خلاقیّتِ فردی مهم نیست،
نقشِ تاریخی اهمیّت دارد.
میتوانیم با اطمینان بگوییم که هر شعر ماندنی به طور کلی هر اثر ادبی برجسته در تاریخ ادبیات، حاصل شکلگیری مجموعهای از تجربههاست، تجربههای یک نسل و غالباً چندین نسل.
شاهنامه فردوسی، استمرار کارهای امثال دقیقی و قبل از دقیقی است. رباعیات خیام حاصل سه قرن آزمون در حوزهٔ رباعی و شکلگیری مضامین خیامی در ادبیات دورهٔ اسلامی ماست، اگر از سوابق قبل از اسلامی آن و ترانههای ایرانی کهن صرف نظر کنیم.
مثنوی جلالالدین رومی نیز تبلور تجربههای تمام عارفان قبل از اوست بهویژه سنایی و عطار.
دیوان حافظ که آخرین شاهکار بزرگ فرهنگ ملی ماست تبلور تمام آثار برجستهٔ شعری زبان فارسی است، از رودکی تا سعدی و حتی اوحدی مراغی و سلمان ساوجی و عماد فقیه کرمانی، یعنی اکثر معاصران حافظ وامدار یکیک شاعران قبل از خویش است، چه قدما و چه معاصرانش. این نکته را در مورد صائب و بیدل و بهار و شهریار هم میتوان گفت و در مورد نیما و اخوان و فروغ هم میتوان توضیح داد. با این تفاوت که هرچه فاصلهٔ زمانی دورتر باشد، ظهور این امر یعنی تکامل و تبلور تجربهها را بهتر میتوان احساس کرد.
در قلمرو نقد ادبی، آنچه در کار یک هنرمند مهم است خلاقیت فردی او نیست، بلکه «نقش تاریخی» اوست، یعنی پایگاهی که وی در زنجیرهٔ تکامل ادبی دارد. به همین دلیل، شعری که نتوان هیچیک از اجزای آن را جز در تجربهٔ واحد گویندهاش تعقیب کرد پیش از خداوند خویش خواهد مرد، حتی اگر گویندهاش نبوغی برتر از نبوغ شکسپیر و مولوی و ابوتمام داشته باشد. منظور از نبوغ در اینجا استعداد محض است نه تجلیات آن که مسلماً نیازمند تمام تجربههای عظیم قبل از هنرمند است.
وقتی که ما در دیوان حافظ این تصویر را ملاحظه میکنیم حتی اگر بر تمام تجربههای گویندگان قبل از حافظ در این میدان اشراف داشته باشیم باز هم نبوغ هنری او را ستایش میکنیم و برای گویندگان قبل از او نیز در بافت تاریخی هر کدام، کمال حرمت را قائلیم. آنچه برای ما مهم است نقش تاریخی اوست در تکامل این تصویر و نه این که او از کجا این تصویر را گرفته است.
تصویری که میخواستم چند نکته را در باب آن یادآوری کنم، تصویری است که او، درین بیت، از شمع داده است:
جدا شد یارِ شیرینت کنون تنها نشین، ای شمع!
که حکمِ آسمان این است اگر سازی وگر سوزی
محمدرضا شفیعیکدکنی
این کیمیای هستی، جلد اول، صص ۱۱۸–۱۱۷
دکتر حسن ذوالفقاری (۱۳۴۵- ۱۴۰۱): عضو هیئت علمی (استاد تمام) گروه زبان و ادبیات فارسی دانشکدۀ علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس؛ نویسنده و پژوهشگر؛ مؤلف کتابهای درسی؛ مدیر گروه آموزش زبان و ادبیات فارسیِ فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
دکتر ذوالفقاری بیستم تیر ۱۳۴۵ در دامغان متولد شد. تحصیلات خود را تا دیپلم همانجا به پایان رساند. در سال ۱۳۶۸ دورۀ کارشناسی خود را در رشتۀ دبیری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بینالمللی امام خميني به اتمام رساند. سپس در سال ۱۳۷۰ دورۀ کارشناسی ارشد را در پژوهشگاه علوم انساني و در سال ۱۳۷۶ دورۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران به پایان رساند. او در دورۀ تحصیل از محضر استادانی چون محمدرضا شفیعی کدکنی، سید جعفر شهیدی، جلیل تجلیل، سید حسن سادات ناصری، برات زنجانی بهره برد.
دکتر ذوالفقاری از سال ۱۳۶۸ به استخدام آموزشوپرورش دامغان درآمد. از سال ۱۳۷۰ بهعنوان کارشناس به سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی منتقل و در آنجا به بررسی و تألیف کتابهای درسی مشغول شد. او از سال ۱۳۸۴ به عضویت هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس درآمد. وی از سال ۱۳۹۰ با تشکیل گروه آموزش زبان و ادبیات فارسیِ فرهنگستان زبان و ادب فارسی مدیریت این گروه را عهدهدار شد.
وی در طول عمر کوتاه خود فعالیتهای زیادی در حوزۀ آموزش و تألیف کتاب و مقاله برعهده داشت. ادبیات عامه، ادبیات داستانی، نگارش و ویرایش، و آموزش زبان فارسی حوزههای تحقیقاتی مورد علاقۀ وی بود. بیش از سیصد مقاله از او در مجلات علمی پژوهشی، مروری و علمی ترویجی، و دانشنامهها به چاپ رسیده است. همچنین حدود پنجاه عنوان کتاب در حوزههای گوناگون (از جمله تألیف، تصحیح، کتابهای آموزشی) نوشته است. عناوین برخی از این کتابها عبارت است از: فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، ادبیات مکتبخانهای ایران، یکصد منظومه عاشقانۀ فارسی، فارسی بیاموزیم، باورهای عامیانه مردم ایران، شیوهنامۀ نگارش.
او همچنین در بسیاری از مجامع علمی عضویت داشت. برخی از این مشاغل عبارتاند از: رئیس مرکز تحقیقات زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس، عضو بنیاد ملّی نخبگان، عضو کارگروه ملّی المپیاد ادبی، عضو هیئت مدیرۀ انجمن علمی استادان زبان و ادب فارسی، عضو شورای پژوهشی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، دبیر جایزۀ فرهنگستان به مطبوعات، سردبیری فصلنامۀ علمی پژوهشی فرهنگ و ادبیات عامه.
دکتر ذوالفقاری در سالهای پایانی عمر، بهعنوان استاد کرسی زبان فارسی از طرف وزارت علوم به دانشگاه شانگهای چین اعزام شد. مدتی بعد از بازگشت به ایران در ۱۷ تیر ۱۴۰۱ براثر ایست قلبی درگذشت. پیکر او ۲۱ تیر ۱۴۰۱ به زادگاهش دامغان منتقل و در جوار زیارتگاه بُکِیر ابن اعین شِیبانی، از راویان و امناء حدیث امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق (ع)، به خاک سپرده شد.
***
در یکی از جلسات گروه آموزش زبان و ادبیات فارسیِ فرهنگستان، دکتر ذوالفقاری خاطرهای تعریف کرد از دورۀ دبستان خود و معلمی که موجب علاقه و تشویق وی به کتاب و کتابخوانی شده بود؛ او پس سالها آن معلم را در سن کهنسالیاش یافته و بر دستان وی بوسه زده بود.
«در کلاس سوم ابتدایی معلمی داشتیم به نام خانم کلانتری. از کارهایی که میکرد این بود که کتاب میآورد و در کلاس میخواند. او ما را کتابخوان کرده بود. یکبار گفت که بچهها فردا یک قطعه عکس بیاورید. ما تعجب کردیم که چرا باید عکس ببریم؟ روزی که عکس بردیم خانم کلانتری همۀ ما را ردیف کرد و رفتیم به کتابخانۀ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که تازه سال (۱۳۵۴-۱۳۵۵) در دامغان تأسیس شده بود. ما را آنجا ثبتنام کرد. اولین کارتی که در زندگیام گرفتم، همان کارت کانون پرورش فکری بود. واقعاً چقدر معلم میتواند تأثیر خوبی روی بچهها بگذارد. معلمهای ما میتوانند کاری انجام دهند که در آیندۀ دانشآموزان مؤثر باشند.» (خبرنامۀ گروه آموزش زبان و ادبیات فارسی، ش ۵۵، ص۴).
فرناز صادقی
هیئتعلمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی
در سیاستگذاریهای فرهنگی آنچه غالب است نوعی نگرش شبهفلسفی است؛ نگرشی محافظهکار، غیرکمی، غایتگرا، ثباتگرا و عاجز از پیشبینی. حال اگر این نگرش شبهفلسفی، با نگرشی شبهفقهی هم ترکیب شود، مشکل دوچندان میشود، چرا که احکام فقهی، اغلب از جنس اعتباری، ارزشی و یا تشریعیاند. آمیزش این دو نگرش ناکافی در ذهن برخی مبنایی برای استخراج احکام تحلیلی و تبینی میشود و بهاینترتیب، این دو شبهنگرش، فضای ذهنی بعضی از تصمیمگیران حوزهی فرهنگ را پر میکند و آنها را از تطبیق نیازها وخواستهها با واقعیتها دور میکند، درنتیجه نوعی معرفت کاذب از فرهنگ پدید میآید و اجرای برنامهها و سیاستها بر مبنای احکام و قضایای شرطی مبتنی بر این دو نگرش صورت میپذیرد.
دانسته باشیم که یکی از موانع اصلی و جدی برنامهریزی برای ساماندهی حوزه فرهنگ این مشکل مبنایی است.
محمدجعفر محمدزاده
▫️زبان چیست و جایگاه آن در مراتب هستی کجاست؟ ظهور زبان یعنی چه؟ زبان با ظهور خود چه چیز و چه چیزهایی را آشکار میکند؟ پاسخ این پرسشها را در این بسته بشنوید.
▫️"میدان فرهنگ" برنامهای از جنس شعر و ادب است و شعر و ادب که میراث معنوی و جهانی ما و سرمایهی فرهنگی پارسیگویان جهان است بر بستر این زبان بیش از هزار سال است زنده و پویا جریان دارد.
▫️پاسداری از زبان فارسی در واقع پاسداشت هستیِ ما و هویت ملی ماست.
▫️دغدغهی زبان فارسی تنها دغدغهی شعر و ادب نیست، فراتر از هر تعریفی، زبان فارسی افزون بر هویت ملی مهمترین میراث و بستر انتقال میراث ملی و مشترک ماست.
▫️ هیچ مولفهای مانند زبان فارسی نتوانسته است ملت ایران را با فهم مشترک از موضوعات دیرپا و مانا به هم متصل کند.
▫️در دومین برنامه از برنامه میدان فرهنگ از رادیو تهران درباره زبان چرایی ضرورت پاسداشت آن با کارشناس مجری گرامی آقای رضا خضرایی گفتگو کردهام.
در ادامه ایرانپژوهی در شعر فارسی در این بسته نمونههایی از شعر اسدی طوسی و امیر معزی شاعران سدههای پنجم و ششم را جستوجو کردهایم.
▫️گرشاسبنامه اثر مشهور اسدی طوسی است که در سال ۴۵۸ق تمام شده و به ابودلف حاکم وقت نخجوان تقدیم شده است.
▫️گرشاسبنامه تقلیدی شایسته از شاهنامه فردوسی است که مانند شاهنامه در بحر متقارب سروده شده است.
▫️اسدی طوسی تنها شاعر نبوده بلکه او فرهنگنویس و نخستین کسی است که فرهنگ لغات زبان فارسی را تدوین کرده است.
▫️ در گرشاسبنامه بیش از صدبار و در شعر امیر معزی بیش از شصتبار، از ایران نام برده شده است.
▫️آیین ایرانیان، پشت ایرانیان، ایرانزمین، آزادگان ایران، وفای ایران، یزدانشناسی ایرانیان، ملت ایرانزمین، عدل ایرانزمین، و حدود کشور ایران ترکیبهایی است که اسدی و امیر معزی در شعر خود بهکار بردهاند.
اصطلاح پیر مغان هم مانند اصطلاح رند در زبان شعر از سنائی تا عطّار از معنی ظاهری خود خلع شده و به کسی اطلاق شده است که در دکان او متاع قلب و تزویر فروخته نمیشود. در دکان او کالائی عرضه میشود که شخص را از هواهای شیطانی و نفسانی دور کند و او را مست و بیخود کند، یعنی از حرص و آز شهوت غافل سازد. پیر مغان مرشد و راهنمای واقعی است. او کسی است که به تأیید نظر حلّ معمّا میکند و مشکل جویندگان حقیقت را برطرف میسازد. او جام جهانبین و دل روشن و ضمیر پاک دارد و چون از او میپرسند که این جام جهانبین را کی به او دادهاند میگوید در ازل و در آغاز آفرینش، زیرا آفرینش انسان عبث نیست و انسان موجود خوابنده و خورنده و کُشَنده نیست و حامل امانت الاهی است. مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حلّ معما میکرد گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد هدایت در دست پیر مغان است و شیخِ مدّعی و زاهدِ ریاکار وعدهٔ هدایت و سعادت میدهند امّا به ضلالت و شقاوت میبرند. شیخ میگوید در آن جهان تو را شرابی خواهند داد که مستیبخش روح است است و درخور نیکوکاران است، اما پیر مغان همین شراب هدایتبخش را با نور الاهی واقعی خود به تشنگان حقیقت میپیماید، پس اوست که وعده را به جا میآورد: مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد ▪️در شعر حافظ پیر مغان پیر هدایت و مرشد انسان و انسان کامل است. رند آزادهٔ پاکباز وارستهای است که از همه قیود آزاد است امّا سر تعلیم و ارشاد ندارد. پیر مغان مقامی والاتر دارد زیرا راهبر و راهنما و مشکلگشا است و حافظ نمیخواهد سر از آستان او بردارد زیر آستان او سرای دولت و خانهٔ فتوح گشایش است: از آستان پیر مغان سر چرا کشم دولت درین سرا و گشایش در این در است عباس زریاب خوئی آئینهٔ جام، صص ۴۱_۴۲ شرح مشکلات دیوان حافظ
میدان فرهنگ برنامهای فرهنگی از رادیو تهران است که پنجشنبهشبها ساعت ۲۱ پخش میشود.
میدان فرهنگ در هر برنامه مهمانی دارد که با او درباره دغدغههایش گفتوگو میکند.
تهیهکننده سرکار خانم یوسفی و مجری برنامه آقای رضا خضرایی است.
در برنامه نخست دربارهی حکیم فردوسی و ویژگیها و ارزشهای شاهنامه گفتگو کردهایم.
خرابات هم از کلمات رمزی و نمادی در شعر حافظ است. سنائی و عطار و حافظ این کلمه را از معنی پست و حقیر و زشتِ آن تجرید کرده و مفهوم بسیار عالی و شریف به آن بخشیدهاند. این هم قدرت شاعر را در تصرف در معانی میرساند و هم توانائی او را در تصرّف در نفوس و افکار مردم نشان میدهد. خرابات به گواهی جمیع نصوص و متونِ تاریخی جایگاه عیاشان و هرزهگردان و بدکاران و مُقامران (قماربازان) بوده است. لفظ خرابات هم این معنی را تأکید میکند، یعنی از لحاظ اخلاقی ویرانترین و پستترین جائی بود که ممکن بود در شهری پیدا شود:
هم خراب از لحاظ ظاهری، زیرا مقررات اجتماعی اجازه نمیداد که چنین جائی در محل معتبر و مرغوبی باشد و بنای خوب و آبادی داشته باشد و هم از لحاظ معنوی؛ زیرا محل فساد و تباهی و خرابی بوده است.
حافظ و شاعران پیش از او با پیوندی معناشناسی و با یک دستکاری ماهرانه که تنها از نفوس ابداعگر و خلّاق ساخته است، خرابات را به آرمانشهر و مکانی مقدس و آباد و معمور از جهت معنوی و روحانی تبدیل کردهاند. توانائی حافظ در این است که هم به معنای اصلی پست و نکوهیده آن و هم به مفهوم والای آن از نظر خود اشاره میکند:
در خرابات مغان نور خدا میبینم
وین عجب بین که چه نوری زِ کجا میبینم
خرابات مغان را هم تجلیگاه نور خدا میداند و هم تعجب میکند که
چه نور والائی از چه جای نامناسبی! و نیز میگوید:
در عشق خانقاه و خرابات شرط نیست
هرجا که هست پرتوِ روی حبیب هست
عباس زریابخویی
آئینهٔ جام
شرح مشکلات دیوان حافظ
شعر حافظ سرود عشق و شراب است و شاعر جز با عشق و شراب نمیتواند اندوه زمانهیی را که در فساد و گناه و دروغ و فریب غوطه میخورد فراموش کند. دنیای او مثل دنیای خیام است: بیثبات، و دائم در حال ویرانی. نه در تبسم گل نشان وفا هست نه در نالهٔ بلبل آهنگ امید. انسان هم بر لب بحر فناست و تا چشم بر هم زده است درون ورطه میافتد. در چنین دنیایی که امید و شفقت به دست جور و فتنه تباه میشود کدام رفیقی هست که بهتر از صراحی شراب با انسان یکرو و یکدله باشد؟ از این روست که شاعر برای فراموشی، برای رهایی، و برای آسودگی به شراب روی میآورد و در گیر و دار اندیشههای جانکاه از خود میگریزد و میکوشد تا آنچه را در وجود او مایهٔ دلنگرانی است _مثل یک بار گران یا یک زنجیر سنگین_ به کنار افکند و همچون ابونواس و خیام درد و اندوه بیپایان خود را در امواج شراب فروشوید.
زاهد چنانکه شیوهٔ اوست زبان ملامت میگشاید و طاعت خود را به رخ وی میکشد. این ملامت به گوش رندی که همه چیز خود را به عشق فروخته است بادست. مگر نه آنچه بر سر انسان میرود حکم تقدیر است؟ ملحد البته خطا میکند که با نفی حکمت و عنایت حق، خود را از امیدی که تسلّی و آرام میبخشد محروم میدارد اما کرامت حق _با آن جلال و جبروت که دارد_ نیز عظمتش در آنست که گنهکار مأیوس را در پناه رحمت بگیرد و اگر قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند پس کرامت و عظمت خدا چیست؟ از این روست که حافظ از شیخ و زاهد و فقیه و واعظ که دائم با حدیث هول قیامت انسان را از خداوند دور و نومید میکنند بیزاری میجوید و ریاکاری و دورویی و کوتهنظری آنها را محکوم میکند و حتی جنگ هفتاد و دو ملت را افسانه میشمرد.
این است حافظ که اندیشه و احساس او درخور شعر عصر ماست، درخور هر عصرست. مثل یک فیلسوف روزگار ما ارزش عقل و علم را به میزان نقد میسنجد و همچون یک عارف دلآگاه امروزی قدر اشراق و شهود را به درست درک میکند. به زاهد ریاکار نیشخند رندانه میزند و به ظالم فریبکار دندان خشم مینماید. در همان حال که با اشک و دعای نیمهشب سر و کار دارد لبخند شک و نگاه حیرت چهرهٔ خوابآلودهاش را ترک نمیکند. مثل خیام در هر قدم نشانهیی از فنا و زوال جهان میبیند و مثل جلالالدین در هر نوا ترانهیی از دنیای جان میشنود. پریشانی و نابسامانی یک دوران خونین گناهآلود امید و نشاط او را سست نمیکند. در انزوا و عزلتی که درین گیر و دار فساد و بیداد به دست میآورد فرصت اندیشه پیدا میکند و سکون خاطری که حتی فقر و مرگ را ناچیز میشمارد روح فسردهٔ او را درین خلوت انزوا روشن میدارد. دل به عشق میسپارد و با طبعی که از نفس فرشتگان هم ملول میشود برای خاطر عشق، قال و مقال عالمی را تحمل میکند.
عبدالحسین زرینکوب
با کاروان حُلّه، صص ۲۸۱_۲۸۳
کیخسرو یکی از نامداران سلسلهٔ کیانی است. او در متنهای پهلوی شخصیتی بسیار برجسته دارد و در اوستا از جاودانان است. وقتی فرنگیس باردارِ اوست، پدرش سیاوش ناجوانمردانه کشته میشود. «پیران» کوشش فراوان میکند که مادر و فرزند از مرگ رهایی یابند. آنان به ایران میگریزند و مورد استقبال کیکاوس و ایرانیان قرار میگیرند. کیخسرو بنا به روایتهایی در کنگدژ به دنیا میآید و در پایان جهان باز خواهد گشت. او بتکدهٔ کنار دریاچهٔ چیچست (اورمیه) را درهم میکوبد و آتش آذرگشنسب، آتش ارتشتاران را بنیان مینهد. او پیش از ظهور زردشت به آیین اورمزد آگاهی دارد.
بنا به روایت کتابهای پهلوی، کیخسرو ناپدید میشود ولی نمیمیرد. او در محل مرموزی پنهان است. وظیفهٔ او بهخصوص این خواهد بود که گرشاسب پهلوان را در دوران سوشیانس بیدار کند؛ در برگزیدن دین زردشتی او را رهنمون باشد و سپس از او بخواهد که ضحاک را که به دست فریدون تا پایان جهان به بند کشیده شده و در هزارهٔ اوشیدرماه بند خویش را خواهد گسست از میان ببرد. او در هزارهٔ سوشیانس بر وایِ «دیرنگ یا دیرنده خدای» مینشیند و به پیشواز سوشیانس میآید و کارهای نیک خود را بر سوشیانس برمیشمارد و پنجاه و هفت سال فرمانروای کشور میشود.
در اساطیر کهن با ناپدید شدن کیخسرو، این دورهٔ اساطیری به سر میرسد و به همین دلیل از او به عنوان آخرین شاه نام میبرند و سلطنت این دورۀ او را به سلطنت جاودانهٔ او در پایان جهان وصل میکنند؛ اما بعدها گشتاسب، شاه پایان جهان میشود که سلطنت را از کیخسرو تحویل میگیرد. با این حال، گویی بنا بر افسانههای موجود که تمایل مردم آن را به وجود آورده است و انعکاس آن در شاهنامه نیز مانده است اسطورهٔ فرمانروایی جاودانهٔ کیخسرو از ذهنها بیرون نمیرود.
کیخسرو سرانجام پس از نبردهای فراوان موفق میشود افراسیاب را از میان بردارد. به دنبال درگذشت کیکاوس که پس از نابودی افراسیاب صورت میگیرد، کیخسرو بر تخت مینشیند و پسر افراسیاب را فرمانروایی توران میبخشد. پس از آنکه زال و رستم را به زابلستان روانه میکند، دست از همهٔ تعلقات جهان میکشد. نیایش به جای میآورد و پس از قبولاندن لهراسب به جانشینی خود به طور مرموزی با چند نفر از پهلوانان چون توس و فریبرز و گیو و... ناپدید میشود.
ژاله آموزگار
تاریخ اساطیری ایران، صص ۶۵_۶۷
در ادامه جستوجوی نام ایران در ادبیات و بهویژه در شعر فارسی، در این بسته، پس از معرفی اجمالی خاقانی شروانی، کاربرد نام ایران در شعر او بررسی شده است.
خاقانی از پدری اهل شروان و مادری مسیحی زاده شد و از کودکی تحت سرپرستی عموی دانشمندش به نام کافیالدین مراحل آموزش و تربیت را گذراند.
خاقانی از معدود شاعرانی است که آوازه سخنشان در زمان زندگی فراتر از زادگاهشان به دیگر سرزمینهای حوزه ایران فرهنگی رفته است.
او در کارهای دیوانی جایگاه و پایگاهی در دربار امرای شروان داشت و شاید به همین سبب قربانی حسادت و بدخواهی شد و چندی به زندان افتاد.
پس از آزادی از زندان، آزردهخاطر راهی تبریز شد و تا پایان عمر در این شهر ماند و پس از مرگ در مقبرةالشعرای تبریز در کنار چهارصد شاعر پارسیگوی دیگر به خاک سپرده شد.
خاقانی شاعری قصیدهسرا و دشوارگوست و بر دیوان او شرحهای فراوانی نوشته شده است.
خاقانی در دیوان خود ۳۲ بار از ایران به مناسبتهای مختلف نام برده است که بعضی از آنها را میشنوید.