-talmit: 1-مادياني که آرايش شده و عروس را بر آن سوار ميکنند.2- اسبي که در مرگ صاحبش با وسائل جنگي او آرايش داده ميشود در تمام مدت عزاداري بر در خانه نگهداري ميشود. بايد دانست که «تلميتِ» عروس را بر ماديان و متوفي را بر اسب ميبندند (ايزدپناه،27:1367).
به بيتهاي زير در گويش لکي توجه کنيد:
وَ مِنيت يکله تلميتسوارم کُشيا
اي شهيد بي وجاخِ هنجهکِريا وَ خِرّت
(در تعقيب تو، تنها شهسوارم کشته شد، اين شهيد اجاقکور تکهتکه شده فدايت شود.) (دوستي،40:1390).
تلميت بوينن ئهر کاو خوش رنگي
وَ باوان مَچو ناوا بلنگي
(ماديان سپيدي را بياراييد
عروس ما به نزد خويشاوندانش ميرود
اين ماديان خدا کند که نلنگد.) (يوسفي،94:1387)
تلميتسواري من وه دوماوه
وه تير مپيچي مهل وه هواوه
تلميتسواري از قافلهي سواران عقب ماند، او در حال سواري با تير پرنده را در هوا شکار ميکرد.
تلميتسواري من وه دوماوه
بهرام بي وه کول جهان پيماوه
تلميتسواري از قافلهي سواران عقب ماند، گويي بهرام گور بود با اسب جهانپيمايش.
هر صو وَ سحر بانگِ خروسان
شُرّه تلميت بار تازه عروسان
سحرگاهان به همراه بانگ خروسان، صداي بار تلميتي که نوعروسان برآنند، چه گوشنواز است!
براي روشنتر شدن بحث، به بررسي معناي واژهي ديگري که متضاد تلميت است و در بين عشاير لکزبان کاربرد دارد، ميپردازيم. اين واژه کُتل(=kotal) نام دارد.
تلميت بر خلاف کُتل، اسبِ عروسي است؛ اما کُتل ويژهي اسب عزاست که با يراق و تفنگ وارونه بر قاچ زين اسب آويزان ميشود و يک لچک سياه بر روي آن علاوه ميکنند. اما تلميت ويژهي اسب عروسي است؛ اسبي که نوعروسان و يا زناني که متشخص و به خانوادهي بزرگي وابسته هستند بر آن سوار ميشوند. تلميت بهرغم کتل، با زين و يراق و روپوش زين به نام «سارق» (= پارچهاي رنگارنگ و زيبا که روي زين مياندازند) براي حمل عروس و کسي که شاهوار سوار آن ميشود؛ آراسته ميشود. تلميتسوار: کسي که شاهانه سوار اسب ميشود.
با ارائهي توضيحات بالا معلوم ميشود تاکنون نزديکترين و مناسبترين معني را از واژهي تنبليت، آقاي گوهري ارايه کردهاند. يعني اين که تلميت در گويش لکي به معني آراستن با تشريفات و آمادهکردن اسب و استر و هر حيوان ديگري است که شايستهي سواريدادن باشد. به عبارتي ديگر مترادف با کجاوه و محمل است. در سفرهاي طولاني نيز به جاي زين که رانها را ميآزارد از تلميت استفاده ميکردهاند. کجاوه و محمل در گويش لکي «خرکچو» نام دارد.
آقاي گوهري گفتهاند که با تسامح زين و برگ را تلميت ميگويند، با توجه به توضيحات و ابيات بالا با جرئت بيشتري ميتوان گفت يکي ديگر از معاني تلميت زين و برگ است.
اگر يکبار ديگر به جملاتي که در اسرارالتوحيد آمده دقت کنيم، ميبينيم که تنبليت همان تلميت لکي است که در گويش سبزواري تمليت ميباشد.
«چهل درازگوش از جهت تنبليت راست کردند و او ميگفت اين از آن کيست و بر اينجا که خواهد بود.» يعني چهل درازگوش(= خر، اسب، استر و…) را براي سوارشدن، تلميت (= آراستند،) بستند. اين تلميت را براي که مهيا کردهايد و چه کسي ميخواهد بر آن سوار ميشود؟
با توجه به شاهد مثالها و عبارات بالا ميتوان نتيجه گرفت که واژهي تنبليت به معني «سربار» نيست و همچنين اين واژه، مترادف با سيني بزرگ نميباشد. پس بهترين و نزديکترين معني براي تنبليت همان تلميت لکي به معني کجاوه و زين و برگ است که در مقالهي آقايان گوهري و رشيديفردي نيز مورد تاکيد قرار گرفته است.
پينويسها:
1-رشد آموزش زبان و ادب فارسي، سال شانزدهم، بهار1381، شمارهي 61 ص 58 .
2- همان ص۵۸٫
3- همان ص۵۹٫
4- رشد آموزش زبان و ادب فارسي، سال هفدهم، بهار1382، شمارهي 65ص 22 .
5- همان ص 22٫
6- همان ص23٫
7- همان ص 24٫
8- همان ص 25٫
9- رشد آموزش زبان و ادب فارسي، سال هفدهم، 1382، شمارهي 67 ص 61 .
11- رشد آموزش زبان و ادب فارسي، سال هفدهم، پاييز1392، شمارهي 107 ص 15 .
12- غمنامهي رستم و سهراب، انتخاب و شرح جعفر شعار و حسن انوري، انتشارات علمي ص119 بيت 556 چاپ دهم 1371٫
13- تحليل اشعار ناصرخسرو، تاليف مهدي محقق، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم1368 ص275٫
14- ديوان انوري، به تصحيح مدرس رضوي، ص 74
15- (نظامي گنجوي) به نقل از فرهنگ معين 4323
16- ناصر خسرو به نقل از تحليل اشعار ناصر خسرو ص 153
17- بنگريد به مقالهي «واژههاي لکي در آثار جاودان ادب فارسي» کيانوش رستمي، ماهنامهي آسو، سال اول1378، شمارهي اول صص 2و 3 .
منابع:
– انوري، حسن، (1381)، «فرهنگ بزرگ سخن»، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.
-ايزدپناه، حميد، (1381)، « فرهنگ لُري»، تهران: انتشارات اساطير، چاپ اول.
-ياوريان، اکبريان، (1385)، «واژهنامهي لُري»، خرمآباد: انتشارات افلاک، چاپ اول.
-ايزدپناه، حميد، (1367)، « فرهنگ لکي»، تهران: مؤسسهي فرهنگي جهانگيري، چاپ اول.
-يوسفي، مسعود، (1387)، «مويههاي سرزمين من»، خرمآباد: انتشارات شاپورخواست، چاپ اول.
-دوستي، کرم، (1390)، «پژاره، مجموعهشعر لکي»، خرمآباد: انتشارات شاپورخواست، چاپ اول.
-نشريهي رشد آموزش زبان و ادب فارسي، (ش61، بهار1381)، (ش65، بهار1382)، (ش67، پاييز1388)، (ش 107، پاييز 1392).
-نوشين، عبدالحسين،(1386) «واژهنامک، فرهنگ واژههاي دشوار شاهنامه»، تهران: انتشارات معين، چاپ دوم، ص458٫
کيانوش رستمی
فارسیبان خبر