ای ترجمه سورۀ پر معنی والناس
با دست تو تفسیر شده معنی خناس
الگوی خوش هر چه علمدار به تاریخ
باقی همه سنگ‌اند و تویی دانۀ الماس

رفتی که کمی آب بیاری و دریغا  
توفان بلا ریخت سرت، لشکر وسواس
در مزرع پر بار نبی فصل درو بود
تو خوشه پربار شدی، دور و برت داس
با عزم تو آیین جوانمردی تاریخ
چرخیده به دستان تو این چرخه دستاس
لبخند تو آیینۀ‌ صبح است و بهار است
لبخند تو باغیست پر از شاخه گیلاس
دشت کرم و غیرت و مردی وفا است  
جایی که تو اردو زده‌ای حضرت عباس


سیده‌کبری حسینی‌بلخی
فارسی‌بان خبر


رونق عهد جوانی ای دل حیران چه شد
مستی فصل بهار و جلوهء مستان چه شد
خنده در بزم چمن با دوستان خوش سخن
صحبت گل با صبا در حلقهء رندان چه شد
نغمه‌خوانی روز و شب از یاد یاران شهید
در میان باغ و گل، با مرغ خوش‌الحان چه شد
یاد شب‌ها با خدا در گوشهء سنگر به خیر
همدلی‌ها با حسین و زینب نالان چه شد
چون گذشت آن روزگاران خوش و ما بی‌خبر
قسمت ما را نگویی بعد از آن دوران چه شد
از چه رو زهد و ورع در کام ما تلخی کند
شور عشق و عاشقی در محضر جانان چه شد
سوز و ساز گریه‌ها اندر سحر‌های عجیب
آن نماز دلنشین در گوشهء حرمان چه شد
آخر افتادی ز پا منصوری از آوازه‌ها
حاصل کارت بگو در لحظهء پایان چه شد


اسماعیل منصوری‌لاریجانی
فارسی‌بان خبر



چندی است ندیم خود پنهانی خویشم
تنها شده در خلوت روحانی خویشم
در خانه دل حاجت خورشید و قمر نیست
روشن ز سراج دل نورانی خویشم
در میکده با باده فروشان نخورم می
سرمست شراب و می سبحانی خویشم
با این همه در کوی حبیبم گذری نیست
وحشت زده از لاف مسلمانی خویشم
از داغ شهیدان حرم هر شب و هر روز
در چنبره حال پریشانی خویشم
آنان، همه از خویش جدایند و رهایند
افسوس که من در خود و زندانی خویشم
وا مانده راهم، کنم اقرار به صدبار
شرمنده سردار سلیمانی خویشم
ای عشق مرا لعبت معشوق دگر نیست
چون عاشق مولای خراسانی خویشم
با عشق و خرد بال گشودم به هوایش
چون سالک عقل و ره عقلانی خویشم
دیگر هوسم بر سرکوی و گذری نیست
سلطان خود و دولت قرآنی خویشم
منصورم و یارب ببر این عقل خود اندیش
کن هم سفر با خود ربانی خویشم


اسماعیل منصوری‌لاریجانی
فارسی‌بان خبر

         در حنجره‌ی کویر می‌شکوفد
و جاده
           جریان جاذبه می‌شود

 گَوَن‌ها گویای نظارتی بی‌وقفه‌اند
  بر ترن و تاثیر
   تا آهو تمدید شود

و باز شبیخونی دیگر
    بر مسیر امامی تنها
      که به یاریتان یقین داشت



     مهرداد سوری

شکّر دهنم برلب ِ من پارسی است
ایرانی‌ام و مرا سخن پارسی است
این باغ پراز گویش ِخوش، ایران است
هر لهجه‌ی زیبای وطن پارسی است
شیرینی شعر ِ سعدی و حافظ بین
این شکّر و این قند دهن پارسی است
شه‌نامه که خوانند به الفاظ دَری   دُر سُفته شود در انجمن، پارسی است
هرگونه سخن می‌شنوی، هر گویش
از ترک و بلوچ و ترکمن پارسی است
آن کُرد که آواز خوشش سان ِ هَزار
پیچیده درین دشت و دمن، پارسی است
لر شعر طرب ساز و غم انگیز چو گفت
دانست که این دُرّ ِ کهن پارسی است 
هر زبان و هر لهجه در این ملک که هست
چون هست برای این وطن، پارسی است
هم مازنی و گیلک و لک ایرانی است
هم تات و خَلَج هم که سمن پارسی است
چون هست زبان  بهر وطن پاره‌ی تن
ای اهل وطن پاره تن پارسی است

 
علی‌زمان محمدزاده
فارسی‌بان خبر

آتشِ دامنْ به پیراهن، سِرایت می‌کند
دوست با دشمن که بنْشینَد، خیانت می‌کند
دشمنم را دوست دارم، مطمئن هستم که او
بر خلافِ دوستان، گاهی رفاقت می‌کند
تیغِ رو در رو که نه! می‌ترسم از هر‌کس که با
خنجریْ در آستین، عرضِ ارادت می‌کند
مرهمی بر زخمِ‌ِ پیشینم نبود و بر تنم‌
این‌که زخمی نو نَیَندازد کفایت می‌کند
من همان پیغمبری هستم که با کابوسِ کُفر
از کمینِ کینه‌ی اصحاب، هجرت می‌کند
آبْ غرقم کرد و آتش، شعله‌یی در من کشید
هر کسی ما را به رسم خود، ملامَت می‌کند



میلاد شهبازی
فارسی‌بان خبر

تا رقص دوباره موج و
افتادن سنگ ها
چه مي‌خواهي
از اين دل غريب من
مي‌خواهي برايت سينه ریزي بياورم
نگفته بودي
اين سفر اين قدر طول می‌كشد
مگر عمر من چقدر است
كه كفايت دوباره ديدن تو را داشته باشد
من نرفته بودم
براي چيدن ستاره
سينه ريزي از گوش ماهي
كنار دريا افتاده
اما من ترسيدم
شايد دريا براي معشوقه‌اي كه داشته
امانت كنار شن‌ها گذاشته
اول كه به راه افتاديم
شايد كمي دورتر
تو از دريا برايم گفتي
و من از پنجره‌اي
كه رو به جنگل گشوده مي‌شود
اين فواره چرا اين قدر بالا مي‌رود
اين مسافران دنبال چه چيزي مي‌گردند
تو كه ديوانه نبودي
من كه عاشق نبودم
راستي تو گفتي:
وقتي به شمال رفتم چه چيزي برايت بياورم
نه؛
انگار من رو به جنوب می‌روم
و يك نفر مدام مرا صدا می‌زند
چرا ميان اين همه جنگل
گم نمی‌شوي
تا من هي بدوم و تو را پيدا كنم
آخر اين نگاه‌هاي مرموز براي چيست؟
چرا اين قدر از گريه‌هاي من لذت مي‌بري
تو كه ديوانه نبودي
اما من عاشق شده‌ام
راستي بيا با هم يك فكر تازه بكنيم
بيا دريا را با جنگل عوض كنيم
باز هم مثل  هميشه
دريا براي تو
جنگل براي من
آخر من خيلي دوست دارم
ميان موج‌هايي كه از چشمان تو مي‌گذرد
براي هميشه گم بشوم



عبدالرضا شهبازی
کلاردشت – شهريور 1382

منبع:  مجموعه شعر«چرا اين قدر از گريه هاي من لذت مي بري» عبدالرضا شهبازی/  انتشارات آینه جنوب/ تهران/ 1384
فارسی‌بان خبر

نشسته‌ام به سخن با تویی که محرم رازی
نشسته‌ام که دل خسته‌ی مرا بنوازی
در این جماعت یک‌رنگ، با همین دل تنها
در آرزوی تو هر جمعه می‌رسم به نمازی
رسیده‌ام به صف آخر و بدون تکلف
نشسته‌ام به تماشای نور و آینه بازی
درین زمانه‌ی صد رنگ زخم‌های پیاپی
خرابه‌های دلم را مگر به عشق بسازی
میان خطبه به نام تو می‌رسد سخن آری
گمان کنم که تو هم گوشه‌ای به راز و نیازی
نماز جمعه‌ی موعود، با امامت نورت
خدای من چه بهاری؛ خدای من چه نمازی


نغمه مستشارنظامی
فارسی‌بان خبر

خورشید آفرید

کهکشان در کهکشان چشم تو خورشید آفرید
در جهان تیرۀ شب‌کورها، دید آفرید
تک شهاب آسمانی سر رسید از دورها
در مدار تیره این شهر، ناهید آفرید
با طلوعت نیمۀ خرداد رنگ گل گرفت
باز توفان آمد و یک شهر، گل‌چید آفرید
تا خلیل آمد تبر در دست، عالم تازه شد
در  حصار بستۀ نمرود، تردید آفرید
وارث پیغمبران در عصر الحاد جدید
در هوای شهر شرک‌آلوده، توحید آفرید
 با ورودش، بهمن سرمازده آتش گرفت
قطره قطره برف‌ها کوچید تا عید آفرید
تشنگی در جان آدم بود چون ظهر کویر
چشمه‌ساری شد پدید و سایه بید آفرید
باز خردادی دیگر آمد عروج پیر ما
در دل عشاق درد و داغ جاوید آفرید



کبری حسینی‌بلخی
فارسی‌بان خبر


مجموعه نوای شرق اثر طبع روان و شاعر پارسی‌گو‌ عزیز مهدی از  کشور هندوستان است.
این اثر دارای ۹۴ صفحه در قطع رقعی، به وسیله انتشارات موسسه فرهنگی هنری شاعران پارسی زبان به زیور چاپ آراسته شده است.
عزیز مهدی در مقدمه کتاب می‌گوید: بی‌تعارف بگویم؛ آغاز سفر بنده در دریای بی‌کران فارسی (به قول سیمین بهبهانی) مانند تخته‌پاره‌ای رها بر موج بوده است. نمی‌دانستم کجا می‌روم و چطور می‌روم. فقط می‌دانستم که در این رفتن لذتی می‌برم که تا کنون نبرده‌ام. بنده قبل از ورود به دنیای فارسی (که حقا جدا از دنیایی است که در آن  زندگی می‌کنیم) در دنیای مادی زندگی کردم و هدفم رسیدن به مقاصد مادی بود. اما با ورود به دنیای فارسی، انگار ۲۲ سال پس از تولدم، برای اولین بار چشم گشودم و دانستم که دنیا را با چه چشمی باید نگریست.
علی‌رضا قزوه شاعر نامور معاصر در مورد این مجموعه شعر مهدی عزیز با عنوان "حرفی از آن هزاران..."  می‌گوید: دست مریزاد به دکتر عزیز مهدی که آزادانه این مسیر سخت و دشوار را انتخاب کرده است و از تلخی‌ها و مرارت‌ها نمی‌هراسد.
پیش‌تر هم گفته بودم که قلیل‌اند دین‌داران زبان فارسی در هند و حتّی در ایران خودمان. و از میان این جوان هم از جنس آن کیمیاهاست، و "نوای شرق" او مرواریدی است درخشان از جنس مرواریدهای که جوانانی چون سیّدنقی عباس و بلرام شکلا و سرویش ترپیاتی و مهدی باقر و علی‌اصغر الحیدری و دیگران صید کرده‌اند؛ جوانانی که طرحی تازه و نو در سرزمین بیدل و خسرو انداخته‌اند و از حیثیت شعر و زبان و نثر فارسی به خوبی دفاع کرده‌اند.

 

 شهریار سخن
تقدیم به محمدحسین شهریار

این‌که سوز سخنش کارگه زرگری است،
شهریار سخن فارسی و آذری است
هم در آن سوی ارس، آبروی آذریان
هم در این سوی ارس، حرمت شعر دری است
شعر او جلوه‌گه نور امید است و نوید
خود خورشید هم این آینه را مشتری است
من که روشن شده تا شعری از او خوانده دلم
آن زمانی که دلم ابری و خاکستری است
چه طلسمی‌ست در این شعر؟ که گویی نارنج
اندر آن گشته شکوفا و درونش پری است
ازلی بود بیانش، ابدی شد سخنش
جاودان شد کلماتش، قلمش جوهری است
شهریار از بر ما رفت... کجا رفت؟ نرفت!
هر که عاشق شود، از تهمت مردن بری است



فارسی‌بان خبر

خوب و خندانم، گذشتم از عَبوس
آمدم در پرتو  شمس‌الشموس
حاجت آوردم، اجابت کرد عشق
تا شدم در محضرش من، پای بوس
شاد ِ شادم، دورم از باد دروغ
از دروغ این جهان پر فسوس
رَستم از بند عجوز دهر، این
بیوه‌ی، یک لشگرآدم را عروس
گُل شکفت از سرخ‌رخسارم که رفت
رنگِ زرد  و بوی تلخ ِ سَندروس
هر که می‌بیند خطابم می‌کند:
کبکت امشب خوب می‌خواند خروس
ای خدا این عشق را از من نگیر!
تا نگیرد کشور دل را نُحوس
رُستم ِعشق آمد و برچید غم 
عرصه‌خالی شد ز اسب و اشکبوس
بعد ازین غم، گر خیال شوم داشت
می‌نشینم سایه‌ی سلطان توس
پرتو عشق است در ایرانِ دل
باک کی دارم زچین و بخسلوس



علی‌زمان محمدزاده
فارسی‌بان خبر

منی که هر چه دارم از خدای مهربان دارم
زبان فارسی را دوست دارم، تا که جان دارم
حدود شصت سال پیش با خود عهد بستم که-
زبان فارسی را پاس دارم، تا زبان دارم
قسم خوردم که سرباز زبان فارسی باشم
بر این سوگند خواهم ماند تا تاب و توان دارم
به یُمن پاسداری از زبان فارسی عمریست-
زبانی گرم، جانی شعله‌ور، طبعی روان دارم
زبان فارسی شعر مرا شوری دگر داده است
به قول دوستان شاعر آتش در دهان دارم
زبان فارسی دیریست روشن کرده جانم را
خدا را شکر خورشیدی چنین در آسمان دارم
اگر چه ساکن تهران و "کرمانجم" ولی عشق-
عجیبی به زبان فارسی  و "جوشقان" دارم



پ.ن: جوشقان؛ روستای محل تولد شاعر که در اسفراین، از توابع خراسان شمالی واقع شده است.


محمود اکرامی
فارسی‌بان خبر