فردوسی داستان دوره هزارساله ضحاک را در بیش از ۵۰۰ بیت سروده است. نگاه فردوسی به این دوره، بنیادین و از زوایای مختلف درخور درنگ است.
در پایان داستان که پایان استیلای تازیان بر ایران است، وقتی کار ضحاک به دست فریدون تمام می‌شود، پیش از آغاز پادشاهی فریدون، فردوسی ده بیت خردمندانه دارد که در این ده بیت‌، اندیشه‌های ناب ایرانی در کلام فردوسی نمایان می‌شود.  
گمان چنین است که در اندیشه‌ ایرانی شاه باید نژاد و تبار ویژه و فرّه ایزدی داشته باشد، آنگونه که فریدون از کودکی چنین نشانه‌ای با خود داشت. ولی فردوسی در این داستان فراتر از نقل تاریخ و پایبندی به منابع کهن، عادت‌شکنی کرده و فره ایزدی را امری اکتسابی و «فریدون شدن» را برای آن‌کس که بخواهد شدنی می‌داند؛ همان‌گونه که «ضحاک شدن» برای فرزند مرداسی که گرانمایه و نیک‌مرد روزگار خود بود امکان داشت.
ضحاک تشنه‌ی قدرت بود و به فریب اهریمن بیدادگری پیش گرفت و  هزار سال تباهی به‌ بار آورد.

جمشید نیز در آغاز موبدشاهی بزرگ بود و پایه‌گذار خدمات بسیار، ولی به اندیشه‌ای اهریمنی گرفتار شد و فرّه ایزدی از دست داد و سر از یزدان پیچید و ناسپاس شد!
فردوسی با پشتوانه‌ی اندیشه‌ ایرانی و توجه به جنگ همیشگی نور و تاریکی، پیش از آغاز دوره پادشاهی فریدون، لختی از تکیه بر منابع و بازگفت تاریخ بازمی‌ایستد و افزون‌بر نمایاندن پایان کار فریدون، برپایه باور و هویت دینی خود به مصداق  آیه قرآن که می‌فرماید «فألهمها فجورها و تقواها» (ما در نهاد انسان خیر و شر را قرار دادیم - انسان/ ۱۱)؛ و به مانند این سخن مولانا که «در جهان دو بانگ می‌آید به ضد/ تا کدامین را تو باشی مستعد» فریدون شدن را جدا از تبار و نژاد ممکن می‌داند و می‌گوید: «تو داد و دهش کن فریدون تویی». فردوسی عامل اصلی فریدون شدن را نه تبار و نژاد به‌تنهایی، بلکه «داد و دهش» و «داد و دانایی» می‌داند؛ آنجا که می‌گوید:
سخن مانَد از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مدار
(بیت ۴۹۲).
«سخن» در شاهنامه معنی‌های متفاوتی دارد. از آن جمله اندیشه، کردار، کلام، داد و دانایی، داد و دهش و... است و برای هرکدام از معنی‌ها شاهدمثال‌های روشنی وجود دارد؛ و چون پس از سفارش به گرامی‌داشت «سخن» بی‌درنگ از «داد و دهش» فریدون می‌گوید گمان بر این است که اینجا به معنی داد و دهش و دانایی نظر دارد:
سخن مانَد از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مَدار
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
(ضحاک، بیت‌های ۴۹۲_۴۹۴).
حکیم، در ادامه یک نکته دیگر از  حکمت و اندیشه‌ ایرانی را می‌آورد که مرگ‌اندیشی و بی‌اعتباری دنیاست؛ اندیشه‌ای که وارثان بزرگی چون خیام، ناصرخسرو، عطار، سنایی و حافظ دارد. او بنیاد جهان را چه «ضحاکی» و چه  «فریدونی» بر باد می‌داند و می‌گوید:
جهانا، چه بد مهر و بدگوهری
که خود پرورانی و خود بشکَری!
نگه کن کجا آفریدون گُرد
که از تخم ضحاک شاهی ببرد،
ببُد در جهان پنج‌سد سال شاه
بدآخر بشد، ماند از او جایگاه،
جهانِ جهان دیگری را سپُرد
جز از درد و اندوه چیزی نبُرد!
چنینیم یَک‌سر کِه و مِه همه
تو خواهی شُبان باش، خواهی رمه!
(همان: ۴۹۹_۵۰۳).
این‌گونه اندیشه‌های حکمی است که فردوسی را در جایگاه شاعر و بالاتر از شاعر قرار داده است.

محمدجعفرمحمدزاده




 از هنگامی که حضرت مولانا به سرودن مثنوی شریف پرداخته است کلمهٔ مثنوی _که نام یکی از قوالب شعرِ فارسی است_ علَمِ بالغلبه شده است برای این کتاب. سال‌ها پیش ازین، دوستی از من خواست که دربارهٔ شرحی که بر مثنوی نوشته بود چند کلمه بنویسم. همان‌ جا در  حضورِ او بالبداهه مطلبی نوشتم که مضمون آن را درین لحظه بیشتر به یاد می‌آورم:
«مثنوی معنوی حضرت مولانا بزرگ‌ترین حماسهٔ روحانی بشریّت است که خداوند برای جاودانه کردنِ فرهنگ ایرانی آن را به زبان پارسی هدیه کرده است.»
این نکته را بعدها که چاپ شد هر وقت خواندم احساس شادمانی کردم که حقیقتی بر قلمِ من جاری شده بود بی‌آنکه در آن لحظه اندیشه‌ای درین‌باره داشته باشم. حقّا که چنین است. مثنوی یکی از بزرگ‌ترین یادگارهای نبوغ بشری است و کتابی است که هرچه بیشتر خوانده شود تازگی‌های بیشتری از خود نشان می‌دهد، برخلاف اغلبِ آثار ادبی که با یک بار و دو بار خواندن، انسان از خواندن آنها احساس بی‌نیازی می‌کند.
 محال است که شما یک صفحه از مثنوی را، برای نمونه، ده بار بخوانید و هر بار در نظر شما جلوه‌ای دیگر نداشته باشد. این از معجزات این کتاب است، کتابی که نه آغازِ آن به شیوهٔ دیگرِ کتابها است و نه پایانِ آن. جای دیگری نوشته بودم انس و الفت با ادب عرفانی، اگر به حقیقت برای کسی حاصل شود، مثنوی را «به لحاظِ صورت و فُرم نیز قوی‌‌ترین اثرِ زبان فارسی به شمار خواهد آورد.» نه اینکه بگوید معانیِ بسیار خوبی است اما در شیوهٔ بیان یا صورتْ دارای ضعف و نقص است.
 وقتی از درونِ این منظومه بنگرید، ضعیف‌ترین و ناهنجارترین ابیاتِ مثنوی مولوی هماهنگ‌ترین سخنانی است که می‌توان در زبان فارسی جستجو کرد. این سخنِ مرا کسانی که از فرم و صورتی درکی ایستا داشته باشند، از مقولهٔ شطحیّاتِ صوفیه تلقّی خواهند کرد. اما اگر کسی به این نکته رسیده باشد در آنجا پست و بلندی احساس نمی‌کند. همه جا زیبایی است و همه جا صورت‌ها در کمالِ جمال‌اند. با این تفاوت که ما می‌توانیم بگوییم که گاه از بعضی ابیات یا پاره‌ها به دلایل خاصی_که به نیازهای روحی ما وابسته است_ لذت بیشتری می‌بریم و آن بخش‌ها جمال خود را به ما بیشتر می‌نمایانند.
اما لحظه‌هایی هم خواهید داشت_ و این در زندگی زمانش قابل پیش‌بینی نیست_ که ساعتها مستِ ابیاتی از مثنوی معنوی شوید که در حالاتِ عادی از درک جمال‌شناسی آن ابیات عاجز بوده‌اید. درین قلمروِ جمال‌شناسی، معانی نواند و صورت‌ها نواند و از «عاداتِ زبانی» و لذت‌های حاصل از شناخت سنت‌های ادبی یاری گرفته نمی‌شود، به گفتهٔ مولانا:
قاصر از معنیّ نو، لفظ کهن
 مثنوی ساختاری پیچیده و سیّال دارد. بوطیقای روایت و قصّه، در آن، پیوسته شکل عوض می‌کند و به هیچ‌روی قابل طبقه‌بندی نیست، هرچند این طبقه‌بندی گسترده و متنوع باشد. سراینده، در هر لحظه‌ای فهمی تازه از روایت دارد و بوطیقای نوی، برای همان لحظه، می‌آفریند. در ادبیات جهان برای هر مؤلفی می‌توان فرم‌های خاصی در نظر گرفت و حاصل آفرینش او را در آن فرم‌ها طبقه‌بندی کرد الّا مثنوی که مثل جریانِ رودخانه، هر لحظه به شکلی درمی‌آید.
محمدرضا شفیعی کدکنی
غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، تهران: ۱۳۸۸، صص ۳۹–۳۸




حدود نیم قرن قبل در یک مصاحبه، در ۱۳۴۴، به مناسبتی نقل کردم که روضه‌خوانِ پیرِ ده ما در روز پس از عاشورا، وقتی به توصیف اسارت اهل‌بیت و گرداندنِ سَرِ حضرت امام حسین «ع» در بازارِ شام و نیز گرداندنِ حضرت زینب «س» در کنارِ سر بریده و در میان «پرده عماری» می‌پرداخت این بیت حافظ را با صوت حزین می‌خواند:
در کار گُلاب و گُل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
هیچ کس نمی‌تواند تردید کند که این ابتکارِ او کشف یکی از شبکه‌های غایبِ متنِ شعر حافظ است. اگرچه بیش از آنکه مصداقِ نگاه ساختاری باشد با هرمنوتیک مشابهاتی دارد.
از این دیدگاه، هر «متن» دارای یک حافظه است. آنچه در ضمیرِ آگاه این متن موجود است، همان است که از صورت آن استخراج می‌کنیم ولی کشفِ تمامی آنچه در حافظهٔ متن موجود است و آنچه در ضمیر نابه‌خودِ آن وجود دارد، زمانِ بی‌نهایتی می‌طلبد. قرائتِ اولیه که از راهِ صورت و روابط اجزای صورت حاصل می‌شود در حقیقت استخراج ضمیر آگاهِ متن است که بسته است و محدود و آنچه از راه تأمل در ساختار حاصل می‌شود استخراجِ حافظهٔ مغفول یا ضمیرِ نابه‌خودِ متن است.
استخراج تمامی آنچه در حافظهٔ متن وجود دارد کار یک تن و یک نسل نیست، کارِ تمامی کسانی است که بالقوه، تا آخرالزمان، با آن متن سر و کار دارند.
هر متنِ هنری عملاً متنی ژنراتیو یا زایا است و متن های دیگر را از درون خود آشکار می‌کند. در همان مثالِ شعرِ «در کارِ گلاب و گل...» متنِ بیت حافظ چه بسیار متن‌های دیگری را که از درونِ خود متولد کرده و یکی از آن بسیار‌ها همین قرائتِ آن روضه‌خوانِ دهِ ما است.
همین متنِ زاده‌شده در ذهنِ آن پیرمرد، خود در ذهنِ من و بسیاری کسان که این سخن را از من شنیده‌اند تاکنون سبب زایش متن‌های دیگری شده است که هرکدام می‌تواند زهدانِ تولّدِ متن‌های دیگر باشد.
به این دلیل هر متن ادبی را یک متن زایا " generative " می‌توان نامگذاری کرد. هر قرائتِ درست و با‌فرهنگِ وسیع که بتواند یک شبکهٔ غایب را احضار کند، خود می‌تواند زاده شدنِ متنِ دیگری تلقی شود که آن متن خود آبستن متن‌های دیگری باشد.
بر روی هم، شعرْ محصولِ دو نظام است:
صوتی و معنایی؛ و هر کدام از این نظام‌های صوتی و معنایی عرصه‌های بی‌نهایت تجربه هنرمندان‌اند.

محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات، سخن، صص ۱۸۲-۱۸۰

 سید محمدحسین بهجت تبریزی شاعر نامدار و ذولسانین معاصر، متخلص به «شهریار»، همزمان با آغاز انقلاب مشروطیت، در خانوادهای از سادات تبریز زاده شد. تاریخ ولادت او را در برخی منابع، ۱۲۸۳ش آورده اند؛ اما شهریار خود آن را ۱۲۸۵ش، برابر با اواخر ۱۳۲۴ ق یا اوایل ۱۳۲۵ق، ذکر کرده است. پدرش، میرآقا خُشکنابی (متوفی ۱۳۱۳ش)، مردی فاضل و خوشمحاوره، از وکلای سرشناس تبریز و از خوشنویسان دورۀ خود بود که از حوزه نجف اجتهاد داشت و به «مجتهدی» معروف شده بود. از نیاکان و خاندان او، بیش از آنچه خود گفته است، اطلاعی در دست نیست. او در گفتوگویی به تاریخ هفدهم اسفند ۱۳۶۰، خاندان خود را از سادات موسوی، که در تبریز به «سادات خشکناب» معروف بودند،معرفی کرده است. به تصریح شهریار، اجداد او به شاهچراغ شیراز «نسبت داده میشوند» که هفت یا هشت تن از آنان نیز «اولیاءالله» بودهاند. گویا اجداد او مدتی در اطراف شیراز مدتی، مدتی در مهیار اصفهان، و مدتی در قرهداغ تبریز، و نهایتاً در خشکناب ساکن بودند.

زندگانی شهریار را میتوان به سه دورۀ کلی تقسیم کرد: دورۀ نخست از ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۰ش (از تولد تا مهاجرت به تهران)؛ دورۀ دوم از ۱۳۰۰ تا ۱۳۳۲ش (زندگی در تهران تا بازگشت به تبریز)؛ و دورۀ سوم از ۱۳۳۲ تا ۱۳۶۷ش (زندگی در تبریز تا مرگ).

شهریار، در سالهای نخست دورۀ دوم زندگی خود، عشق را عمیقاً آزموده بود و از همان سالها، حالات و مراتب مختلف و متفاوتی از عواطف و احساسات خود را در شعر بروز میداد. او خود را «شاعر رقّت و عشق و عاطفه» نامیده بود و شعر را زبان عشق میدانست که مانند عشق سه مرحله دارد: در مرحلهٔ نخست،زبانی است برای توصیف جمال یک فرد؛ در مرحلهٔ دوم، زبانی است که به توصیف جمال طبیعت یا جمال همگانی میپردازد و در مرحلهٔ سوم، جمال الهی را توصیف میکند. او معتقد بود که، با در نظر گرفتن این مراحل، میتوان شاعر واقعی و غیرواقعی را بازشناخت و حتی، به تعبیر او «کلاس آن‌ها» را نیز تعیین کرد.

جنبهای دیگر از عشق نیز در شعر شهریار تجلّی یافته که خود آن را «عشق عرفانی یا الهی» نامیده است. او در جایی دیگر، عرفان را «کمال شعر فارسی» و حافظ را «بزرگ ترین عارف جهان» دانسته است.

شهریار به تجدد و نوآوری گرایشی محسوس داشت؛ بنابراین، با در نظر گرفتن مجموع آثارش نمیتوان او را شاعری کلاسیک و مرتجع دانست، بلکه شاعری است مبتکر و متجدد. حدود نوآوری او تا جایی است که از طبیعت اندیشه و خیال و ذوق و حال ایرانی خارج نشود. همچنین تجدّد در شعر او را از قوانین فنون ادب خارج نساخته است. بازگشت به زبان و تعبیرات مردم، به کارگیری عناصر بكر و عامیانه، و کشف پهنههای دوردست تخیّل و احساس را میتوان از نمودهای نوآوری او دانست. این سخن پذیرفتنی است که سبک آثار شهریار با اصول هیچیک از مکاتب کلاسیسیسم، رمانتیسم، رئالیسم، سمبولیسم و سوررئالیسم انطباق جامع و مانعی ندارد؛ اما خودِ شهریار با جنبهای از مکتب رُمانتیسم که به نقاشی و تابلوسازی در شعر میپردازد، موافق بوده و شعرهای «ای وای مادرم»، «حیدربابایه سلام»، «هذیان دل» و «دو مرغ بهشتی» را برای رُمانتیسم و امپرسیونیسم مثال آورده است. با استناد به منظومهٔ بلندی که در ذکر مفاخر ادب و هنر ایران سروده است، گفته میشود که او با برخی از آثار نویسندگان و شاعران رُمانتیک ایران و جهان آشنا بوده و در این زمینه به استنباط مشخصی دست یافته است. او صحنهآرایی و فضاسازی رُمانتیک را از عشقی (۱۲۷۲۱۳۰۳ش)، و تخیل رمانتیک را از «افسانه»ی نیما فرا گرفت و با تلفیق آنها و با بهره جستن از وجوه محتوایی مکتب رمانتیسم، آثاری پدید آورد که از سروده‌های عشقی و نیما کمال‌یافته‌تر بود. دیوان شهریار(۱۳۳۵ش) از نظر اشتمال بر چنین سروده‌هایی، با دیوان‌های قبلی و بعدی او تفاوت بسیار دارد.

شعرهای شهریار را از نظر صورت و محتوا میتوان، به شیوهای که شعرهای نیما تقسیمبندی و تحلیل شده است، به شعرهای سنتی، نیمهسنتی، و آزاد تقسیم و بر همین اساس تحلیل کرد.بیشتر شعرهای شهریار در قالبهای سنتی است؛ بنابراین، مناسبترین ابزار انتقال عاطفه و اندیشهٔ او این دسته از شعرها بوده است. در این میان، گرایش او به غزل و مثنوی محسوستر است. به گفتهٔ اخوان ثالث (۱۳۰۷-۱۳۶۹ش)، غزل در شهریار خانه روشن کرد، بیشترین مهارت و اشتهار او نیز در غزلسرایی است؛ همانگونه که بهار نیز او را «شاعری شیوا، که در هر غزل به معانی تازهای پی برده و شیوهاش نو، مرغوب و مطلوب پیر و جوان است» به جامعهٔ ادبی معرفی کرد. از نظر مضمون، میتوان به سه نوع غزل در دیوان شهریار قائل شد: غزل عاشقانه، غزل عرفانی، و غزل مدحی. مضامین اجتماعی نیز در غزلهایی مانند «عید خون»، «آذربایجان»، «دم بزن ای زن» و «رخت سیاه و بخت سفید»، با صراحت بیشتر، و در برخی نمونههای پراکندۀ دیگر، فقط با اشاره بازتاب یافته است و، در قیاس با مضامین دیگر، بسامد چندانی ندارد. در مقابل، کمتر غزلی از او میتوان یافت که از اشارههای عاشقانه خالی باشد؛ حتی گاهی نیز که به موضوعات دیگر میپردازد، باز زبان و لحن او عاشقانه است.

شعرهای نیمهسنتی او حالت میانی شعرهای سنتی و آزاد است که براساس دستکاری صورتهای سنتی، از نظر تغییر قافیهبندی و تقسیمبندی هر شعر بر قسمتهایی متشکل از تعداد ثابتی از ابیات و مصراعها شکل گرفته است. در واقع، آنچه ترکیببند، ترجیعبند، مسمط، و متفرعات آن‌هاست جزو شعرهای نیمهسنتی جای میگیرد. اکثر شعرهای نیمهسنتی شهریار صورت دستکاریشدۀ مسمط، ترجیعبند و ترکیببند است. برجستهترین نمونهها در این زمینه، «دو مرغ بهشتی» و «هذیان دل» است که هر دو را به تأثیر از «افسانه»ی نیما سروده است. شهریار از این دو اثر و افسانهٔ شب، به «شعر ناب»، «مینیاتورهای شعری»،«تخیّلهای وحشی» و «فانتزی صِرف» تعبیر کرده است.

شهریار غیر از فارسی، به ترکی نیز شعر سروده است و از این نظر، شاعری ذولسانین است که، در هر دو زبان، آثار شعری برجسته و مردمپسند دارد. این ویژگی، در میان شاعران سراسر تاریخ ادبیات ایران، جایگاهی خاص و منحصر به او بخشیده است. او با پرداختن به شعر ترکی، به یاری زبان مادریاش شتافت، در حالی که آن زبان به شدت تضعیف و خواندن و نوشتن بدان ممنوع شده بود. شهریار در شعری با عنوان «جشن سدۀ اقبال»، نظر خود را دربارۀ زبان ترکی اینگونه بیان کرده است: «ترکی ما بس عزیز است و زبان مادری / لیک اگر ایران نگوید لال باد از وی زبان». او این زبان را، بهرغم مقدار کم شعرهایترکیاش، آمادۀ پذیرش انواع مفهوم کرد. از این نظر گفته میشود که در شعر ترکی حتی بهمراتب متجددتر و امروزیتر از شعر فارسی بود. اهمیت او در تکوین زبان شعر ترکی همچون اهمیتی است که رودکی در تکوین شعر فارسی دارد.

متن کامل این مقاله را در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، زیرنظر اسماعیل سعادت، ج چهارم (صص ۳۲۲۳۳۳)، چ نخست، انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۱ بخوانید.

نویسنده:احمد پورصدری

این یادداشت به مناسبت سومین سالگرد درگذشت استاد اسماعيل سعادت، اديب، زبان‌شناس، مترجم و عضو پيوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسى تنظیم شده است.

استاد اسماعیل سعادت در پنجم مهرماه ۱۳۰۴، در خوانسار متولّد شد. او تحصيلات مقدّماتى را در مكتب و با آموختن قرآن آغاز كرد. پس از دورۀ دبستان، سال‌هاى اوّل و دوم دبيرستان را در خوانسار به پايان رسانيد و سال سوم دبيرستان را در مدرسۀ حكيم نظامى اصفهان گذراند. پس از گذراندن دورۀ اوّل دبيرستان در سال ۱۳۲۲، در دانشسرای مقدّماتی در گلپایگان و سپس در دانشسرای تهران به تحصیل پرداخت و در وزارت فرهنگ استخدام شد. او آموزگاری را از سال ۱۳۲۴ در مدرسۀ «راستی» آغاز کرد. در سال ۱۳۲۷، در رشتۀ زبان و ادبيّات فرانسه دانشگاه تهران پذيرفته شد. او پس از اخذ مدرک ليسانس، دبير دبيرستان شد. استاد سعادت در سال ۱۳۳۱ با دختر دایی خود، بانو میهندخت جوادی، نوه دختری قاضی محمّد حسین داورپناه فقیه مجتهد و قاضی عسگر اصفهان، ازدواج کرد. ثمرۀ این ازدواج دو دختر به نام‌های ویدا و فریبا (متوفّی ۱۳۹۶) بود. در سال ۱۳۳۴، احسان يارشاطر او را به همكارى با بنگاه ترجمه و نشر كتاب دعوت كرد. در آن مركز، او كتاب‌هاى ترجمه‌شده را ويرايش مى‌كرد؛ سپس، به انتشارات فرانكلين دعوت شد و به همكارى با آن مركز پرداخت. استاد سعادت، در سال ۱۳۴۴، پس از بيست سال خدمت دبيرى، با تأسيس مركز تهيّۀ مواد خواندنى براى نوسوادان در وزارت آموزش و پرورش، به اين مجموعه پيوست. تأسيس مقطع فوق‌ليسانس رشتۀ زبان‌شناسى در دانشگاه تهران، او را به ادامۀ تحصيل ترغيب كرد. در سال آخر دانشجويى، براى مطالعه دربارۀ روش تهيّۀ موادّ كمك آموزشى، به فرانسه اعزام شد. اين امر موجب شد فرصت دفاع از پايان‌نامۀ خود را از دست بدهد. پس از بازگشت از فرانسه، با شكل‌گيرى مجلّات پيك، سردبيرى مجلّۀ پيك دانشآموز را عهده‌دار شد. استاد سعادت در ۱۳۵۶ بازنشسته شد و به سازمان ويرايش و توليد فنّى، وابسته به دانشگاه آزاد ايران، پيوست. در ۱۳۵۹، با تأسيس مركز نشر دانشگاهى، فعّاليّت او در اين مركز ادامه يافت و سردبيرى مجلّۀ معارف را بر عهده گرفت. همچنین، استاد سعادت، از بدو تأسيس «شوراى عالى ويرايش» در سازمان صداوسيما، در سال ۱۳۷۰، عضو آن شورا شد. او بیست‌ و چهار سال عضو فعّال این شورا بود.

استاد سعادت در سال ۱۳۷۷، به عضويّت پيوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسى درآمد. او در ۱۳۷۹ سرپرستى گروه تحقيقات ادبى فرهنگستان را برعهده گرفت كه مجرى طرح مصوّب «تدوين دانشنامه زبان و ادب فارسى» بود. انتشار هفت مجلّد دانشنامه زبان و ادب فارسى، از ۱۳۸۴ آغاز شد و تا ۱۳۹۷، كه جلد ذيل اوّل منتشر شد، به طول انجاميد. استاد سعادت، جايزۀ جشنوارۀ فارابى در رشتۀ زبان و ادبيّات فارسى را برای سرپرستى دانشنامۀ زبان و ادب فارسى دريافت كرد.

با همه‌گير شدن بيمارى كرونا استاد سعادت خانه‌نشين شد و از دور بر كارهاى گروه تحقيقات ادبى فرهنگستان زبان و ادب فارسى نظارت داشت. او در دوازدهم شهريورماه ۱۳۹۹، در اثر سكتۀ قلبى از دنيا رفت و در قطعۀ نام‌آوران بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

آثار استاد سعادت را مى‌توان در قالب ترجمه، تأليف و ويرايش دسته‌بندى كرد:

استاد سعادت ترجمه را در ۱۳۳۴، با ترجمۀ كتاب زندگى ميكلآنژ، اثر رومن رولان آغاز كرد. ترجمه‌های متنوّع او عبارت‌اند از: تلخكامىهاى سوفى (كنتس دوسگور)؛ ايزابل (آندره ژيد)؛ كشفيّات نوين در روان‌پزشكى (كليفور آلن)؛ شير و جادوگر (سى. اس. لويس)؛ عصر بدگمانی (ناتالى ساروت)؛ ميكروب‌ها (آيزاك آسيموف)؛ انرژى (آيزاك آسيموف)؛ اخلاق (جورج ادوارد مور)؛ تفسير قرآنى و زبان عرفانى (پل نويا)؛ ژان غرغرو، ژان خندهرو (كنتس دوسگور)؛ سرود نيبلونگن، حماسۀ قوم ژرمن.

استاد سعادت به ترجمۀ آثار فلسفى توجّه و علاقۀ ويژه‌اى داشت. او، به‌ويژه، با ترجمۀ آثار فلسفى ارسطو، از جمله کتاب‌های در آسمان، در كون و فساد، آثار علوى و خطابه، ميراث ارزشمندى براى اهل فلسفه برجاى نهاد. ديگر آثار فلسفى ترجمه شده به قلم او عبارت‌اند: بخشى از تاريخ فلسفه كاپلستون؛ بخشى از كتاب سير فلسفه در جهان اسلام (ماجد فخرى)؛ رساله در اصلاح فاهمه (اسپينوزا)؛ اسپينوزا (راجر اسكروتن)؛ مسئلۀ اختيار در تفكّر اسلامى و پاسخ معتزله به آن (شيخ بوعمران)؛ مونتنى (پيتر برك)؛ گفتارهايى دربارۀ رسالت دانشمند (يوهان گوتليب فيتشه)؛ تاريخ فلسفۀ قرن هفدهم (امیل بریه)؛ تاريخ فلسفۀ قرن هجدهم (امیل بریه)؛ تاريخ فلسفۀ قرن نوزدهم (اميل بريه).

استاد اسماعيل سعادت در سال‌های ۱۳۷۴، ۱۳۷۸ و ۱۳۸۰ جايزۀ كتاب سال جمهورى اسلامى ايران را در زمینۀ ترجمه دریافت کرده است. از استاد سعادت در سال ۱۳۸۲ به عنوان چهرۀ ماندگار جمهوری اسلامی ایران تقدیر شد. همچنین، در سال ۱۳۸۷ نشان درجۀ یک دانش به او اعطا شد.

ترجمۀ فيزيك ارسطو آخرين اثر استاد اسماعیل سعادت در سال‌های آخر عمر پربار او بوده که انتشار آن، با نظارت علمی دکتر حسين معصومى همدانى صورت خواهد گرفت.

استاد سعادت تعداد قابل توجّهى مقاله نيز ترجمه كرده كه در فرهنگ آثار و مجلّات معارف و نشر دانش منتشر شده است. او مقالاتى هم تأليف كرده؛ از آن جمله است: «آغازى ديگر»؛ «بكرزايى»؛ «راى بعد از ياى نكره»؛ «زبان فارسى، مميّز روح از غير ذيروح»؛ «شيوۀ خطّ فارسى براى كتاب‌هاى درسى و انتشارات آموزشى».

من برای یادداشت خود عنوان کتابی از هانا آرنت را برگزیده‌ام. استاد اسماعیل سعادت، به راستی، تجلّی اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی بود. این جانب، قریب به دو دهه در فرهنگستان زبان و ادب فارسی به همکاری و دستیاری ایشان مفتخر بودم. از او بسیار آموختم و به او بسیار مدیونم. شخصیّت فاخر فرهنگی او که مزیّن بود به بسیاری صفات نیکو، الگوی بی بدیلی بود برای من و همکارانم.

دکتر آمنه بیدگلی

عضو هیئتعلمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی



معاون محترم هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جناب آقای سالاری

به رسم ادب درودتان  باد!

فراوان سخن‌گفتن و نیندیشیدن خطای سخن را فراوان می‌کند. نقد دلسوزانه‌ی زوایای گفت‌وگوهای رسانه‌ای شما درازدامن است که تنها به یک مورد بسنده میکنم. با این توضیح که صاحب این قلم در سالیان طولانی کمتر وارد گفتاوردهای رسانه‌ای شده است، لیکن اینک برای دفاع از حریم ایران عزیز این چند جمله را می‌نویسم.
در رسانه‌ها گفت‌وگویی از شما منتشر شده است و نقل قولی آورده‌اند که گفته‌اید " آیا تا به حال کسی در واتیکان کنسرت داده؟ مشهد و قم هم استثنای ما هستند".
اگر این سخن را شما گفته‌اید خواهشمندم  از این پس پیش از بیان حرفهایی که ممکن است در فضای رسانه جنجال برپا کند و باعث زحمت و ایجاد حاشیه برای دولت و کشور شود کمی تامل کرده و در احوال تاریخ و جغرافیا و مولفه‌های هویت ملی ایران مطالعه کنید.
▫️واتیکان یک کشور با ساختار سیاسی مشخص، در موقعیتی جغرافیایی است؛ چون شائبه آسیب به تمامیت ارضی ایران در میان است، حتی به شوخی و یا برای مثال هم نباید چنین مثالی گفت!  مشهد و قم  دو شهر مهم  ایرانند  و بدیهی است که امکان و اقتضای خودشان را دارند،  مانند دیگر شهرهای مذهبی جهان. شما می‌توانستید مشهد و قم را با نجف، کربلا و حتی مکه و مدینه مقایسه کنید،  نه با واتیکان! زیرا واتیکان یک کشور است و شهر نیست و این مقایسه غلط‌انداز و لطمه به تمامیت ایران است.
نیک در ابعاد سخنتان اندیشه کنید. اینها حرفهای ناپخته‌ای است که اگر ناخواسته و یا نادانسته هم گفته باشید تبعات خوبی ندارد و شایسته تصحیح و پوزش است.

با احترام
محمدجعفرمحمدزاده
معاون پیشین امور مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی



پياده‌روي اربعين، رويدادي معنوی با صحنه‌هايی نو، زيبا و شگفت‌انگيز همراه است كه روايت آن قابليت تبديل شدن به سفرنامه‌های ادبی و حتی داستان كوتاه يا بلند را دارد. با اين حال به نظر می‌رسد تا کنون تدارك سازمان يافته‌ای برای پيدايش آثاری ماندگار بر محور اين رويداد ديده نشده يا كمتر ديده شده است؛ هر چند در حوزه موسيقی و مستندات تلويزيونی و سينمايی، آثاری تولید شده است. گذشته از مناسبت اربعين، که رویدادی چند وجهی است، سفرنامه‌نويسی گونه‌ای ادبی است كه در ادبیات فارسی پیشینه دارد و از زمان ناصر خسرو و قبل از آن در سنت ادبي ما ريشه داشته،  ودر این دوره كمتر مورد توجه است؛ به طوری كه در سالهای اخير توليدات چندانی را در اين حوزه شاهد نبوده‌ايم؛ حال آنكه مي‌شود دستگاههاي متولی با اعزام نويسندگان برجسته و بنام به سفرهای مذهبی، سياسی و حتی اعزام آنان به مناطق بحرانی و جنگی و یا حتی مورد توجه گردشگران و یا سرزمینهای بکر و ناشناخته، از گردآوری مشاهدات عينی آنان و انتشار در قالب سفرنامه حمايت كنند.
آنچه مسلم است اين کار به احيا و گسترش يك گونه فراموش شده ادبی، يعنی سفرنامه‌نویسی، كمك می کند و بر تجارب و مشاهدات داستان‌نويسان كشور و در نتيجه غنای ادبيات داستانی معاصر ايران مي‌افزايد. دیگر که يكی از علائق و نيازهای اهل قلم را كه گردشگری ادبي است برآورده می‌کند.  شايد همكاری مشترك برخی دستگاهای فرهنگی از جمله سازمان صدا و سیما، مطبوعات و خبرگزاریها، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و حوزه هنری بتواند راهگشای بخشی از كاستی‌ها باشد؛ هرچند اعزام چند نويسنده شاخص در هر سال به دست‌کم ده نقطه مهم و پرجاذبه از جمله پياده روی اربعين و یا سایر مناطق مورد توجه در جهان، در مقايسه با ساير هزينه‌های فرهنگی اعتبار چندانی نياز ندارد.

محمدجعفر محمدزاده



من اگر متجاوز از یک رُبع‌قرن، زندگی او را از نزدیک ندیده بودم و در احوالات مختلف با او نزیسته بودم، امروز فهم درستی از شعر حافظ نمی‌توانستم داشته باشم. اخوان مشکلِ شعرِ حافظ را برای من حل کرد، بی‌آنکه سخنی در باب حافظ یا توضیح شعرهای او گفته باشد. من از مشاهدهٔ احوال و زندگی اخوان، متوجهٔ این نکته شدم که چرا حافظ «خرقهٔ زهد» و «جامِ می» را از جهت رضای او با هم می‌داشته است.
دریغا که به دلایلی، اکنون مجال آن نیست تا لحظه‌هایی از تجسّم این تناقض‌ها را در گفتار و رفتار او نقل کنم. زیباترین سخنان و طنز‌آمیز‌ترین لحظه‌هایی که در عمرِ خویش شنیدم و دیدم، همین گفته‌ها و لحظه‌ها بود «شب قدری نصیبم شد، ولی قدرش ندانستم.»
اکنون می‌فهمم که چرا در دوره سلطهٔ ژدانف، ادبیات و فرهنگ شوروی به انحطاط گرایید؛ زیرا در آن ایّام، به این تناقض که محور هنرهاست، نمی‌خواستند میدان بدهند و می‌گفتند:
باید یکی از دو سوی این تناقض به نفع ایدئولوژی حزب مرتفع شود و نمی‌دانستند که ارتفاع یکی از دو سوی این تناقض به معنی پایان یافتن خلاقیّت هنری است.
به زبان ساده، می‌توانم بگویم که هیچ شعر حزبی یا مذهبی خالص تاکنون ندیده‌ام که ارزش هنری هم داشته باشد. بی‌گمان اگر شعر مذهبی‌ای، که ارزش هنری داشته باشد، یافت شود، به ناگزیر صبغه‌ای از عرفان و گاه زندقه در آن وجود دارد و این لازمهٔ خلاقیّت هنری است. من این نکته را از زندگی با اخوان آموختم.

محمدرضا شفیعی کدکنی

حالات و مقامات م. امید(مهدی اخوان ثالث)،
صص ۲۱۷–۲۱۶



آبی به روزنامهٔ اعمال ما فشان
بتوان مگر سترد حروف گناه ازو

یکی از معانی «روزنامه» مربوط به دیوان قضا و محاکم داوری بوده است و این معنی را لغت‌نویسان متذکّر نشده‌اند، امّا از شواهدی که در لغت‌نامهٔ دهخدا برای «روزنامه» نقل شده است می‌توان این معنی را استنباط کرد. اینک بعضی از شواهد مذکور منقول از لغت‌نامهٔ دهخدا ذیل «روزنامه»:

«و قانون قضای پارس هم چنان نهاده‌اند که به بغداد است که اگر از صد سال باز حجّتی نبشته باشند نسخت آن در روزنامه‌های مجلس حکم مثبت است». (نقل از فارسنامهٔ ابن‌البلخی)

از بیان فوق معلوم می‌گردد که در بغداد در محاکم قضائی پرونده‌هائی برای احکام قضائی وجود داشته است و اگر حکمی یا «حجّتی» از سوی قاضی و محکمهٔ قضا صادر می‌شد نسخهٔ آن در دفتری ثبت می‌شد که آن را «روزنامه» می‌خواندند و این روش در فارس در زمان ابن البلخی نیز معمول بوده است.

ناصرخسرو:
یکی روزنامه است مر کارها را
که آن را جهاندار دادار داند

خاقانی:
زین یک نفس درآمد و بیرون شد حیات
بردیم روزنامه به دیوان صبحگاه

در شعر حافظ «روزنامه» می‌تواند این معنی را داشته باشد، یعنی بر روزنامه یا پروندهٔ قضائی اعمال ما آبی بیفشان و گریه‌ای بکن شاید حروف گناه و جرم را بتوان از آن بسترد و پاک کرد.
اما می‌تواند به معنی کارنامه یا نامهٔ اعمال باشد، در ترجمهٔ «کتاب» در آیات سورهٔ مبارکهٔ الاسری:
و کلّ إِنسان أَلزمناهُ طائرهُ في عنقه ونخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشوراً. اقرأ كتابك كفىٰ بنفسك اليوم عليك حسيباً(آیات۱۳ و ۱۴). من این معنی را برای شعر حافظ مناسب‌تر می‌دانم.


آئینهٔ جام، صص ۲۰۷_۲۰۸
شرح مشکلات دیوان حافظ



یکی از رویدادهای کم‌نظیر فرهنگی و ادبی در یکصد سال گذشته  برگزاری گنگره بزرگداشت هزاره فردوسی در تهران بوده است. در این گنگره همه ارکان و اجزای دولت وقت از نخست‌وزیر تا  وزیر فرهنگ و مجلس شورا و مجامع علمی دست‌اندرکار شدند که از سراسر جهان نامدارانی را به ایران بخوانند تا برای حکیم دردانه‌ی توس فردوسی، بزرگداشت بگیرند. نگاهی به فهرست مهمانان از دورترین نقاط شرق تا غرب جهان و توجه به این مهم که وسایل ارتباطی و مسافرتی آنروز(۱۳۱۳ش) به هیچ‌وجه با امروز قابل مقایسه نیست؛ نشان می‌دهد که دست اندر کاران این گنگره چه همت بلندی برای این کار داشتند. مرور سخنرانی‌های کنگره، ترکیب اعضای هیئت رئیسه و برنامه‌های جنبی و...  همگی درخور تامل است.
ترکیب هیئت رئیسه کنگره متشکل از این نفرات بوده است:
حسن اسفندیاری از ایران رئیس؛
کریستن سن از دانمارک نایب اول؛
پروفسور زاره از آلمان نایب دوم؛
پروفسور هانری ماسه از فرانسه منشی؛
دکتر عبدالوهاب عزام از مصر منشی.



[با یادی از خادم فرهنگ ایران و زبانشناس برجستهٔ روزگارِ ما زنده‌یاد دکتر کوروش صفوی]به
حافظه و گوته دو نقطهٔ اوج تاریخ روح آدمی بشمار می‌روند‌. حافظ برای ایرانیان و تمامی آنانی که به ادب پارسی عشق می‌ورزند، یکی از بزرگترین شاعران ایران است و گوته نیز بعنوان مهمترین شاعر آلمانی زبان از منزلتی والا برخوردار است‌. از زیباترین وقایع تاریخ ادب جهان، برخورد مسیر این دو ستارهٔ سخن با یکدیگر است. گوته به اندیشه‌های حافظ دست یافته و از وی به گونه‌ای بی‌نظیر متأثر گشته است.
اگرچه تأثیر بزرگان از یکدیگر نادر نیست، لیک چنین تأثیراتی اغلب میان دو هم‌عصر صورت می‌پذیرد و در مورد ایندو، ابزارهای ارتباطی نوین برای نخستین بار، امکان تبادل افکار میان دو فرهنگ و دو تمدن متفاوت را بوجود آورده است؛ و این امر در نوع خود تا آن زمان بیسابقه می‌نماید.

گوته اگرچه تحت تأثیر موضوعات گوناگونی قرار گرفته، آنچه را که در هنرش بکار برده است، آغشته به شخصیت خود ساخته و این نکته در مورد دیوان شرقی او نیز صادق است؛ دیوانی که زیباترین ثمرهٔ تحلیل او از شرق و نتیجهٔ مستقیم تجربهٔ روحی او با حافظ است. در دیوان شرقی ویژگیهای ناآشنای شرق تا بدانجا گنجانده شده، که خواندن بخش اعظم آن، حتی برای دوستداران آثار گوته دشوار می‌نماید. لیک دیوان خواجه در ایران بر سر زبانهاست. همه کس از خرد و کلان او را می‌شناسند و دوستش دارند. دیوان گوته جدا از یک یا دو بخش از آن، در ردیف آثار گمنام شاعر آلمان قرار دارد و تنها موضوع بحث معدود متخصصین ایرانشناسی و ادبیات آلمانی است.
این اثر کوششی است برای تلفیقی خالقانه از شرق و غرب و پیش از هر چیز، تلفیقی از ساختار ذهنی حافظ و گوته و سرانجام تمجیدی بی‌مانند است که نبوغ غرب از نبوغ شرق می‌کند.
با این وجود، حافظ که نخستین انگیزهٔ تألیف دیوان شرقی بشمار می‌رود، در محور اصلی باقی می‌ماند. گوته بخشهای نخست این مجموعه را «به حافظ» می‌نامد و عنوان کنونی دیوان را بعدها برمی‌گزیند. حافظ تنها شاعری است که فصلی از دیوان شرقی بنام اوست. از حافظ بیش از هر شاعر دیگر در دیوان شرقی سخن می‌رود و کسی نیست که اینچنین مورد تحسین گوته قرار گیرد.


سه رساله دربارهٔ حافظ، صص۹_۱۹
یوهان کریستف بورگل
ترجمه: کورش صفوی