پدر فریدون آبتین و مادرش فرانک است.
آبتین، در مبارزه با ضحاک کشته شد. مادر که شاهد مرگ همسر بود دل به فرزند خُرد خود شاد کرده و نجات کشور را در نجات جان فرزند دید.
خردمند مام فریدون چو دید
که بر جفتِ او بر چنان بد رسید
فرانک بُدش نام و فرخنده بود
به مهر فریدون دل آگنده بود
(داستان ضحاک، بیت‌های ۱۲۳ و ۱۲۴)
از آن‌ سوی، ضحاک در جست‌وجوی فرزند آبتین بود. فرانک، برای نجات جان فرزند،  با کمک دهقانی وطن‌دوست او را از مرگ نجات داد:
بدو گفت کین کودک شیرخوار
ز من روزگاری به‌ زنهار دار!
پدروارش از مادر اندرپذیر
وُ زین گاوِ نغزش بپرور به شیر!
(ب. ۱۲۸ و ۱۲۹)
سه‌‌سال فریدون نزد آن دهقان و دور از چشم دشمن زنده ماند.
خبر زنده بودن فریدون خواب ضحاک را آشفته‌ کرده بود:
نشد سیر ضحاک از آن جست‌وجوی
شد از گاو، گیتی پر از گفت‌وگوی
(ب. ۱۳۵)
 ولی فرانک هر روز در راهی که می‌پیمود نیروی بیشتری می‌گرفت و با وجود بیم‌ها امیدهایش افزون‌ می‌شد؛ فریدون را دور از چشم دشمن  به البرزکوه نزد مردی یکتاپرست برد. به او اعتماد کرد و خود را معرفی کرد:
فرانک بدو گفت کای پاک‌دین
منم سوگواری از ایران‌زمین
(ب. ۱۴۳)
فرانک داستان زندگی خود و فرزندش را برای آن مرد بازگفت و از او یاری خواست.
فریدون با تدبیر و جانفشانی مادر زنده مانده بود؛  مادری خستگی‌ناپذیر، با حس مسئولیتی ملی و اجتماعی.
فرانک تا اینجا یک اسطوره است؛ اسطوره‌ای شبیه به مادر موسی (ع) که مأموریتی زندگی‌بخش و نجات‌دهنده کشور دارد.
فریدون تا شانزده‌سالگی در البرزکوه ماند:
چو بگذشت بر آفریدون دو هشت
از البرز‌کوه اندرآمد به دشت
برِ مادر آمد، پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت
بگویی مرا تا که بودم پدر؟
کی‌ام من؟ به تخم از کدامین گهر؟
(ب. ۱۵۳_۱۵۵)
فرانک در پاسخ فرزند گفت:
تو بشناس کز مرز ایران‌زمین
یکی مرد بُد نام او آبتین
ز تخم کیان بود و بیدار بود
خردمند و گُرد و بی‌آزار بود
(ب. ۱۵۸_۱۶۰)
فرانک ماجرای ضحاک، آبتین، خود، گاو برمایه و... را برای فرزند بازگفت و بار مسئولیتی بزرگ را بر دوش او گذاشت و او را برای خیزشی بزرگ برای رهایی ایران آماده کرد:
فریدون برآشفت و بگشاد گوش
ز گفتار مادر برآمد به جوش
(ب. ۱۷۴)
پس از آمادگی فریدون ، فرانک او را پندهایی می‌دهد که در جای خود خواندنی است(نک. یادداشت ۷ از فردوسی‌شناخت).
نقش فرانک در  روایت فردوسی و در ادامه پادشاهی فریدون برجسته و زندگی‌ساز است؛ در روایات دیگر مانند ثعالبی و طبری چنین نقشی برای فرانک که با تدبیر و شکیبایی فرزند خردسال را برای کاری بزرگ آماده و در اداره کشور نیز به او کمک کرده باشد نیامده است.
محمدجعفر محمدزاده

بررسی یک بیت از غزل «گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید»

 اگر قرار باشد از یک غزل حافظ سخن بگوییم که هم عام آن را بشناسند هم خاص، چه غزلی آشناتر از:
گفتم: «غمِ تو دارم.»
گفتا: «غم‌ات سرآید!»
گفتم که «ماه من شو!»
گفتا: «اگر برآید!»
در شیرینیِ مزه‌ی این غزل، کوتاه آن‌که از گفت‌وگوهای عاشقانه‌ و هوشمندانه‌ی شبانه‌ی زبان پارسی‌ست. گفت‌وگویی که از سر شب تا دم صبح ادامه دارد. انگار عصاره‌ی همه‌ی گفت‌وگوهای از این دست، در این غزل گرد آمده‌اند. مناظره‌یی میان دو دانای باهوش، طنّاز، نکته‌سنج و حاضرجواب در جایگاه عاشق و معشوق.
داستان غزل، داستان «ناز و نیاز» است. عاشق خواهش و هوسی دارد که معشوق نمی‌خواهد به این هوس پاسخ «آری» بدهد! زبان غزل هم بسیار ساده با واژگان تکراری و قابل‌فهم‌ است؛ آن‌گونه‌که کودکان هم می‌توانند آن را ازبر کنند؛ با وجود این، معنایی بسیار عمیق و مفهومی چندلایه به سبب ایهام پشت اغلب واژگان دیده می‌شود.
این غزل در مقام‌ها و پرده‌های گوناگون موسیقیِ ایرانی به آواز خوش خوانده شده‌است؛ درواقع، جشنواره‌یی‌ست از ریتم‌ها و لحن‌های موسیقی. از صدای ملکوتی استادان محمدرضا شجریان و شهرام ناظری، تا خوانندگانی چون ایرج بسطامی و حسام‌الدین سراج و محمد معتمد و علی‌رضا افتخاری و شاپور رحیمی و ضیاءالدین صحت. می‌توان گفت این غزل از منظر موسیقی آوردگاه خوبی‌ست برای تمرین آواز و آشکارسازیِ زیر و بم آوا.
از دیدگاه فن مناظره، این غزل دارای تکنیک‌های به‌روز و کارآمدی‌ست. مقدمه آن‌که، اگر کسی بخواهد بر دیگری بیش‌ترین تأثیر کلامی را بگذارد، باید بیانی سحرگونه و افسون‌کننده داشته باشد؛ به عبارت دیگر، کاری کند تا دیگری به انجام کاری، یا پذیرفتن موضوعی مجاب  شود.
در گفت‌وگوی «ناز و نیاز»، عاشق خواهان وصال معشوق است و معشوقِ این غزل –بالاخص- این را نمی‌خواهد. پس به جهان دیگری پا می‌گذارد: عشوه و ناز و حاضرجوابی. نکته آن‌که اگر هر دوسوی گفت‌وگو هوشمند باشند، و ابزارهای مناظره را بشناسند، می‌توانند با سرعت عمل و تحلیل درلحظه، دست طرف مقابل را بخوانند و پاسخی شایسته، شیرین و طنازانه رو کنند!
سهم واژگان را در ایجاد ارتباط مؤثّر بین 7 تا 15درصد گبرشمرده، و باقیِ تا صددرصد را به زبان بدن و صدا و شیوه‌ی بیان متعلق دانسته‌اند. حال حساب کنید شاعری که از این دنیا دست‌اش کوتاه است، و شوربختانه نه صدایی از او به یادگار مانده باشد نه تصویری، بخواهد یک گفت‌وگوی عاشقانه را برای مخاطب خود تصویر کند، تازه، هیچ توصیف صحنه هم به مخاطب ندهد، کارش دشوار است. بسیار دشوار!
حافظِ شیرین‌سخنِ ما دست‌اش از 85 تا 93 درصد از عوامل تأثیرگذاری (زبان بدن و صدا) در سال 1402 محروم است؛ اما به جایش با موسیقی آشناست و از واژگان ساده، معناهای ایهامی چندلایه می‌گیرد. ببینیم آیا می‌تواند بر میزان اثرگذاریِ کلام –بدون زبان بدن یا ساختار شنیداری – بیفزاید؟
برای پاسخ، به بررسی مطلع غزل می‌پردازیم. در بیت نخست‌ این غزل، با هشت فعل روبه‌رو می‌شویم:
گفتم: «غم تو دارم.» گفتا: «غم‌ات سرآید!»/ گفتم که «ماه من شو!» گفتا: «اگر برآید!»
چهار فعل مربوط به عاشق، چهار فعل هم مربوط به معشوق. گفت‌وگوی در یک سطح و برابر هم از نظر فرم و ظاهر؛ نخستین تکنیکی که حافظ در مناظره می‌آموزاند: پرسش کوتاه-پاسخ کوتاه است.
در کنار آن، تعداد بالای فعل‌ها در یک بیت و وزن ریتمیک غزل باعث می‌شود خیال کنیم با شعری شاد روبه‌رو هستیم. هرچه تعداد فعل‌های یک متن بیش‌تر باشد، آن متن پویاتر است و پرتحرک‌تر! اما با این‌همه پویایی و ریتم شاد، ناگهان نخستین پارادوکس شعر را آشکار می‌کند:
تکرار واژه‌ی «غم».
شاید ریتم شاد غزل بتواند کم‌تر خواننده را درگیر اندوه کند؛ به‌ویژه اگر قرار باشد معنای دوم و سوم واژگان ایهامی نادیده گرفته شود.
اما با وجود ریتم شاد و وزن عروضی دَوری و شنگولی «مستفعلن فعولن، مستفعلن فعولن» هم‌چنین تکرارهای واژه و حرف که بر فضای خوش‌باشی بیت می‌افزاید، مفهوم روایت، آن چیز دیگر را آشکار می‌کند. شاعرِ عاشقِ ما با نخستین جمله، بازی را آغاز می‌کند: «گفتم: غمِ تو را دارم.» ایهامی بودن جمله‌ی «غم کسی را داشتن»، به جز معنای ظاهریِ «عاشق تو هستم و غم عشق تو را دارم»، معناهای دیگری را نیز به ذهن متبادر می‌کند، که چندان لطیف نیستند و از کنایه و شیطنت و طنازیِ شاعرِ عاشق پر است. «غم» یک معنای مشهور دارد که همان «اندوه» است؛ اما یک معنای دیگر دارد که کم‌تر آن را شنیده‌ایم و در کتاب‌های لغت خوانده می‌شود: سخت گرم شدن روز یا سخت شدن گرمای روز. پس می‌تواند معنای شیطنت شاعرِ عاشق در آغاز بازیِ مناظره‌اش این باشد: گرمای تو نفس‌ام را گرفته‌است؛ یا ازشدت گرمای تو دارم خفه می‌شوم! گشتن و یافتن معناهای دیگر «غم» و افزایش معناهای جمله با مخاطبان این مقاله، که بالای 5 معنای دیگر هم در کتاب‌های لغت برای آن وارد شده‌است!
از معشوقِ چنین شاعرِ بذله‌گویی انتظار داریم پاسخی درخور بدهد. او نیز سرافرازمان می‌کند و می‌گوید: «غم‌ات سرآید!» پاسخی کوتاه و کوبنده!
«سرآمدنِ غم» نیز جمله‌یی با دو معناست؛ اما دو معنای متضاد؛ به‌ظاهر معشوق هم می‌گوید «غم عشق‌ات به پایان می‌رسد»؛ اما درواقع، پاسخی به تعریض عاشق می‌دهد و می‌گوید: غم‌ات سرریز می‌کند و بیش‌تر می‌شود. درعین حال، که معنای «عشق‌ تو نیز روزی به پایان می‌رسد» در جمله نهفته‌است. این پاسخ، به عاشق ثابت می‌کند که باید در سخن گفتن سنجیده‌تر رفتار کند. پس یک قدم عقب می‌رود و در جمله‌ی بعدی دست التماس بلند می‌کند و می‌گوید: «ماه من شو و بر من بتاب! تا از زیبایی‌هایت بهره ببرم.» اما این ظاهر کلام است. مگر می‌شود وقتی معشوق به بازی حاضرجوابی رغبت نشان داده‌است، عاشق عقب بنشیند و تماشا کند! حاشا و کلّا! پس با دو خواسته‌ی ایهامیِ آراسته می‌گردد؛ نخست، هم‌دمِ همیشگیِ شب‌های منِ عاشق و مختص و متعلق به من باش! حالا شرعی هم باشد، چه بهتر! و معنای دوم، کمی تندتر و با تعریض بیش‌تر: درست مانند ماه که برخی شب‌ها در آسمان دیده نمی‌شود، تو هم گه‌گاه شبانه به خوابگاه من بیا!
اما معشوق زیرک‌تر از آن است که «ماه شدن» احساساتی‌اش کند و گول بخورد. پاسخ او این بار چندین معنا دارد. رنگ‌رنگ معناهایی که در «اگر برآید!» نهفته است، یکی دوتا نیست. جمله می‌تواند این معنا را داشته باشد: اگر حفظ جایگاه ماه‌ات را بلد باشی؛ یا به این معنا باشد: اگر دل‌ام بخواهد برای تو طلوع کنم و ماه تو باشم؛ یا: اگر در توان تو باشد که ماه در خانه نگه‌داری؛ یا: اگر ماه از دست‌اش بربیاید، که از آنِ تو شود؛ یا اگرهای دیگری هم هست که برای جلوگیری از اطاله‌ی کلام نمی‌نویسم.
دقت بفرمایید: یک بیت و این‌همه حرف! بیت‌های بعدی هم به همین منوال است. هرچه عاشق می‌گوید، معشوق پاسخی جانانه در آستین دارد و نمی‌گذارد عاشق راه به جایی ببرد؛ نه رهایش می‌کند، نه وصلی رخ می‌دهد. عاشقِ سرگشته طعنه می‌زند، التماس می‌کند، تهدید می‌نماید، اما به مراد دل نمی‌رسد که نمی‌رسد! زیرا از نظر معشوق، عاشق هنوز خام است. عاشق که نباید تهدید کند، نباید نیش و کنایه بزند، نباید قهر کند و برود! نباید مهر مهرورزان را به رخِ معشوق بکشد، نباید به جای هوای معشوق، طالبِ باد صبح باشد، نباید راه نظر را بر خیال معشوق ببندد! عاشق باید عاشقی کند و معشوق برای آموزش این واقعیت، مدیریت گفت‌وگو را به دست می‌گیرد، و تا پایان این گفت‌وگوی عاشقانه، به او عشق‌ورزی را می‌آموزاند، تا عاشق از معشوق متوقع نباشد، و یاد عاشق بماند اگر این رابطه ماندنی شده‌است، معشوق است که خواسته و او را رها نکرده و به لطایف الحیل و بوی زلف و نسیم کوی خود، او را راهنمایی نموده و به سوی خود کشانده‌است!
کوتاه سخن آن‌که، این غزل افزون بر درس عاشقی، مهارت‌های ارتباط کلامی را می‌آموزاند. از ویژگی‌های ارتباط مؤثّر در فرهنگ ایرانی، ایجاد فضای عاطفی و حفظ آن است! در فرهنگ «گفتم/گفتا»ها، افزون بر گیراییِ شنیداری، تکرارها بر آهنگ و تأثیرگذاریِ سخن می‌افزاید. به‌ویژه اگر به عنصر طنز هم آمیخته باشد؛ زیرا زبان طنز، خشونت را از بین می‌برد و تأثیر را عمیق‌تر و انتقاد را قوی‌تر می‌نماید. حال حساب کنید این شیوه‌ گفت‌وگوها چه‌قدر می‌تواند در عصر ارتباطات، انفجار اطلاعات، و دیجیتال به دادمان برسد! تجهیز شدن با ابزار این غزل هشت‌بیتی که زبانی ساده و کوتاه دارد، از واژگان ایهامی، طنز و موسیقی به‌جا بهره برده‌است، فضای گفت‌وگو را به‌خوبی تا پایان با برابریِ کامل حفظ می‌کند، درعین حال، آموزش می‌دهد، بی‌تردید بر قدرت تأثیرگذاریِ کلام هر ایرانی می‌افزاید.
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد       
مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی!

نویسنده: سیده الهام باقری



خداوند هرگاه که پیامبری را برای آگاه کردن انسان فرستاده به آنها مشعل‌هایی داده تا راه را بیابند و راه ببرند. اِنّی انَستُ ناراً لَعلّی اتیکُم منها بقَبس اَو اَجِدُ علی‌النّارِ هُدی( طه/10 )، نوری یافتم، درنگ کنید شاید بتوانم مشعلی از آن را بیاورم و به واسطۀ آن راهی بیابیم. و دیگر بار فرمود: اِنّی انستُ ناراً لعلّی اتیکُم منها بِخَبر او جذوهٍ من النار لعلّکُم تَصطَلون(قصص/29). خبر و قبس در این دو آیه‌ی شریفه وسایل راه‌یابی و حقیقت‌جویی برای بهره‌مندی، هدایت و سعادت زندگی‌اند.
سزاوار است که بگوییم خبرنگار مشعل‌داری  آگاهی‌بخش و زندگی‌ساز است، گرچه ممکن است گاهی لهیب شعله‌ای  تاولی در دستش بنشاند و یا دود آتشی چشمش را بسوزاند و یا خاری در پایش خلیده و آزاری رساند؛ او راه می‌رود و راه را می‌نماید و از سرزنش‌ها غم نمی‌خورد؛ او  افق‌های دور را می‌بیند و در "طریقتش رنجیدن کفر است".

در عصر دانش و ارتباطات نقش بایسته و برجسته رسانه آگاهی‌بخشی به  یکان‌یکان جامعه و حرکت دادن انسان از تاریکی به سوی روشنایی و از دانش‌ به سمت دانایی‌ است.
خبرنگار و رسانه‌‌نگار مشعل‌دار پیش‌روی جامعه‌ است تا بر گوشه‌های تاریک جهان نور بتاباند و انسان خسته از  جهل و نادانی و درمانده از انباشت دانش و فناوری را به سوی نور  و داد و دانایی راهبری کند.
در جهان امروز رسانه در مسیر تحولی ژرف و جهشی بلند قرار گرفته است و  خبرنگار و رسانه‌نگار در عصر فرصت‌ها از یک‌سو و چالش‌ها و تهدیدهای بزرگ از دیگر سو در معرض آزمونهای سخت و سرنوشت‌ساز است.
دیگر که؛ بایسته‌ی خبرنگاری خبیری است و از این منزل راه تا الهی شدن  کوتاه است. خبرنگار دغدغه‌مندی‌هایی دارد و دردآشنای دردهای انسان و جامعه است و باری خطیر و خطراتی اجتناب‌ناپذیر بر دوش، راه می‌پیماید؛ با درک درست و کاربست آگاهانه‌ی این مخاطرات و تطبیق آنها با نیازها و اقتضائات، در کنار مردم می‌ماند و در نامعادلات سیاسی و معاملات جناحی گرفتار نمی‌شود. خبرنگارِ آگاه  می‌داند و می‌تواند با ارتباط وثیق با مردم نقشی کم‌نظیر و گامی بلند در رویاروی با نارسانه‌های کم فروغ و پُردروغ،  گام‌هایی اثربخش برای کامیابی، آرامش و هدایت مردم و آرمان‌های کشورش بردارد.
روز خبرنگار را به همه همکارانم در خانواده بزرگ رسانه تبریک می‌گویم.

محمدجعفر محمدزاده

در این بسته با دوتن از شاعران نامدار پارسی‌گو، سنایی و مسعود سعد، آشنا می‌شوید.

سنایی شاعر برجسته سده پنجم و ششم و از قله‌های شعر فارسی است که توانسته است با وارد کردن عرفان به غزل فارسی تحول‌آفرینی کند.
سنایی در شعر خود به ویژه در قصیده‌های مدحی، بارها از ایران نام برده است.
مسعود سعدسلمان نیز دیگر شاعر سده پنجم و ششم است که  پس از سالها کار دبیری و دیوانی مدت زیادی از عمر خود را در زندان  گذراند و گونه شعر حبسیه را ابداع کرد.
مسعود سعد در شعر خود بیش از ۳۰ بار از ایران نام برده  است.
ایران‌پژوهی در شعر شاعران کهن فارسی نشان می‌دهد که ایران از دوره‌های باستان کشوری دیرپا و دارای سابقه دولت_ ملت یا ساختار دولت ملی بوده است.



محمدجعفر محمدزاده

 

  سوم مرداد ۱۴۰۲، هفتادمین زادروز موسی اسوار است، استادی بی‌بدیل در عرصه‌ای که با شگفتی باید گفت شمار کارشناسان فعال و خبره‌اش در زمانۀ ما چندان زیاد نیست: زبان و ادبیات عرب. تسلط کم‌نظیر بر هر دو زبان فارسی و عربی، در کنار آشنایی با زبان‌های اروپایی، ذوق و قریحۀ ادبی، موشکافی و وسواس علمی باعث شده است که این عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی از سرآمدان فرهنگی ایران در روزگار فعلی باشد. اعطای جایزۀ «مترجم برتر» در چهاردهمین جشنوارۀ بین‌المللی فارابی در همین روزهای اخیر قدردانی ناچیزی است بابت خدماتی که او از طریق ترجمه و ویرایش و آموزش به زبان و ادب ما رسانده است.

 

 

   

  بدرالزمان قریب دانشمند سغدی‌شناس نامی، استاد گروه فرهنگ و زبان‌های باستانی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، چهرۀ ماندگار و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی یکم شهریور ۱۳۰۸ در تهران در خانواده‌ای فرهنگی، دیده به جهان گشود و در بامداد سه‌شنبه ۷ مردادماه ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به بیماری کوید و سندرم حاد تنفسی در تهران درگذشت و در مقبرۀ خانوادگی قریب در حرم شاه‌عبدالعظیم به خاک سپرده شد.

استاد قريب بانی نخستين كرسی مستمر آموزش زبان سغدي در ايران (از سال ۱۳۵۰)، زندگي خود را در خدمت به فرهنگ و زبان‌های ايران باستان، به‌ويژه زبان سغدی و گسترش زبان فارسی گذرانيد و آثار پژوهشی متعدد و يگانه‌ای تأليف كرد و دانشجويان بسياري پرورد.

دانشی‌بانوی فرزانه‌ای که جایگاهی ویژه و بسیار تأثیرگذار در حوزۀ مطالعات ایران باستان داشته و با همتی بلند به پژوهش دربارۀ زبان سغدی، حوزه‌ای کم‌شناخته از فرهنگ کهن این مرز و بوم پرداخته و مطالعات فرهنگ و زبان‌های باستانی و میانه ایران را والایی بیشتری بخشیده است.

زبان سغدی یکی از زبان‌های گروه شرقی ایرانی میانه، زبان ناحیۀ حاصلخیز سغد، واقع در میان دو رود سیحون و جیحون بوده است. این زبان در طول ده قرن (سده‌های دوم تا دوازدهم میلادی مهم‌ترین زبان ایرانی در آسیای مرکزی، زبان میانگان (linguafranca) جادۀ ابریشم و از دیرباز ابزار ارتباط و پیوند فرهنگ‌های سرزمین‌های شرقی و غربی آسیا بوده است. زبان سغدی بر اثر نفوذ و توسعۀ تدریجی زبان فارسی میانه (برخوردار از پشتیبانی دولت ساسانی) و نیز زبان ترکی (ارمغان هجوم قبایل ترک زبان به آسیای مرکزی) از رواج افتاد و سیر نابودی آن از سدۀ یازدهم میلادی به بعد، همزمان با رواج زبان فارسی (با فرمانروایی امرای فارسی‌زبان در خراسان و فرارود)، از یک سو، و نفوذ زبان عربی و ترکی، از دیگر سو، شتاب بیشتری یافت. هرچند امروز گویش دورافتادۀ یغنابی (رایج در درۀ رودخانه یغناب) در جمهوری تاجیکستان یگانه یادگار زنده از زبان سغدی است، لیکن تأثیر مستقیم زبان سغدی بر ادبیات فارسی، به‌ویژه در دوران متقدم آن، انکارناپذیر است.

زمانی که شادروان قریب نخستین کرسی مستمر زبان سغدی را در ایران بنا نهاد، از زبان سغدی مفهومی گنگ و مبهم در ذهن همگان، حتی دانشگاهیان ایران بود و اکنون پس از گذشت نیم قرن، این دانش چنان پا گرفته است که امروز متخصصان معتبر و متعددی در زبان و فرهنگ سغدی به پژوهش در این حوزه مشغول‌اند که اغلب از دانشجویان استاد بوده‌اند. اینک به اختصار به یکی از جنبه‌های تأثیرگذاری این بانوی دانشمند بر دانش زبان‌های باستانی و میانه ایرانی اشاره می‌شود:

تألیف اثری فراملی، فرهنگ سغدی

اثری که در پاسخ به نیازی جهانی پدید آمده است؛ واژه‌نامه‌ای سه زبانه (سغدی – فارسی – انگلیسی) که در جهان زبان‌شناسی تاریخی، اثری منحصربه‌فرد است. کتاب گنجینه عظیمی از واژه‌ها و ترکیبات زبان سغدی را در اختیار پژوهشگران این زبان و دیگر زبان‌های کهن ایرانی و رشته‌های وابسته قرار می‌دهد و می‌توان آن را به مثابه ابزار اصلی برای مطالعۀ بسیاری از زبان‌های ایرانی به کار برد.

«فرهنگ سغدی» با بهره‌گیری از جدیدترین روش‌های علمی فرهنگ‌نویسی در آن زمان و با نگرش به آخرین آرا و دستاوردهای ایران‌شناسان جهان تدوین شده است. افزون بر ایران‌شناسان، پژوهشگران و دانشجویان زبان‌های ایرانی در ایران و دیگر نقاط جهان، ادیبان و پژوهندگان زبان و ادبیات فارسی، به جهات گوناگون به‌ویژه در امر واژه‌گزینی و واژه‌سازی، بازشناسی واژه‌های مهجور و شاذ و درک امکانات گوناگون خوانش واژه‌ها نیز می‌توانند از آن بهرۀ فراوان َبَرند.

یادآور می‌شود که زبان سغدی پیش از کشف گنجینۀ تورفان در ترکستان چین، در اوایل سدۀ بیستم میلادی که مشتمل بر دست‌نوشته‌هایی به زبان‌های گوناگون ایرانی میانه است، زبانی تقریباً ناشناخته بود. نخستین کسانی که پرده از راز زبان خاموش سغدی برگرفتند، پژوهشگران آلمانی بودند که در نخستین سال‌های سدۀ بیستم با مطالعۀ متنی مکشوف از تورفان، این زبانِ تا آن روز ناشناخته را، سغدی نامیدند. گرچه ابوریحان بیرونی در حدود هزار و اندی سال پیش با ذکر نام روزها و ماه‌ها و جشن‌های سغدی، تلویحاً به این زبان اشاره کرده بود، در آغاز سدۀ بیستم است که زبان سغدی تولدی دوباره می‌یابد.

طی بیش از یک‌صد سال گذشته، با کوشش هیئت‌های اکتشافی متعدد، آثار مکتوب این زبان، به صورت پراکنده، از نواحی نزدیک شهر سمرقند (موطن اصلی سغدیان) تا یکی ازبرج‌های داخلی دیوار بزرگ چین و از مغولستان شمالی تا درۀ علیای رود سند در شمال پاکستان کشف شد. با انتقال این اسناد و مدارک به موزه‌ها و کتابخانه‌های شهرهای برلین، پاریس، لندن و سن پترزبورگ (لنینگراد پیشین)، زبان‌شناسان و ایران‌شناسان اروپایی و امریکایی به مطالعۀ این دستنوشته‌های کهن پرداختند. بسیاری از این متن‌ها به زبان‌های گوناگون اروپایی ترجمه شدند. زبان‌شناسان ویژگی‌های صرفی و نحوی زبان سغدی را مشخص و حقایق بسیاری را دربارۀ آن آشکار کردند. اما جای خالی واژه‌نامه‌ای جامع از زبان سغدی در میان آثار متعدد ایران‌شناسان جهان دربارۀ زبان‌های ایرانی به‌واقع نمایان بود. شادروان بانو بدرالزمان قریب، مؤلف فرهنگ سغدی، پس از بیست سال تلاش خستگی‌ناپذیر در گردآوری و تدوین مطالب این کتاب، موفق شد با فراهم آوردنِ اين واژه‌نامه كه از نظر علمي و پژوهشی از ارزشي جهاني و بين‌الملي برخوردار است، حاصل تلاش و كوشش يكصد سالۀ ايران‌شناسان و زبان‌شناسان كشورهای مختلف دنيا را دربارة زبان سغدی گردآوری کند و واژه‌نامه‌ای جامع برای زبان سغدی همراه با معادل‌های فارسی و انگلیسی فراهم آورد. به عبارت ديگر صدها مقاله و كتاب در قالب يک واژه‌نامۀ قابلِ دسترس و قابل استفاده برای دانش‌جو و دانش‌پژوه، یک‌جا و در یک جلد، در اختيارِ فارسی‌زبانان قرار گرفت. ازاین‌رو، این کتاب ارزشمند توانست در سال ۱۳۷۶ جایزۀ کتاب سال جمهوری اسلامی را از آن خود کند.

تلاش ارزشمند اين بانوی دانشمند را ارج می‌نهيم كه زبان فراموش شدۀ سغدی را از نو به فارسي‌زبانان شناساند و آموزش آن را باب كرد و سپس به‌آسان ساختن دست‌يابی به اين زبان نويافته و بازيافته و گنجينۀ واژه‌های غنیِ آن پرداخت.

شادروان قریب افزون بر فراهم آوردن فرهنگ زبان سغدی که از نظر علمی و پژوهشی از ارزشی جهانی و بین‌المللی برخوردار است و تمامی سغدی‌پژوهان عالم در آثار پژوهشی خود به آن رجوع می‌کنند به تألیف ده‌ها مقالۀ پژوهشی و علمی پرداخت. این مقالات که به زبان‌های فارسی، انگلیسی و فرانسوی دربارۀ زبان‌های گوناگون ایرانی، نظیر فارسی باستان، فارسی میانۀ مانوی، پهلوی اشکانی، سغدی و گویش‌های معاصر ایران است، بسیاری از مشکلات ریشه‌شناختی و دستوری این زبان‌ها را برطرف می‌نماید.

گفتنی‌ها دربارۀ مراتب والای فضل و فضیلت استاد قریب، این «چهرۀ ماندگار» ایران زمین (برگزیده در سال ۱۳۶۱) بسیار است. همچنین شرح آثار و تألیفات علمی گرانقدر استاد، که همواره مورد توجه محافل علمی داخل و خارج کشور بوده و جوایز بسیاری را ازجمله جایزۀ کتاب سال جمهوری اسلامی برای کتاب «زبان‌های خاموش» در سال ۱۳۶۶، نیز برای ایشان به ارمغان آورده است، در این مختصر نمی‌گنجد و فرصتی دیگر می‌طلبد.

اينک جای آن دارد كه دكتر بدرالزمان قريب را «بدر سغديانه» بنامم. او را بزرگ می‌دارم و از او سپاسگزارم كه نيرو و همت و عمر سودمند خود را در اين راه صرف كرد و آرزو می‌كنم كه روانش شاد باشد كه پربار زيسته است.

 

دکتر زهره زرشناس

استاد فرهنگ و زبان‌های باستانی و عضو وابستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی

 


 

راجع به وجوه موسیقی در شعر حافظ می‌توان گفت که: موسیقی معنوی اهمیت بیشتری از موسیقی ظاهری در شعر او دارد:

عشق تو سرنوشت من، خاک درت بهشت من
مهر رخت سرشت من، راحت من رضای تو

یک‌ نوع ریتم ظاهری وجود دارد که بسیار به گوش خوش‌آیند است و این قطعاً متعلّق به آغاز جوانی شاعر است. حافظ از آغاز جوانی شیفتهٔ موسیقی اصوات بوده است و از تناسب‌ها لذت بسیار می‌برده است. ولی کم‌کم حوزهٔ مفهوم‌ موسیقی را گسترش داده و به غیر از این تناسب‌ها، تناسب‌های دیگری را جستجو کرده است و آن تناسب‌ها عبارت است از گره خوردن اندیشه‌های متضاد.
 در واقع می‌توان گفت که تکامل هنری حافظ بیش از آنکه در موسیقی ظاهری باشد در موسیقی معنوی است. مثلاً توجه به بیت زیر صحت این گفتار را تأیید می‌کند:

خرقهٔ زهد و جامِ می گرچه نه درخورِ هم‌اند
این‌همه نقش می‌زنم از جهتِ رضای تو

که شکلِ تکامل‌یافتهٔ هنر حافظ در آن متجلّی است، در این شعر موسیقی معنوی بسیار بیشتر از موسیقی ظاهری دیده می‌شود. خلاقیتش با گره زدن دو عنصر متضادِ «خرقهٔ زهد» و «جامِ می» آشکار می‌گردد، و هنرش آن است که جمع بین دو ضد می‌کند و عناصر متضاد در ساخت یک جامعه را در کنار هم قرار می‌دهد و در واقع یک جامعهٔ متناقض را ارائه می‌دهد و به یک عمل محال منطقی جامهٔ عمل می‌پوشاند و با گره زدن دو امر متضاد شعر خود را جاذب و پر از موسیقی معنوی می‌کند و با قرار دادن تناقض‌ها در کنار یکدیگر موسیقی معنوی را به اوج خود می‌رساند.
از ظاهر شعر حافظ صنعت‌هایش را نمی‌توان تشخیص داد و این در حالی است که دم خروس صنعت از جیب بسیاری از شعرا بیرون است. به همین دلیل است که کسی نمی‌تواند صنعتش را یاد بگیرد. ممکن است بتوان از او تقلید کرد ولی نمی‌توان به خلاقیت او رسید.


محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۹۹_۱۰۱



 کمال‌الدین علی محتشم کاشانی شاعر سده دهم هجری و ملک‌الشعرای دربار شاه‌طهماسب اول است. او گرچه به مقام ملک‌الشعرایی رسید ولی چندان دلخوشی از دربار صفویه نداشت و با اینکه نتوانست به شبه‌قاره سفر کند بیشتر به دربار امرای پارسی‌گوی هند تمایل و با شاعران هندوستان مراوده شعری داشت.
▫️محتشم به سبب ترکیب‌بند دوازده‌بندی خود مشهور به «باز این چه شورش است» در رثای سید و سالار شهیدان (ع) و واقعه جانسوز کربلا چنان جایگاه بلندی یافته است که او را مشهورترین مرثیه‌گوی زبان فارسی می‌دانیم.
 دوازده‌بند محتشم نزدیک به چهارصد سال ورد زبان خاص و عام  به ویژه شیعیان است و اگر بگوییم مشهورترین شعر عاشورایی پارسی‌گویان است گزافه نیست؛ نوحه‌خوانان و مرثیه‌سرایان آن را می‌خوانند، هنرمندان نگارگری و تذهیب‌کاری می‌کنند، با زیباترین خط بر کتیبه‌ها خوشنویسی می‌شود و در فصل عزای امام حسین (ع) در هر کوی و برزن بر در و دیوار می‌آویزند و محافل عزاداری را با آن می‌آرایند و پارچه‌نوشته‌های دوازده‌بند محتشم به اعلام عمومی حلول ماه محرم و پرچم عزای اهلبیت(س)  تبدیل شده است.
 این داوزه بند نه تنها مرثیه‌ای برای همه تاریخ که هدیه و میراث ماندگار و معنوی پارسی‌گویان به فرهنگ اسلامی و عاشورایی است.
بند نخست این مرثیه بلند‌آوازه و جانگداز را در ادامه می‌خوانید:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است!

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی‌نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است!

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم است!

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است!

محمدجعفر محمدزاده



حافظ به یک معنا عارف بسیار بزرگی است و در عین حال، اشعارش بسیار اجتماعی است؛ حتی اجتماعی‌تر از اشعارِ ناصرخسرو، شاعری که عمر و هنر خود را وقف تبلیغ یک ایدئولوژی کرده است. در واقع، شاعری سیاسی‌تر از ناصرخسرو وجود ندارد؛ امّا حافظ یک شاعرِ صددرصد اجتماعی است و درین زمینه بسیار هوشیار بوده است. اگر برای ناصرخسرو به عنوانِ یک شاعرِ بزرگْ سیاست مهم است، برای حافظ، هنر مقدّم است؛ یعنی اگر بین جامعه و هنر تعارضی پیش آید یا تصمیم‌گیریِ نهایی در سرِ راه شاعر به وجود آید که بین جامعه و تاریخ و هنرْ یکی را انتخاب کند، انتخابِ نهاییِ حافظْ هنر است. به اعتبارِ همین اصل است که با همهٔ اهمیّتی که جریان‌های ایدئولوژیکی و تاریخی عصرش در اشعارش داشته است برای او تنها یک اصل مطلق بوده و آن محوری کردن و محور قرار دادن جمال‌شناسی است.
آنچه که در عمق تاریخ یک روزگار می‌گذرد در شعر یک شاعر به صورت آینه چه مستقیم و چه غیرمستقیم منعکس می‌شود. تمام اشعار حافظ محصول درگیری‌های اجتماعی است که در تاریخ هنرش و قلمرو جغرافیایی وی وجود داشته است. حافظ انسانی است که با تپش‌های عصرش می‌تپیده و کاملاً نگران پیرامون خود‌ بوده و همهٔ حوادث عصر برای او مهم بوده است؛ حتّی در عرفانی‌ترین اشعار حافظ نیز رگه‌هایی از تأثیر اجتماعی وجود دارد؛ امّا هنر حافظ چنان است که شعر وی تنها درگیر همان نکتهٔ تاریخی نباشد. حافظ شاعری است که در عرفانی‌ترین اشعارش نیز بافت ایدئولوژیک به چشم می‌خورد.
هنر جاودانهٔ حافظ در این است که، با دشمنی خاصّ، در یک بافت تاریخی مبارزه می‌کند و تیپی از او می‌سازد که در تاریخ تکرار می‌شود و مردمِ دوره‌های بعد نیز، در ضمن، خود را در شعر او‌ می‌یابند؛ در واقع، شعر حافظ در هر دوره‌ای زنده است. پس حافظ در مرحلهٔ اول یک هنرمند است، در مرحلهٔ دوم از ابزارهایی که در دست داشته بیشترین بهره را از مجموعهٔ فرهنگی عرفان برده است. در مرحلهٔ سوم، اشعار وی دارای یک ساحت ایدئولوژیک هستند.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۳۳۵_۳۴۸

یادی از کاظم برگ‌نیسی (۱۳۳۵-۱۳۸۹ش.)

 

دوست نازنین کاظم برگ‌نیسی ناگهان از میان ما رفت. با مرگی دردناک، سقوط در آسانسور، که نمونه‌های آن تاکنون حداقل در ایران بسیار نادر بوده است. کاظم در سال ۱۳۳۵ ش. در خرمشهر دیده به جهان گشود. کودکی و نوجوانی او در زادگاهش گذشت. به روزگار دانشجویی در دانشگاه پلی‌تکنیک تهران قبول شد و ادامۀ تحصیل داد. چون قلبی تپنده و حساس داشت و خود مزۀ فقر را چشیده بود به فعالیت‌های سیاسی کشانده شد و سرانجام به زندان افتاد. گمان می‌کنم در سال‌های ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ که خود بارها ولی کم از آن سخن می‌داشت. پس از آزادی از زندان گرفتار اخراج از دانشگاه و محرومیت از تحصیل شد، با آنکه سه سال از دورۀ مهندسی برق را در آن دانشگاه گذرانیده بود، اما چاره‌ای جز پذیرش این حکم غیرانسانی و ناجوانمردانه نداشت.

کاظم سپس راه اصلی خود را پیدا کرد، به دنیای پژوهش و تحقیق افتاد، هر چند دغدغه‌های سیاسی و رنجی که تودۀ مردم تهیدست می‌بردند هرگز او را در هیچ حال آرام نمی‌گذاشت. پیوسته می‌جوشید و می‌خروشید اما ظاهری آرام و کم‌سخن داشت. برگ‌نیسی پس از ورود به دنیای پژوهش، نخست به ترجمه روی آورد. در نخستین سال‌های پس از انقلاب چند اثر کوتاه ترجمه کرد که چون مرکز نشر فرهنگ اسلامی آن را منتشر می‌ساخت در آنجا با صادق سجادی – که آن روزگار ویراستار آن مؤسّسه بود – آشنایی و دوستی دیرپا به هم رساند این دو پس از مدتی همکاری سرانجام تصمیم گرفتند فرهنگ پنج‌زبانۀ لغات فلسفی و اجتماعی را که دانشمندی لبنانی تألیف کرده بود با کمک همدیگر به فارسی برگردانند و منتشر سازند. این ترجمه صورت گرفت و کتاب در مواردی هم تکمیل گردید و معادل آلمانی واژه‌ها به آن افزوده شد. این اثر را سرانجام شرکت سهامی انتشار منتشر کرد و اکنون به شیوه‌ای روزآمد مؤسّسۀ فرهنگ معاصر آن را تجدید چاپ می‌کند.

کاظم برگ‌نیسی سرانجام با هدایت صادق سجادی که خود در این روزگار (اواخر سال ۱۳۶۴ش.) در سلک همکاران مؤسّسۀ جوان دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی درآمده بود به آن سازمان راه یافت و کار پژوهش جدی و تحقیق در وادی ادب و تاریخ را آغاز کرد. کاظم سرانجام با تسلّطی که بر زبان عربی داشت و سپس به زبان انگلیسی پیدا کرد، توانست محققی زبده و مقاله‌نویسی برجسته از کار درآید. نمونۀ مقالات مفصل او در باب عشایر و قبایل عرب و خاندان‌های سلطنتی عرب جنوب خلیج فارس در این دایرة‌المعارف برجسته و در شمار نوشته‌های کاملاً محققانۀ این کتاب است و تاکنون توجه کثیری از اصحاب تحقیق را به خود جلب کرده است. کاظم – به گونه‌ای که خود شاهد و ناظر بودم – گاه برای نوشتن مقاله‌ای در باب ایلات عرب خوزستان با امکاناتی که دایرة‌المعارف برایش فراهم می‌آورد روانۀ آن طرف‌ها می‌شد، سفرش گاه ماه‌ها به طول می‌انجامید، چون هنگام سفر جز تکمیل پژوهش‌های خود به چیزی نمی‌اندیشید برای پاسخ برخی سؤالات گاه فرسنگ‌ها سفر می‌کرد این نکته را مسئولان دایرة‌المعارف هم دریافته بودند و ازاین‌رو از همکاری با او – که گاه دشوار بود – کوتاهی نمی‌کردند.

برگ‌نیسی در مقاله‌نویسی سخت‌گیر بود. در هیچ مورد کوتاهی نمی‌کرد و حتی اگر برای دریافت به موقع مقاله به او اصرار و فشار می‌آوردند که مقاله را در همان حد فراهم آمده تحویل دهد تا کار لنگ نماند، توجه نمی‌کرد. گاه این عدم همکاری به سخت‌گیری بیش از حد و شاید لجبازی او تعبیر می‌شد، اما کاظم گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود هدف او جز تکمیل مقاله و بی‌نقص کردن آن چیزی نبود. یادم نمی‌رود هنگام نگارش یک مقاله که انتشار یکی از مجلدات دایرة‌المعارف موقوف به تحویل آن شده بود در حدود دو ماه شبانه‌روز در ساختمان دایرة‌المعارف به سر می‌برد و به خانه و حتی بیرون ساختمان مرکز مراجعه نداشت. سرانجام مقالۀ مذکور کامل شد و تحویل گردید و کاظم نفسی به راحتی کشید، مرکز و بی‌خوابی شبانه‌روز را ترک گفت.

کاظم طبعی رقیق و حساس داشت، به آسانی می‌رنجید، اما کشف دلایل رنجش او به آسانی امکان نداشت. دوستانی چند که گرفتار رنجیدگی او می‌شدند گاه از مـن – کـه سالیانی چند به او نزدیک‌تر بودم – دلایل آن را جویا می‌شدند. چند بار اتفاق افتاد که سؤال آنان را از وی باز می‌پرسیدم اما پاسخ او همیشه سکوت بود. وی سرانجام همکاری با دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی را که بیش از ده سال به طول انجامیده بود رها کرد و دوستان از آن پس کمتر او را می‌دیدند. دایرة‌المعارف محیط فرهنگی دلپذیری بوده و هست که همواره دوستی‌هایی دیرپا بین همکاران ایجاد کرده است. با این حال نگارنده گاه‌به‌گاه در روزگاری که کاظم در مرکز نشر دانشگاهی و در مؤسّسۀ فرهنگ معاصر به کار ویرایش و لغت‌نگاری می‌پرداخت او را می‌دیدم. همواره جویای دانش و در حال تکمیل دانسته‌ها و معلومات خود بود. بارها حتی هنگامی که در وسایل نقلیۀ عمومی بود او را در حال فیش‌نویسی دیده بودم. برای کتاب لغت خود گاه از کلمات مردم در محاورات سود می‌برد. کاظم چنان بر رموز و زوایای زبان عربی تسلط داشت که تصوّر نمی‌رود در ایران معاصر کسی به حد او در این زمینه اشراف و آگاهی داشته باشد. عربی‌دانی او چنان زبانزد شده بود که وقتی ادونیس شاعر نامی جهان عرب به ایران آمد فقط برگ‌نیسی را به همنشینی خود برگزید و در طول سفر وی همواره با او به سر می‌برد.

برگ‌نیسی در زبان انگلیسی هم برجستگی و حتی تسلط کافی داشت، یکی دو بار دیده شد در محافلی که استادان برجسته و زبان‌دان حضور داشتند او از عهدۀ حل مشکل برمی‌آمد. اما اعجاب‌آورتر تسلط یگانۀ او بر زبان و ادب فارسی بود. بسیاری از متون مهم و حتى غيرمهم زبان فارسی را با دیدی نقادانه خوانده بود و نکاتی از آنها را همواره در حفظ داشت. چون حافظۀ خوبی هم داشت اشعار زیادی را از حفظ کرده بود. زمانی که در دایرة‌المعارف همکار و هم‌اطاق بودیم، بعضی اوقات که حوصلۀ تحقیق و نوشتن نداشت در اطاق بزرگی که داشتیم راه می‌رفت و شعر می‌خواند. قصاید طولانی از شاعرانی چون ناصرخسرو و خاقانی را از ابتدا تا انتها بی‌وقفه و بدون لکنت می‌خواند و ما بسیار تعجب می‌کردیم و گاه غبطه می‌خوردیم که چگونه وی یک قصیدۀ شصت هفتاد بیتی را که چندان شناخته شده هم نبود بی‌لکنت می‌خواند و فراموشی به او دست نمی‌دهد.

برگ‌نیسی مقالات بسیار نوشته و چند کتاب تدارک دیده است، ترجمه‌ای از قرآن کریم هم در دست تدارک و تهیه داشت، و ظاهراً بخش بیشتر آن را ترجمه کرده بود. این ترجمه حتماً خواندنی است و تفاوت بسیار با سایر ترجمه‌های معاصر خواهد داشت. از مهمترین آثار او مقالاتی است که در باب واژه‌های دخیل در قرآن در مجلۀ معارف نوشته و همان وقت توجه گروهی از محققان ایرانی و حتی اسلام‌شناسان غربی را به خود جلب کرد، و مطالبی در ستایش آن گفتند یا نوشتند.

مرگ او کاملاً غیرمنتظره بود وقتی در جمعه شب ۲۵ تیر ۸۹ یکی از دوستان مشترک تلفن زد و از حادثه خبر داد سراسیمه به بیمارستان رفتم. در سرسرای آنجا همسرش را دیدم که پریشان و نالان است وقتی واقعه را شرح داد و حال کاظم را گفت امیدم قطع شد، دانستم کار تمام است، هر چند پذیرش آن بسیار دشوار بود. گفته می‌شد که بیمارستان هم کوتاهی‌هایی کرده است. جای تعجبی نداشت، از این موارد در کشور ما فراوان بوده است سرانجام او چهارشنبه ۳۰ تیر ۸۹ درگذشت و در قطعۀ نام‌آوران بهشت‌زهرا به خاک سپرده شد. روانش شاد و با پاکان و حقیقت‌جویان و نیک‌مردان محشور باد که خود در زمرۀ آنان قرار داشت.

 

سید علی آل‌داود




دانشجو: استاد!
مستی و شراب در شعر حافظ و در ادبیات فارسی به دو گونه تعبیر شده است. اصالت با کدام است؟


جواب: ادبیات فارسی یک واحد مشخّص نیست که من به طور قطعی بتوانم حکم کنم. در شعر حافظ مواردی از استعمال شراب هست که شما به هیچ عنوان نمی‌توانید تفسیر غیرالهی کنید مثلِ: «ساکنان حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت/ با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند» ؛ اما مواردی هم هست که من هیچ اصراری ندارم تفسیر عرفانی‌اش کنید: «دو یارِ زیرک و از بادهٔ کهن دو منی/ فراغتی و کتابی و گوشهٔ چمنی». جاهایی که بافت عرفانی دارد اگر تفسیر غیر الهی بکنید خلاف عدل و مروت است.
اما در ادبیات فارسی به طور مطلق نظر دادن بی‌خبری محض است. ممکن است شاعری را با توجه به قرائن تاریخی و شرایط زندگی فردی و اجتماعی و اطلاعات درون شعری‌اش بتوانید در موردش قضاوت کنید که مثلاً شراب در زبان منوچهری همان «ام الخبائث» و «نبید» است یا مثلاً سنایی را در نظر بگیرید. او شاعری است که شخصیت دوگانه‌ای دارد. پنجاه درصد از استعمالات خمر در دیوان او به همان معنی آب انگور است؛ می‌دانید سنایی شخصیت دگرگون‌یافته‌ای دارد. اصولاً یکی از شگفتی‌های ادب فارسی و تاریخ تصوف و اسلام است. بخشی از زندگی سنایی یک زندگی عادی و غیرعرفانی بوده که در  آن دوره مسلماً آلودگی به خمریات داشته است، خمریات از نوعی که منوچهری و رودکی توصیفش می‌کنند. اما زندگی سنایی یک برش تاریخی دیگر هم دارد که بُعد روحانی و معنوی اوست.
اسناد زندگی حافظ و متن دیوان او نشان می‌دهد که چنین تعدد شخصیتی در وی نیز بوده است. حافظ یک لحظه‌های ناب الهی دارد که شما به هیچ وسیله‌ای نمی‌توانید آنها را به ساحت مادی ارتباط دهید. اما چنین هم نیست که شما از حافظ یک موجود صددرصد قدسی الهی بتوانید بسازید. یک سری اسناد تاریخی هست که نشان می‌دهد کسانی که حافظ با آنها دمخور بوده موجودات سالمی نبوده‌اند.
بنابراین، من اصراری ندارم بر اینکه همهٔ اشعار حافظ را تفسیر عرفانی کنید. البته از این نکته غافل نباشید که سِتِ عرفان در درون شعر حافظ مهم‌ترین سِت است. اما این به آن معنا نیست که کاری را که بعضی شارحان کرده‌اند بکنید و مثلاً بگویید منظور از «دور شاه شجاع» مرحلهٔ تجلّی ذات قدسیهٔ الهی است. نه چنین چیزی نیست. نباید خود را گول زد و از حقایق تاریخی فرار کرد.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۲۷۱_۲۷۳

 


 شاهنامه اقیانوسی است که هرکس آشنای آن باشد گوهرهایی گرانسنگ از آن به‌دست خواهد آورد؛ گوهرهایی از جنس فرهنگ، هنر، آیین، آداب، تربیت، سیاست، دین و دانایی، داد و دهش و... .
  ارزش شاهنامه تنها به داستانهای آن نیست  فراداستانهای شاهنامه ارزش‌های دیگر آن است از آن جمله:

 فریدون سه فرزند پسر داشت( سلم، تور و ایرج):
ازین سه، دوپاکیزه از شهرناز
یکی کهتر از خوب‌چهر ارنواز
(بیت:۴۹)

فرزندان فریدون چون به سن ازدواج رسیدند، شاه یکی از دانایان نزدیک خود، به‌نام جندل‌، را مأمور کرد تا برای پسرانش همسرانی بیابد همتا و هم‌شان:

بدو گفت: برگرد گِرد جهان
سه دختر گزین از نژاد مِهان
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر
پری‌چهر و پاک و خسروگهر
(بیت‌های ۵۴ و ۵۵)

فرستادۀ فریدون پس از جست‌وجوی فراوان دریافت که شاه یمن سه دختر دارد شایسته و همتای پسران شاه؛

سه پوشیده رخ را سه دیهیم‌جوی
سَزا را سَزا، کار بی‌گفت‌وگوی
(بیت:۹۴)

  فردوسی به‌خلاف منابع دیگر به بیان داستان بسنده نمی‌کند و افزون بر تأکید بر هم‌شانی و همتایی زن و مرد، خواننده را با آداب و آیین همسرگزینی، دیدن و پسندیدن و آزمون کردن عروس و داماد در فرهنگ ایرانی آشنا می‌کند و پندهای می‌دهد. از آن‌جمله در جایی که شاه یمن با هدفی پلید قصد جان فرزندان فریدون می‌کند و آنها به بزمی می‌خواند تا آنها را با جادویی از میان بردارد، چون برادران از بزم شاه یمن به آرامگه خواب می‌روند فردوسی هشداری و پندی در مراقبت از زوال خرد می‌دهد:
بدان‌گه که مَی چیره شد بر خرد
کجا خواب و آرامش اندر خورد
(بیت:۱۹۳)

▫️ فرزندان فریدون از جادوی شاه یمن و از آزمونهای سخت او سربلند بیرون می‌آیند و در آخر، شاه یمن بر ترس و تردید خود چیره می‌آید و فرزندان فریدون را شایستۀ دامادی خود می‌بیند و به ازدواج دخترانش با آنها رضایت می‌دهد؛
▫️فردوسی اینجا نیز سخن حکیمانۀ دیگری برگرفته از فرهنگ ایرانی و آمیختۀ با آموزه‌های دینی خود بیان می‌کند و انسانی، دادورزانه و فرهنگی به مسئلۀ جنسیت نگاه می‌کند:
چو فرزند را باشد آیین و فر
گرامی به‌دل، چه ماده، چه نر!
(بیت:۲۲۲)
این نکتۀ با اهمیت را فردوسی در حالی می‌گوید که بسیاری از قبایل اطراف ایران، تا پیش از اسلام داشتن فرزند دختر را مایۀ ننگ می‌دانستند و آنها را زنده به‌گور می‌کردند. اما نگاه حکیم به ارزش‌های فرزند، دارابودن آیین و فرّ است نه دختر یا پسر بودن آنها.

محمدجعفر محمدزاده