حرف بر سر چیست؟ جنگ بر سر چیست؟ در یک کلمه میتوان گفت بر سر آزادی و اسارت. جان و جوهر تراژدی رستم را «مقاومت» تشکیل میدهد، نظیر همان مقاومتی که «پرومتئوس» یونانی در برابر زئوس به خرج داد؛ هر دو «نه» میگویند تا آنچه را که اصل و گوهر زندگی میدانند محفوظ بماند.
مرد آزاد چه راهی باید در پیش گیرد؟ آیا زندگی را به هر قیمت که بود بپذیرد و یا خود در تعیین بهای آن دست داشته باشد؟ اگر رستم برای پاسخ دادن به این سؤال انتخاب شده است برای آن است که تواناترین و نامورترین فرد دنیای شاهنامه است؛ چنانکه از قول فردوسی در تاریخ سیستان آمده: «خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم نیافرید.»
اما توانائی و ناموری او در آن است که نمایندهٔ مردم است؛ پروردهٔ تخیّل هزاران هزار آدمیزاد است که در طی زمانهای دراز او را به عنوان کسی که باید تجسمی از رؤیاها و آرزوهایشان باشد، آفریدهاند.
اسفندیار که نمایندهٔ اتحاد دین و دولت است، او را بر سر این دوراهی مینهد:
یا دست به بنده بده و آسوده بچر، یا آزادی را برگزین و نابود شو!
ولی قضیه به همین سادگی تمام نمیشود؛ روزگار که بازیگر است راه سومی نیز در آستین دارد و آن این است که شکارگر آزادی خود نخست در دامی که نهاده بیفتد، تا سپس نوبت به گزینندهٔ آزادی برسد؛ کسی که آزادی را پذیرفت وقتی دستبسته نمرد، در هر حال فاتح است، زیرا آنچه را که خواسته به دست آورده، ولو به بهای زندگی خود.
محمدعلی اسلامی ندوشن
داستان داستانها، صص ۱۵–۱۴
زبان فارسی، برای ما ایرانیان، تنها زبان نیست. هوّیت است. ملّیت است. تاریخ است. افتخارات است. شأن است. پایداری است. کسی که به این زبان خدمت میکند، بهویژه آنکه به درستی و رسایی و شیوایی مینویسد، گرامیترین ایرانیانش باید شمرد. در روزگار ما یکی از این افراد، بلکه سرآمد همه، شادروان احمد سمیعی (گیلانی) بود. از اینکه همروزگار او بودم، در کنارش مینشستم و از او میآموختم، بسی سرافرازم. او فارسی را روان و شیوا مینوشت. ضعف و سستی و ناهنجاری به زبان او راه نداشت. نثرش نمونه و معیار بود. در این روزگار، ناهنجار نوشتن، غیرمعیار نوشتن، رخنه کردن اغلاط انشائی و دستوری به نوشتههای استادان دانشگاه، فاجعهای است که تحمّل آن بسیار ناگوار است. رختِ سوکنشانِ خود را در این فاجعه به کدامین درخت باید بیاوزیم که درد را تسکینی باشد. احمد سمیعی، ای بزرگ، برگرد و به جوانان بیاموز فارسی را چگونه باید بنویسند.
حسن انوری
تهران ۲۶ فروردین۱۴۰۲
در روزگاری که از طریق اینترنت شما میتوانید در یک ثانیه محصول خلاقیّتِ ذوق خود را به تمامِ آحاد کرهٔ زمین اطلاعرسانی کنید آیا پنجاه سال کافی نیست که حقانیت هنری شما ثابت شود؟ مادام که نزدیکترین اعضای خانوادهٔ شما به خلاقیّت شما عکسالعملی نشان نمیدهند و از سوی جامعه و تاریخ هیچ خبری نیست، پنجاه سال دیگر هم ادعا را ادامه دهید. فروغ فرخزاد وقتی «تولّدی دیگر» را منتشر کرد در سراسر ایران، ظرف چند ماه، تمام دوستداران شعر، شیفتهٔ نوآوری و مدرنیسمِ او شدند و بخشهای بسیاری از «تولّدی دیگر» را به حافظههاشان سپردند. قبول خاطر یعنی همین و لا غیر. اگر «مصاحبه» و «نظریهپردازی» میتوانست هنرمند به جامعه تحویل دهد، ما درین پنجاه سال بعد از فروغ، حداقل پانصد نابغه در عالم شعرِ مدرن تحویل گرفته بودیم. قبول خاطر تنها معیاری است در هنر که تقلّببردار نیست، هر راه دیگری که عرضه شود، در معرض انواع تقلّبهاست. اگر این کتاب «برق تجلّی» را در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه پرینستون ندیده بودم، خود نیز باور نمیکردم که در همین قرن اخیر در نسل پدربزرگ من و شما یعنی در آستانهٔ مشروطیت، شاعری فارسیزبان، در ایالت سینکیانگ کشور چین دیوان شعرش را، چاپ کند و نخستین شعر کتابش استقبال غزل حافظ الا یٰا اَیّهاَ ٱلْسّاقی اَدِر کَأساً و ناوِلْها باشد. عنوانی که شاعر به شعر خویش داده چنین است: تضمین مصارع غیباللسان بلبل شیرازی حضرت خواجه شمس الدین حافظ. شاعری برخاسته از ایالت سینکیانگ چین در نسل مشروطیت به جاذبهٔ حافظ و قبول خاطرِ شعر او چنین دلبستگی و شوقی نسبت به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در خویش احساس کرده است، حال شما توقّع دارید ادبیاتِ «پفک نمکیِ» جیغِ بنفشِ مرحومِ بیجانِ ژلهای همسایهٔ آپارتمان روبروی شاعر مدرن را، امروز در تهران با او در حدِّ یک سلام برای یک ثانیه، همدل و همراه کند، توقع بیجایی است. آن وقتی که ملّاحانِ چین، به روایت ابن بطوطه، بر امواج خروشان شاخابههای رودخانهٔ شهر «خنسا» شعر سعدی را ترانه داشتند، این موسیقی شعر و فرم هنری سعدی و نبوغ او بود که آنان را به این کار وا میداشت. فرم حیرتآور شعر حافظ و موسیقی شعر او توانسته است مردی از مردم چین را شیفتهٔ حافظ و فرهنگ ایرانزمین کند و او را به سرودن شعر به زبان پارسی وادارد. معجزهٔ حافظ و معجزهٔ شعر فارسی مورد نظر است. شعر پفکنمکیِ عصرِ ما، حتی همسایهٔ آپارتمان روبروی شاعر را نیز به همدلی با او نمیخواند، ولی شعر حافظ پس از هفت قرن، از شیراز به چین سفر میکند و دل از مردم چین میرباید.
محمدرضا شفیعی کدکنی این کیمیای هستی، صص ۲۹۶–۲۸۷
در این بسته شنیداری مانند چهار بسته پیشین «ایرانپژوهی» شده و نام ایران را در دیوان شاعران و سخنوران جستهایم.
«ایران» برای ما مهم است و هر صفت و مضافی منهای نام ایران بیمعنی خواهد بود.
اقوام این سرزمین با نام "ایران" هویت و اصالت پیدا میکنند، زبان و ادبیات این سرزمین در ذیل زبانهای ایرانی شناخته میشوند و هویت ما با نام ایران معنی پیدا میکند.
زبان فارسی میراث مشترک و حلقه پیوند تاریخی است و از این روی ارزشمند و شایسته پاسداری است.
مقصود ما از ایرانپژوهی جستن اصالت واژه ایران و کاربرد آن در سخن شاعران و سخنوران است.
نمونههای کاربست ایران در شعر فارسی بسیار است و در این بسته، در ادامه گفتارهای پیشین، نمونههایی از شعر مولانا جلالالدین بلخی، سعدی شیرازی، شهریار تبریزی و سنایی غزنوی را خواهید شنید.
از این دست پژوهشها درخواهیم یافت که نام ایران نامی تازه نیست و از دوره باستان تا به امروز و در هزاران سال در تاریخ جهان دارای ارج و اعتبار بوده است.
رستم در دو دوره از زندگی خود دو نوع مبارزه را مشخص میکند:
یکی با آز و دیگری با تعصّب.
دیوِ آز در تفکر مزدیسنا، مهمترین همدستِ اهریمن در نبرد با اهورا مزدا شناخته میشود و در موعود زرتشتی برای آنکه رستگاریِ بشر تحقق پیدا کند، باید او نخست، همهٔ قدرت خود را از دست بدهد.
در روایت ملّی نیز (شاهنامه) سهمگینیٍ آز کمتر از روایت دینی نیست. ضحّاک و افراسیاب بر اثر آز به تبهکاری رانده میشوند. همهٔ رنج و فساد بشر از آز ناشی میشود و کیخسرو از بیم آن از پادشاهی کناره میگیرد.
مرحلهٔ نخست پیکار رستم با آز افراسیابی است.
افراسیاب چشمِ طمع به آبادی و نعمت ایرانشهر دوخته است. میخواهد آن را از آن خود کند برای این منظور و برای حفظ سلطهٔ اهریمنی خویش از انهدام و ریختن خون مردم و ریختن خون بیگناهان (مانند افریرت و سیاوش) ابا ندارد.
او نیز مانند ضحاک، آبادی خود را در خرابی میبیند. آز در مفهوم کلی خود فزونطلبی است. اقلیّتی قدرتمند میخواهند که همهٔ مواهب دنیا و ثروت از جمله فرمانروایی را در انحصار خود داشته باشند. پس، آزادی دیگران را آفت این انحصار میبینند و برای جلوگیری از تجاوز به این انحصار، به خود حق میدهند که دیگران یعنی اکثریت مردم را در دایرهٔ محدودی مقیّد دارند و اجازه ندهند که از آن پای فراتر نهند. در محدودهٔ این دایره و با تصویب خود آنها، هر چه گفته شود و کرده شود، مجاز است؛ ولی به محض آن که کسی خواست پای از آن بیرون نهد مجازاتهای سنگین در انتظارش خواهد بود. به همین سبب سرکشیهای سیاسی (مسلکی و دینی نیز که وابسته به آن میشود) همواره گذشتناپذیر شناخته شده است. انوشبرده ساسانیها گواه روشنی بر این معناست.
اما آز، تنها در دیگران دشمن آزادی قرار نمیگیرد. آز خودی زبانش کمتر از آز بیرونی نیست. این آز، دوم در درون شخص او را از شناخت گوهر آزادی باز میدارد و موجب میشود تا آن را با کالای کمبهای لذتهای حقیر مبادله کند. بنا به فرمان این آز خانگی است که اکثریت، به ستم اقلیت گردن نهادهاند.
محمدعلی اسلامیندوشن
داستان داستانها
[مقدمهای بر رستم و اسفندیار]
صص ۷۸–۷۷
حدود ۷۰۰ سال از آن هنگام میگذرد که جهانگرد مغربی، ابن بطّوطه، در شرق چین، از قایقرانان سرودههایی به فارسی شنید و از آن میان بیتی را در دفتر و سفرنامۀ خویش ثبت کرد:
تا دل به مهرت دادهام در بحر غم افتادهام
چون در نماز استادهام گویی به محراب اندری
هنوز از مرگ شیخ اجل سعدی شیرازی چند سال بیش نگذشته بود که شعر او را در اقصای چین میخواندند و جهانگرد عربزبان، آهنگ آن را سخت پسندید. او مدتی بعد توفیق یافت و در شیراز عهد ابواسحاق اینجو بر تربت پاک شیخ اجل حاضر شد و در سفرنامۀ خود از شعر سعدی و زاویهای که بیرون شیراز در رکنآباد در بوستانی مصفّا پدید آورده بود سخن گفت و حوضهای مرمری بر مزار شیخ که مردم شیراز جامههای خود را در نهر بزرگ آبی که از آنجا میگذشت، میشستند و گویا شیخ بزرگوار خود چنین خواسته بود.
سعدی و شعر سعدی را با آب پیوندی استوار است:
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی!
نه آنکه به نوشتۀ جنید شیرازی، سعدی در بیتالمقدس و شام مدّتها آب بر تشنگان میرسانید و هم از این روی در مراتب معنوی به مقامهای عالی رسید:
روان تشنه برآساید از وجود فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنهترم!
شعر سعدی برای زبان پارسی همچون آب مایۀ حیات و تازگی است. سعدی در دورۀ زندگی، آب به تشنگان میرسانید و اکنون پس از قرنها شعر او همچون آب زلال روان تشنگان را آرام میدارد و صفا میبخشد. سعدی زبان فارسی را با خود همه جای گیتی برده و همه را از لطف سخن خویش برخوردار کرده است. هم بدین سبب سعدی را «پیمبر» زبان فارسی خواندهاند: زبان فارسی با سعدی، زبان عشق و محبّت و دوستی و مداراست. گلستان و بوستان او هفت قرن است که آموزگار زبان فارسی است و ضمن حکایات دلکش و عبرتآموز آن، به بهترین وجهی، درس اخلاق و زندگی داده است و راستی که «بر حکمت سعدی نتوان خرده گرفتن».
لطف سخن و حکمت سعدی در این است که همگان به قدر وسع و توفیق میتوانند از پند او بیاموزند و از زندگی برخورداری تمام بیایند ولی چنین به نظر میرسد و خود شیخ بزرگوار نیز در نظر داشته است، اصحاب قدرت در مجلس درس سعدی میباید در صف نخست باشند وگرنه برای ایشان «خواب نیمروز» از هر عبارتی «فاضلتر» است «تا در آن یک نفس خلق را» نیازارند و به قول سعدی: «بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک».
علیرضا بهرامیان
منبع: روابط عمومی فرهنگستان زبان و ادب فارسی
این مفهوم را در آثار هیچیک از شاعران کهن از جمله مولانا و سعدی و حافظ نمیتوانیم حس کنیم، فقط شاهنامه است که در آن مفهوم یکپارچگی، قدمت تاریخی، هویت ایرانی و از این قبیل را میبینیم. یکی از نمونههای درخشان آن وقتی است که رستم میخواهد اسبی برای خود برگزیند (رخش)، وقتی بهای آن را از چوپان میپرسد، چوپان (رمز نگاهبان ایران) به او میگوید قیمت آن تمام ایران است.
ز چوپان بپرسید کاین اژدها
به چندست و این را که خواهد بها؟
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
بدین بر، تو خواهی جهان کرد راست
حتی در زمان خود فردوسی هم ایران یکپارچه نداشتیم، خراسان در دست محمود بود، ری در دست دیلمیان، اصفهان را بعدها مسعود پسر محمود گرفت. وقتی فردوسی از مازندران و اصفهان و سیستان سخن میگفت حس میکرد که وقتی همهٔ آنجاها ایران بوده است و دیگر نیست. شاید اینگونه افکار در نزد شعوبیه رایج بوده است. اما در شاعران و نویسندگان آن دوره و ادوار بعد مرسوم نبود. مثلاً از نظر سعدی ایران ملک فارس است و اتابک شاه فارس شاه ایران است. از نظر مولانا اساساً این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن جایی است کان را نام نیست
حافظ ایران را یزد و شیراز و اصفهان و کرمان میدانست. اساساً واژهٔ ایران در این متون جز به ندرت به کار نرفته است. تنها فردوسی است که با این وسعت از ایران و ایرانیان و شاه ایران سخن میگوید چنان که در مرگ یزدگرد آخرین شاه ایران باستان میگوید:
فکنده تن شاه ایران به خاک
پر از خون و پهلو به شمشیر چاک
این اشعار فردوسی هنوز هم مو بر تن ایرانی راست میکند مخصوصاً اگر ایرانی - مانند بیشتر ادوار تاریخی _ ایرانی و ایران را در لبهٔ پرتگاههای خطرناک ببیند:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریان بدی
کنون جای سختی و رنج و بلاست
نشستنگه تیز چنگ اژدهاست
سیروس شمیسا
شاهِ نامهها
صص ۳۰۱–۳۰۰
صفحه مجازی بعضی از هموطنان را میبینم که، در کمال تعجب، پرچم کشوری یا کشورهای دیگر را بر سردر آن، شما بخوانید پروفایل، آویختهاند، این وطنگریزی با هر انگیزهای که باشد ناپسند و ناامیدکننده است.
در اینباره توجه به این صفحه از تاریخ ایران را مناسب دانستم:
در تاریخ مطبوعات استان قزوین مطالعه میکردم، به مشخصات نشریهای بهنام «غیاث» رسیدم که صاحبامتیاز و مدیر آن شخصی بهنام عباس غیاثوند فرزند امیرمجد غیاثنظام بوده که در دهه ۱۳۳۰ در این منطقه منتشر میشده است. مرور واقعهای که برای این خانواده لُرتبار استان قزوین رخ داده و بازگویی شمهای از میهندوستی مادر این خانواده درسآموز است. در شرح احوال امیرمجد غیاثنظام در کتاب «مینودر» چنین آمده است:
«غیاث نظام علاوه بر ریاست ایل غیاثوند، تأمین امنیت جاده قزوین تا منجیل را نیز عهدهدار بود. در ۱۳۲۸ق که مجاهدین به فرمان سپهدار اعظم تنکابنی به قزوین حمله کردند، در بین راه قزوین به منجیل ناصرخان پسر غیاثنظام را کشتند؛ پس از گشوده شدن قزوین هم خود حاج غیاث نظام را مقتول نمودند. در این وقت قونسول روس در قزوین یک بیرق روس را نزد همسر غیاث نظام فرستاد و پیام کرد که بیرق را در سردر منزل خود نصب کنید، تمام خانواده و فامیل شما در تأمین ما خواهید بود. بانوی نامبرده بیرق را پس فرستاد و از پذیرفتن تأمین قونسول روس سرباز زد. چون مجاهدین این علوّ همت را از آن بانو مشاهده کردند، در مقام عذرخواهی برآمده و از کردار و رفتار خود اظهار پشیمانی کردند و به جبران این سوء تفاهم جنازهٔ غیاثنظام را با تجلیل فراوان به خاک سپردند و سپس به بانوی مذکور و فرزندان وی کمال محبت و حسن رفتار را بهجا آوردند.»
(نک.تاریخ مطبوعات قزوین، محمد رضا حمیدی،۱۷۷،نشر طه؛ قزوین ،۱۳۸۹)
محمدجعفر محمدزاده
در بستههای پیش از این شنیدیم که نام ایران افزون بر منابع دوره باستان و دوره میانه، در آثار شاعران و سخنوران دوره اسلامی در معنی دولت-ملت فراوان به کار رفته است.
دانستیم که نظامی گنجوی بیش از چهل بار از ایران نام برده و نُه بار هم بهجای کشور ایران از ملک پارس و کشور پارس یاد کرده است.
در این بسته شنیداری، در ادامه جستوجوی نام ایران در شعر نظامی، نمونههای دیگری را میشنوید.
از مرور اشعار نظامی این حقیقت روشن میشود که ایران فرهنگی مجموعهای بههمپیوسته از تاریخ، جغرافیا، زبان، فرهنگ، دین، آداب و آیینهاست.
ماجراجوییهای اسکندر و حمله به ایران و مواجهه ایرانیان با او در روایت نظامی شیرین و شنیدنی است.
مواجهه و تقابل و گفتوگو بین تمدنهای ایران با روم، چین و هند در اشعار نظامی برجسته و قابلمطالعه است.
نظامی در اشعارش خود را بهروشنی ایرانی و پارسیزبان معرفی کرده است. آنچه غیر از این به او نسبت داده میشود جعل و تحریف واقعیت است.
عشق، ایمان به غیب هرگز با استدلال و برهان قابل نفی و اثبات نیست. جوهرهٔ ایمان و غیب که در مرکز وحی و انبیاء قرار میگیرد، الذین یومنون بالغیب است. تمام سعی و کوشش پیامبران دعوت کردن بوده است به ایمان به غیب. این ایمان با عقل و منطق به هیچوجه قابل نفی و اثبات نیست. اگر بخواهیم وضعیت عقل و عشق را در دو قلمرو اشعریت و اعتزال در جدولی بنویسم، باید بنویسیم:
اشعریت: عقل صفر، عشق بینهایت.
و در بخش اعتزال بنویسیم:
عشق صفر و عقل بینهایت.
حال سوالی مطرح و آن اینکه کلمهٔ عشق را به چه معنایی باید بگیریم؟
آیا همان ماسکی که ایمانِ به غیب به چهرهٔ خودش زده؟
چیزی که حافظ را حافظ میکند و او را از سلمان ساوجی و سعدی و مولانا جدا میکند، نگاه پارادوکسی نسبت به هستی است.
این مسئله تقریباً در هر غزل یک بار، در یک بیت، در یک مصراع به چشم میخورد.
همان عشق کذایی و همان عقل کذایی با آن فضایی که صحبتش را کردیم با هم قابل جمع نیستند.
تقریبا همهٔ کسانی که در فرهنگ ما اثری داشتهاند معتقد به این امر هستند که عقل و عشق در برابر هماند و با هم قابل جمع بستن نیستند. حافظ با هنرش توانسته است با سه صدای اشعری، معتزلی و حیرت که کل صداهای فرهنگ ماست حرف بزند. این یک شاخص و امتیاز است که او را از همه جدا میکند.
مولانا بزرگترین متفکر مشرقزمین است و شاید برجستهترین هنرمندِ الاهیاتی در جهان.
او برای عقل تره خرد نمیکند.
فقط هنر از عهدهٔ این کار برمیآید که نقاطی مشترک بین عقل و عشق را ببیند. هنرِ آزاد که عهدهٔ تنظیم جهانبینی متناقض برآید.
هنرِ ناب که عهدهٔ شکل دادن به اجتماع نقیضین و اجتماع ضدّین برمیآید.
محمدرضا شفیعی کدکنی
منبع: این کیمیای هستی، جلد یک
در همدان یکراست به سراغ پرویز اذکایی رفتیم. مرد میدان ادب و تحقیق در چند زمینه. آنکه کتابی خوب و خواندنی و آموختنی و روشمند دربارهٔ بیرونی نوشته است.
آنکه دربارهٔ رازی (محمد بن زکریا و بیرونی) جان میکند. آنکه فهرست پیش از «الفهرست» را نوشت. آنکه بر «فرمانروایان گمنام او» مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی سکّهٔ قبول زد. آنکه «تاریخنگاران» او در جهان ایرانشناسی آوازه درافگند. آنکه کتابهای از درگزین تا کاشان و باباطاهرنامه را نوشته است.
اذکایی جوان جوان بود که به او برخوردم. در فهرستنگاری کتابهای خطی کتابخانهٔ ملّی ملک به مرحوم دانشپژوه و من مدد رسانید. در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران بود که چند سال به همکاری خود مرا مفتخر کرد. با نوشتن مقالات پژوهشی در مجلههای جدّی توانایی علمی خود را بهتر نمود.
مقداری عمده از پیشرفت اذکایی در مباحث تاریخ علم و تاریخ فکر و تاریخ فلسفه و جغرافیای تاریخی و تاریخ نواحی جبال حاصل یک تصادف و اتفاق خوبی است که برای همدان در سال ۱۳۵۶ روی داد و آن خریداری کتابخانهٔ کمهمتای صلاح الدین عثمان هاشم سفیر عالم و متتبع سودانی بود.
او چند سال در ایران سمت سفارت داشت. او در دانشگاههای مصر و سوربن و مسکو درس خوانده بود. او فرانسه و آلمانی و انگلیسی و روسی را خوب میدانست. او کتابهای جغرافیای مسلمین تألیف کراچوفسکی و ترکستان تألیف بارتولد را به عربی ترجمه کرده بود. مجموعهٔ کتابخانهاش در زمینهٔ فلسفه و تاریخ و جغرافیای اسلامی از حیث در برگرفتن متون اصلی و مراجع اساسی و منابع السنهٔ مختلفه کمنظیر است. در آن سال دستور چنان رفت که این گنج کممانند برای شهر کنار الوند یعنی همدان (دانشگاه بوعلی) خریداری شود. من چون به همراه مرحومان دانشپژوه و دکتر عباس زریاب مقوّم کتابخانه بودم و چندین بار در خانهٔ مرحوم عثمان هاشم اقسام کتب او را دیده بودم میدانم که آن مجموعه چه کیفیتی دارد. البته بنیان علمی و ذوق فطری اذکایی را نباید فراموش کرد ولی ایشان اگر به چنین کتابخانهای دسترسی نداشت، کجا میتوانست که در هر مقالهٔ خود به اغلب و اکثر مراجع لازم ارجاع بدهد. این مطالب را از این جهت نوشتم که بینندگان و خوانندگان کتابهای او با دیدن صدها ارجاع او به کتب خارجی بدانند که اذکایی این همه اطلاع را از کجا به دست آورده است و تصور نکنند که او این همه کتاب را خود دارد.
صبح باز به دیدن گنجنامه رفتیم. گنجنامه کنار آبشاری و درهای است که راه نزدیکتر
همدان به تویسرکان از عهد بابا آدم از آنجا میگذشته است. اکنون هم میگذرد.
شهرداری کار خوبی کرده است که دو قطعه سنگ طبیعی آنجا گذارده و بر چهار گوشههای همسان دو کتیبهٔ اصلی عهد هخامنشی ترجمه فارسی و انگلیسی کتیبهها را که به تحریر پرویز اذکایی است نقر کرده است.
(در سال ۱۳۷۳)
گردش همدان را با دیدن تپهٔ نقارهخانه که حالا به باغچهٔ تفریحی بدل شده است - تپه همگتانه - موزه - برج علویان که مسجد یا خانقاهی بوده و بعد به مقبره تبدیل شده) آرامگاههای باباطاهر و ابن سینا به سر آوردیم. به درهٔ مرادبیگ هم رفتیم که یادی از عارف قزوینی کرده باشیم و دمی را در نسیم فرحبخش الوند بیاسائیم.
ایرج افشار
گلگشت در وطن، صص ۵۱–۵۰
خط چهرۀ مکتوب زبان است و همانگونه که زبان از مجموعۀ اصول و قواعدی به نام «دستور زبان» پیروی میکند، خط نیز باید پیرو اصول و ضوابطی باشد که ما مجموع آن اصول و ضوابط را «دستور خط» نامیدهایم. خطّ فارسی، بهموجب اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، خطّ رسمی کشور است و کلّیۀ اسناد رسمی و مکاتبات و کتابهای درسی باید به این خط نوشته شود. طبعاً چنین خطّی باید قواعد و ضوابطی معلوم و مدوّن داشته باشد تا همگان، با رعایت آنها، هویت خط را تثبیت کنند و محفوظ دارند.
فرهنگستان زبان و ادب فارسی جمهوری اسلامی ایران، از آغاز کار خود در سال ۱۳۶۹، با تصدیق اهمّیّت و ضرورت تدوین و تصویب رسمالخطّ واحدی برای زبان فارسی، بر آن شد تا با استفاده از تجربههای پیشینیان و نظر صاحبنظران، بهویژه استادان و اعضای پیوستۀ فرهنگستان، به تنظیم قواعد لازم برای این امر همّت گمارد. فرهنگستان، درعین اینکه در پی آن بود که تا سرحدّ امکان خطّ فارسی را قانونمند و قاعدهپذیر سازد تا از آشفتگی و هرجومرج جلوگیری شود، امّا از توجّه به طبیعت خط بهطور کلّی و بهویژه طبیعت خطّ فارسی و نیز ذوق و سلیقه و پسند اهل فن غفلت نکرد و هرجا اِعمال قانون را موجب پدیدآمدن فهرست بالابلندی از استثناها دید، از تصویب و تجویز آن خودداری کرد و درواقع در این کار راه میانه را برگزید و کوشید تا در تدوین دستور خطّ فارسی اعتدال را رعایت کند. چنین بود که پساز جلسات پرشمار و کنکاشهای فراوان، مجموعۀ ضوابطی را تحت عنوان «دستور خطّ فارسی» به تصویب رساند که با تأیید رئیسجمهوری و ریاست عالیۀ وقت فرهنگستان رسمیّت یافت و ابلاغ شد.
با گذشت زمان و با پیشرفت و گسترش و تنوّعی که در دانش و فنّ ارتباطات و اطّلاعرسانی در فضای مجازی، بهویژه در سالهای اخیر، پدید آمد از جمله سبب شد تا یکایک افراد امکان اعمال سلیقه در حروفچینی و انتشار مقاله و کتاب را بیش از گذشته داشته باشند. با ظهور چنین تحوّلی، لزوم رعایت قواعد و ضوابط عام و یکسان بیش از گذشته ضرورت یافت. اکنون، با گذشت دو دهه از تدوین و تصویب اوّلیّۀ دستور خطّ فارسی و پدیدآمدن امکانات تازه، لزوم بازنگری و تکمیل این دستور خط احساس شد. از جملۀ مهمترینِ این الزامات ساماندادن به امر فاصلهگذاری در حروفنگاری ترکیبها (یعنی کلمههای دارای پیشوند یا پسوند و کلمههای مرکّب) و قاعدهمندساختن جدانویسی یا پیوستهنویسی آنها بود که باید به آن توجّه میشد. به همین منظور، گروه دستور زبان و رسمالخطّ فرهنگستان، با مدیریت دکتر محمّد دبیرمقدّم، عضو پیوسته و معاون علمی و پژوهشی فرهنگستان و مدیر گروه دستور زبان فارسی و رسمالخط، در طی بیشاز هفتاد جلسه، دستور خطّ پیشین را بهصورت کلّی بازنگری و آن را متناسب با مقتضیات امروزی بهروزرسانی کردند.
عمدۀ مباحثی که در ویراست جدید دستور خط مورد توجه بوده است عبارتاند از: تعریف انواع فاصله و فاصلهگذاری؛ فاصلهگذاری پیشوندها و پیشوندوارهها؛ فاصلهگذاری در حروف اضافۀ مرکّب و حروف ربط مرکّب؛ و بازنگری و اصلاحات کلّی در تعریف قواعد و ارائۀ شواهد.
ویراست جدید دستور خط فارسی بهزودی منتشر میشود و در دسترس عموم مردم قرار خواهد گرفت. امید است همة هموطنان، نهادها و دستگاههای دولتی و خصوصی و سایر گویشورانی که در گوشهوکنار دنیا به فارسی مینویسند، با رعایت اصولی که در این کتاب مصوّب شده است، در ترویج خط معیار فارسی یاریگر فرهنگستان زبان و ادب فارسی باشند.
مرتضی قاسمی
عضو هیئتعلمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی
منبع: روابط عمومی فرهنگستان زبان و ادب فارسی