زبان اگر نگوییم مهمترین، یکی از مهمترین مولفههای هویت ملی است. برای درک موضوع، در تعریفی ساده هویت را چیستی و کیستی هرکس میدانند. پاسخ به این پرسش که ما چه هستیم و که هستیم ریشه و بنیان همهی اندیشههای انسان است. این سخن بنیادین ریشه فطری دارد و در داستانهای کهن ما نمونهی هویتجویی فراوان است از جمله در داستان فریدون و نبرد رستم و سهراب است. فریدون پساز شانزده سال پنهان زندگی کردن دور از چشم ضحاک، وقتي با مادرش فرانک روبرو میشود از او میپرسد که من کیم؟ اگر کسی از من بپرسد که کیستم و فرزند کیم باید چه بگویم؟
بگویی مرا تا که بودم پدر؟
کیم من؟ به تخم از کدامین گهر؟
چه گویم کیم؟ بر سر انجمن
یکی دانشی داستانی بزن
و نیز سهراب وقتی بزرگ و برومند میشود از مادرش تهمینه کیستی خود را جویا میشود:
بر مادر آمد بپرسید از اوی
بدو گفت: گستاخ با من بگوی
ز تخم کیم؟ وز کدامین گهر
چه گویم، چو پرسد کسیم از پدر؟
در هر دو داستان پیش از آغاز قیام فریدون و حرکت سهراب بهسوی ایران مهمترین کار پرسش از کیستی است.
پس ریشهی هر اندیشهای پرسش، به ویژه پرسش از کیستی و چیستی است.
وقتی میگوییم ملتی دارای اندیشه و فلسفه است این را باید از کدام راه دریابیم؟ باید جستجو کنیم که آن ملت از چه زمانی پرسیدن را آغاز کرده و به پرسشهای خود پاسخ داده است.
مهمترین پرسشهای جهان پرسش از "خود، خدا و جهان" است که پاسخ به اینها از فکر و اندیشهی فلسفی بهدست میآید. برای آنکه بدانیم ملتی دارای اندیشه بوده یا نه راهی نداریم جز آنکه به فکر فلسفی آنها راه پیدا کنیم و فکر تا زمانی که با زبان به ظهور نرسد قابل و ارزیابی و شناخت نیست. همچنین است اگر بخواهیم درباره هویت یک ملت جستوجو کنیم باید آنچه در زبان آن ملت به ظهور رسیده را بهدرستی بشناسیم.
اگر میگوییم زبان مهمترین مولفه هویت ملی است باید تعریفی از "ملت" هم در دست داشته باشیم. ملت گروههایی از مردمی است که با باورها، فرهنگ، تاریخ، جغرافیا، زبان، آداب، رسوم و آیینهای مشترک به هم پیوند خوردهاند.
مقصود از زبان ملی در اینجا نه اینکه همه ملت باید با یک زبان سخن بگویند و به گوناگونی گویشها و زبانهای اقوام بیاعتنا باشیم، بلکه بدین معناست که آنها درک همانندی از یک زبان واحد داشته باشند بهگونهای که آن زبان افزون بر نقش ارتباطی نقش پیونددهندگی، فراگویشی، رسمی و نقش و نماد پیونددهندگی و هویت ملی یافته باشد.
ایرانیان از چندصدسال پیش از میلاد زبان فراگویشی و ملی و فراگیر و مورد توافق داشتهاند؛ با این ویژگی باید دید که نقش این زبان در تقویت هویت ملی چیست؟
زبان نزد چنین ملتی نقش بنیادین دارد به نحوی که درازا و پهنای هویت تاریخی ملت را به هم پیوند میدهد؛ ما ایرانیان از سویی با زبان فارسی به بیش از هزارسال پیش پیوند خوردهایم، از زمانی که کهنترین نوشتههای نظم و نثر با آن نوشته شده است، و از دیگرسو در هر کجا و با هر زبان و گویشی با این زبان با هم پیوند عاطفی و ملی برقرار میکنیم.
فراموش نکنیم اگر برای زبان فارسی تنها نقش ارتباطی قائل شویم برداشت و شناسهای نارسا و ناکافی از آن ارائه دادهایم. زبان فارسی از دیرباز در بین ایرانیان فراتر از ارتباط، عامل همبستگی و یکپارچگی ملی بوده است.
در درازنای هزارسال گذشته به خاطر اندوختههای فراوان در زبان فارسی ما برای فهم بنیانهای ملی و فرهنگی خود از تاریخ و فلسفه گرفته تا اخلاق و ادبیات همواره نیازمند فهم و درک ژرف از محتوای زبان فارسی بودهایم، بنابراین تاریخ و هویت ما از پیش از ميلاد تا زمان اسلام در زبان فارسی روان است و با همین زبان به امروز رسیده است.
آیا کسی میتواند بگوید که شاهنامه فردوسی تنها کتاب شعر و ادبیات است؟ شاهنامه کتابی انباشته از هویت دینی، فرهنگی، تاریخی، جغرافیایی و زبانی است و همه اینها را در زبان فردوسی مییابیم و به همین خاطر است که شاهنامه برای همه ایرانیان با هر زبان و گویشی، خوانده، فهمیده و درک میشود. اقوام ایرانی شاهنامه را دوست دارند و میخوانند و به تقلید از آن شاهنامههایی نیز سرودهاند؛ مثلا در زبان لکی مثنوی "بهمن و فرامرز" و یا داستان "دار جنگه" را داریم که به تقلید و یا وام گرفته از داستانهای شاهنامه است و یا شاهنامه به زبان کردی داریم که استاد شهرام ناظری هم بخشهایی از آن را به زیبایی خوانده است و یا هموطنان آذربایجانی رستمنامههایی برگرفته از شاهنامه فردوسی به زبان ترکی دارند که نقش و جایگاه رستم اسطوره ایرانی را بازنمای کرده کرده است.
محمدجعفر محمدزاده
۱– در مرحلهٔ اول اهمیت، از کوچهٔ رندانِ دکتر عبدالحسین زرینکوب را برایتان توصیه میکنم که حتما بخوانید.
این کتاب از نوعی اجتهاد و تحقیق در مورد حافظ برخوردار است و استاد زرینکوب که در زمینههای مختلف اعم از نقد ادبی، مسائل اجتماعی، تاریخی، عرفانی و... صاحبنظر هستند یکتنه کار بسیار وسیعی انجام دادهاند. خیلی مفید است و حتما بخوانید.
۲– بحث در احوال و افکار حافظ از دکتر غنی که به عنوان مدخل کار مهم است و جلد اولش در مسائل تاریخی _ اجتماعی عصر حافظ است.
۳– مقدمه ای بر حافظشناسی از دکتر منوچهر مرتضوی استاد دانشگاه تبریز کتاب بسیار خوبی است که آمیخته ای از جنبه های عرفانی و ادبی است.
۴– فرهنگ اشعار حافظ ، تزِ دکتری دکتر احمدعلی رجایی است. در این کتاب مقداری اصطلاحات عرفانی را بررسی کرده است.
۵– نقشی از حافظ، اثر علی دشتی. به جنبههای سیاسی نویسنده اصلاً کاری نداریم، اما ذوق پختهٔ درخشانی داشت که به خصوص برای مبتدیان خوب است و خسته هم نمیکند.
برای حل مشکلات ابیات حافظ از قدما:
۱– لطيفهٔ غیبی، شاه محمد دارابی،
هرچند همهٔ معانی که کرده خوب نیست.
۲– جلال الدین دوانی که از حکمای برجستهٔ قرن نهم است.
از معاصرین:
۱– بانگ جرس، پرتو علوی: در این که تحقیقاتی را در عقاید و آراء حافظ جمع آوری کرده و ارائه میدهد کتاب خوبی است.
۲– دیوان حافظ، چاپ انجوی شیرازی:
از چاپهای خوب است و سه امتیاز
دارد: اول دارا بودن فهرست واژگانی، که فرکانس کلمهها را نشان میدهد؛
دوم استفادههایی را که حافظ از شاعران دیگر کرده در پاورقی نشان میدهد؛
سوم دارای مقدمهای است که هرچند شائبهٔ ژورنالیستی دارد اما خوب است.
۳– در جستجوی حافظ رحیم ذوالنور، که مرد ادیب و فاضلی است و ادعایی هم
ندارد. تنها ایراد کتاب حجم زیاد آن است. اطلاعات خوبی در باب ابيات هریک از غزلها به شما میدهد، همراه با معنی واژهها و برخی نکات دستوری و بلاغی.
۴– واژهنامهٔ غزلهای حافظ، از خدیوجم، در مقدمهٔ کتابشناسی حافظ را آورده که راهنمای خوبی است.
۵– ذهن و زبان حافظ، از بهاء الدین خرمشاهی، کتاب بسیار خوبی است و نوعی کار سیستماتیک است با ذوق خوب.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
جلد سوم، صص ۲۷–۲۵
یکی از آنها که من سالها نادیده به او دل بسته و مهرش را اویسی در دل داشته بودم، استاد سید فتحالله مجتبایی بود. نام او را از دبیرستان شنیده و با کارهایش اندک و بسیار آشنا بودم. وقتی در سالهای آخر دبیرستان قرار بود با تاریخ ادبیات فارسی فراتر از کتابهای درسی آشنا بشوم ترجمۀ بخشی از تاریخ ادبیات براون را که او با عنوان: از فردوسی تا سعدی به پارسی برگردانده بود، دیده و نام مترجمش گوشۀ ذهنم نشسته بود. کمی بعد در همان سالهای اول دانشکده که چیزی به نام نقد ادبی به گوشم خورده و به سراغ بوطیقای ارسطو رفته بودم و، معلممان که گفته بود دو ترجمه از این کتاب به فارسی هست و بعد هم هنر شاعری را بر فن شعر ترجیح داده و خواندنش را به ما سفارش کرده بود، با این نام آشنا بودم. یا بعدترها که طوطینامه درآمد و اسم تاگور به گوشم خورد و با هند بیشتر آشنا شدم، دیدم کسی که به او احترامی در دل میداشتم نامش این جا هم هست. حالا از شهر زیبای افلاطون که «شاهی آرمانی در ایران باستان» را هم به دنبال داشت چیزی نمیگویم که علاقۀ من بیشتر به لغت فرس معطوف مانده بود، لابد به دلیل خراسانی بودن مؤلف و کهنواژههای مأنوس در فضای مطالعاتی شاهنامه، که آن سالها کمکم داشت مهمترین دغدغۀ ذهنی من میشد.
استاد مجتبایی آن سالها به مشهد نیامده و یا کم آمده بود، و اگر هم آمده بود برای شرکت در کنگره و کنفرانسی نبود که اگر بود محال است که من ندیده باشم چنانکه بسیاری دیگر از دوستداشتههای اویسی را در همین کنگرهها و مجالس علمی پیدا کرده بودم. مهم هم نیست برای آنکه من وی را در لابهلای کتابهایش همیشه میدیدم و تا آنجا از طریق همین دیدن نامرئی با او مأنوس بودم که ابداً نمیتوانم به یاد بیاورم که قبل از حضور در فرهنگستان و ارتباط حصولی کی و کجا با ایشان رودررو ایستادهام. دانش و بالاتر از آن بینشی که در وجود این مرد به مثابۀ خیم و خویی والا و گوهرین راسخ و استوار شده از او والاگهری ساخته است که مغناطیس وجودش روحهای بالابلند و فرانگر را به تعظیم فرامیخواند. وقار علمی و اندیشهمداری کمترین خویشکاری و کمگویی و بزرگبینی بیشترین مایههای وجودی او را تشکیل میدهد. هروقت به یاد می آورم که محتبایی چندین سال رایزن فرهنگی ایران در هند بوده، به فضای رایزنی آن روزگار رشک میبرم و وقتی میبینم که او با فراگیری زبان سانسکریت و تخصص ویژه در هندشناسی و نکتهبینی در ادیان و مکتبهای فلسفی شرق دور چه لیاقتی اندوخته است بر عمرتلف کرده و بودجۀ هدرشدۀ همۀ رایزنان بعدی تأسف میخورم. روح مدارا و همگرایی شگرفی که در نهاد این مرد راسخ مانده و وقت و بی وقت متبلور میشود، آموزهای است که گمانم از رهگذر فرورفتن در ادیان و نحلههای گوناگون خاصه ادیان و عرفان هندی و اندیشههای صیقلی شرق دور، برای وی فراهم آمده است. تکثّر فرهنگی و عقیدتی شبهقاره در مجاورت باورهای نرمخویانۀ ذِنی و بودایی و برهمایی این سرزمین باستانی را رنگارنگی عقیدتی و تحمّل وصفناپذیری بخشیده و همۀ باشندگان و مجاوران خود را به این خصلت کمیاب فراخوانده است. خلق و خوی آرام و همهکسپذیر استاد مجتبایی جز آنچه به جبلّت و خیم و خوی خانوادگی او مربوط میشود، از رهگذر همین آمیزش با فرهنگ و جهانبینی هندی حاصل شده است و چه بهرهای بهتر و والاتر از این!
زادروز استاد مجتبایی را شادباش میگویم و آرزو دارم که «بماند سالها این مهر و تبریک».
محمدجعفر یاحقی
عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی
به هرچه خوبتر اندر جهان نظر کردم
که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی
دكتر سید فتحالله مجتبائی، نویسنده، مترجم، فیلسوف، هندشناس، شاعر، و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، هجدهم آذرماه سال ۱۳۰۶ در تهران، در خاندانی ادبدوست و فرهیخته متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در فراهان و اراك به پایان رساند. در سالهای آخر دبیرستان به واسطۀ دوستی با افسری بنگالی، به نام حفیظالرحمن، که تحصیلاتش در زمینۀ زبان و ادبیّات بنگالی بود با اشعار رابیندرانات تاگور آشنا شد. آشنايي با این چهرۀ فرهنگی نامدار هند و تجانس اشعار او با عرفان ایرانی در زندگي فكري و روحي دکتر مجتبائی چنان تأثيری داشت که او را به سوي فكر و فرهنگ و عرفان هندي و یادگیری زبان سنسکریت و مطالعة اوپانيشادها و ادبيات ودائي سوق داد.
دکتر مجتبائی در سال ۱۳۳۲ از دانشكدۀ ادبیات دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. او در دوران تحصیل در دانشگاه تهران از محضر استادانی همچون سعید نفیسی، لطفعلی صورتگر، پرویز ناتل خانلری، محمدباقر هوشیار و احمد زیرکزاده بهره برد. پس از پایان تحصیلات دورۀ کارشناسی، در سال ۱۳۳۹ به خارج از كشور اعزام شد و پس از گذراندن یك دورۀ مطالعه و تحقیق در دانشگاه کلمبیا به كشور بازگشت و درسال ۱۳۴۱ به وابستگی فرهنگی ایران در پاكستان و مدیریت خانههای فرهنگی ایران در شهر لاهور منصوب شد و تا سال ۱۳۴۴ در آنجا به خدمت فرهنگی و تحقیق مشغول بود.
دكتر مجتبائی، در پاییز سال ۱۳۳۴ به دعوت دانشگاه هاروارد به امریكا سفر كرد و تا سال ۱۳۵۰ در آن دانشگاه به تحصیل در فرهنگ و تاریخ ادیان و زبانهای باستانی ایران و هند اشتغال داشت و به اخذ درجۀ دكتری در تاریخ ادیان و فلسفههای ایران و هند نائل شد. دکتر مجتبائی در سال ۱۳۵۰ به وطن بازگشت و مدتی به تدریس ادبیات فارسی و حكمت شرق پرداخت و در سال ۱۳۵۳ به عنوان رایزن فرهنگی ایران به هند عزیمت کرد و تا پاییز سال ۱۳۵۶ در آن كشور علاوه بر خدمات مربوط به مأموریت فرهنگی خود، به مطالعه و تحقیق در روابط فكری و فرهنگی مسلمانان و هندوان در شبهقاره اشتغال داشت و در این زمینه تألیفاتی نیز به صورت كتاب و مقاله منتشر ساخت. دكتر مجتبائی پس از پایان مأموریت به ایران بازگشت و تا زمان بازنشستگی به تدریس تاریخ ادیان، روششناسی و عرفان تطبیقی و تحقیق ادامه داد.
دكتر مجتبائی در طول دوران خدمات فرهنگی خود نزدیك به دویست عنوان كتاب و مقاله و شعر و نقد كتاب به صورت تألیف و ترجمه و تصحیح به زبانهای فارسی و انگلیسی در ایران و خارج از ایران به چاپ رسانده است که در حوزۀ پژوهشهای ادبی و عرفانی منحصربهفرد است.
او را میتوانیم ممتازترین هندشناس روزگار معاصر بدانیم که با احاطۀ کممانند بر ساحتهای گوناگون فرهنگ و تمدن هند و تألیف و ترجمۀ آثار بسیاری، زمینههای آشنایی بیشتر و عمیقتر ما را با فرهنگ، ادبیات و ادیان شبهقارۀ هند فراهم کرده است.
از کتابهای ایشان میتوان به شعر جدید فارسی، چیترا و چند غزل از «باغبان عشق»، بوطیقا ـ هنر شاعری، گزیدۀ اشعار رابرت فراست، عصر طلائی یونان و فلسفه و هنر آن، تاریخ ادبیات ایران، از فردوسی تا سعدی، شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان، لغت دری، طوطینامه، رای و برهمن، نحو هندی و نحو عربی، منتخب جوك باسشت، شرح شكن زلف، بنگاله در قند پارسی، تصحیح روضةالعقول، قال و مقال عالمی، ای رفتههای رفته، شهر زیبای افلاطون و گزیدههایی از سرودههای رابیندرانات تاگور اشاره کرد.
دکتر مجتبائی دربارۀ زندگی خود میگوید:
«در زندگی لحظات سختی بر من گذشته است، ولی البته این احوال گذرا و احساسات لحظهای، هرگز و به هیچ روي به گونهای نبود که مسیر زندگانی مرا تغییر دهد. انس و الفت من با این راه و روش چنان مستحکم بوده است که اگر صد بار دیگر هم به دنیا بیایم باز همین راه را که تاکنون رفتهام خواهم رفت. تنها شاید در بعضی منازل و مراحلِ آن اندکی بیشتر توقف کنم و یا از بعضی مراحل زودتر بگذرم، امّا بههرحال راه همین خواهد بود.»
کسانی که ایشان را میشناسند به این امر معترفند که با وجود مراتب بالای علمی و دانش وسیع و با وجود اینکه در زمینههای مختلف صاحبنظر و دارای اثر و تحقیقات است و عمرش سراسر به تحقیق و تدریس و ترجمه و تألیف گذشته، آرام، خوشبرخورد، متواضع و شیرینسخن است و آنچه دکتر مجتبائی را از دیگران متمایز کرده است نه تنها دانش گستردۀ اوست، بلکه تأثیر شگرفی است که رفتار و حکمت و علم و حافظۀ حیرتانگیز و بینظیرش بر اطرافیان دارد.
افتخار میکنم که بخت با من یار بود و در فرهنگستان زبان و ادب فارسی فرصتی داشتم تا از همکاری و شاگردی و دوستی و دانش بیپایان ایشان بهرهمند شوم و این آشنایی مجالی بود برای یادگیری درس تواضع و انسانیت.
دکتر مجتبائی عزیز ما چه خوشبختیم که با شما آشنا شدیم. زادروزتان مبارک. بمانید برای فرهنگ و ادب ایران. بمانید برای ما.
جز این دعات نگویم که رودکی گفتهست
«هزار سال بزی، صدهزار سال بزی»
شیرین عاصمی
رئیس دبیرخانۀ شورای فرهنگستان زبان و ادب فارسی
▫️در ادامه ایرانپژوهی در دیوان شاعران پارسیگو در این بسته در آغاز از کلیم کاشانی سپس از همام تبریزی خواهید شنید.
▫️ ابوطالب کلیم کاشانی از شاعران بزرگ سده دهم و یازدهم است که در همدان زاده شد و به همین سبب گاهی از او با نام کلیم همدانی نام برده شده است؛ او از شاعران بزرگ سبک هندی است و مدتی را در هند بود و در انجا ارج و منزلت بسیار داشت و لقب ملکالشعرایی از امرای هندوستان گرفت.
▫️از کلیم کاشانی دیوانی در حدود ده هزار بیت بهجا مانده است.
▫️ محمد پسر فریدون مشهور به همام تبریزی شاعر سده هفتم است که به گویشهای تاتی و آذری و فارسی شعر نیکو گفته است. ملمعات همام تبریزی شیرین و دلکش است.
▫️ تاتی، آذری و ارانی از جمله گویشهای مجموعه زبانهای ایرانیاند که در شمالغرب رواج داشته و امروزه در اطراف قزوین گویشور دارد.
▫️در این بسته نمونههایی از شعر کلیم کاشانی و همام تبریزی که در آن از ایران گفتهاند میشنوید.
سخنان دکتر ژاله آموزگار در بدرقهٔ استاد اسلامی ندوشن
«دکتر اسلامی عزیز!
به خاک ایران که تمام عمرت دوستش داشتی خوش آمدی! و اکنون خطابم به این سرزمین بزرگ است.
ایران عزیز! گوهر گرانبهایت که عشق به تو با وزش بادهای کویری در وجودش جا گرفته بود به آغوشت بازگشته تا با تو بماند و همراه با تو به هزاران جوانهای که از خاک سر برخواهد آورد راه و رسم وطندوستی را بیاموزد. این فرزند صالح و خلف تو، کوهها و کویرها و دشتها و رودها و دریاهای تو را، نهرها و دریاچههای تو را، کوههای سرسبز و خشک تو را عاشقانه دوست داشت.
فرزندان دلبندت، شاعران و متفکران و دانشمندان بلندمرتبه آن را بزرگ داشت و به ما آموخت که بزرگشان بداریم. او در حسرت و به یاد تو ظاهراً در غربت درگذشت تا زمانی که به آغوش تو بازگشت. او آرامش را زمانی خواهد یافت که جسم بیجانش در آغوش تو آرام بگیرد.
ایران! سرزمین ما! عشق تو چگونه است که در وجود ما ایرانیان نهفته است و گاه سر برمیآورد و گاه خاموش است. اسلامی ندوشن تو را دوست داشت، اما تنها به دوست داشتن بسنده نکرد. او تلاش میکرد ایران را با همه خوبیها و معایبش دوست داشته باشیم و به ایرانی بودنمان ببالیم.
در نوشتههایش نشان داد که باید این عشق بدون تعصب باشد. نشان داد که فرهنگ غنی تو از گردبادها جان به در برده و هیچ رویدادی نمیتواند این درخت تناور را خشک کند چرا که به قول فرزند برومند تو اسلامی ندوشن: تا ریشه در آب است امید ثمری هست.
دکتر اسلامی هرگز به انقطاع این سرزمین نیندیشید و به تداوم فرهنگ تو تأکید داشت. ایران عزیز! او تو و تمدن تو را ارج مینهاد، اما خردمندتر از این بود که تمدنهای دیگر را فراموش کند و از این رو از گفتوگوی فرهنگها و تمدنها سخن میگفت. سالها پیش از اندیشمندان جهان خواست تریبونهای آزاد گفتگو بگذارند و فارغ از سیاستهای سیاستمداران، جهانی تازه بسازند.
سرزمین عزیز ما! این فرزندت را که هرگز نتوانست از تو دل بکند و به سویت باز آمده، در آغوش مهربانت جایش ده که تو با چنین فرزندانی هرگز تنها نخواهی ماند. ما تو را ای ایران عزیز، به قول این فرزند تازه بازگشتهات از یاد نخواهیم برد.»
۲۹ آبان ۱۴۰۲
تهران، مؤسسهٔ روزنامهٔ اطلاعات
منبع: اطلاعات آنلاین
تا سال و ماه و روز و شب است اندرین جهان فرخنده باد روز وشب و سال و ماه تو
ژاله آموزگار، ایرانشناس، نویسنده، مترجم، استاد فرهنگ و زبانهای باستانی ایران و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دوازدهم آذرماه ۱۳۱۸ در خانوادهای فرهنگی در شهرستان خوی زاده شد. ایشان پس از پایان دورۀ دبیرستان در زادگاهش، به تبریز رفت و در دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز به تحصیل پرداخت و با درجۀ عالی در سال ۱۳۳۸ فارغ التحصیل شد. سپس، برای تکمیل تحصیلات عالیه، همراه با خانواده (همسر و فرزند)، در سال ۱۳۴۲ به فرانسه نقل مکان و دورۀ دکتری رشتۀ فرهنگ و زبانهای باستانی ایران را در دانشگاه سوربن پاریس آغاز کرد و در ۱۳۴۷ با دفاع از رسالۀ دکتری در شاخۀ متونِ فارسی ادبیات زردشتی با عنوان صد در نثر صد در بندهش با راهنمایی پروفسور پییر دومناش (۱۹۰۲-۱۹۷۳)، خاورشناس و استاد ادیان دانشگاه سوربن، این دوره را با درجۀ عالی پشت سر گذاشت. استاد آموزگار پس از بازگشت به وطن، در بنیاد فرهنگ ایران به سال ۱۳۴۸ به مدت یکسال به فعالیت پرداخت. در همین ایام، با زندهیاد دکتراحمد تفضلی، زبانشناس، نویسنده و مترجم نامدار، که پیشتر نیز در دورۀ دکتری در پاریس با او همکلاس بود، همکاری خود را در این بنیاد آغاز کرد. این همکاری، آغازگر دوستیای عمیق، پُربار و مستمر میان آنان بود که سالیان سال تا مرگ نابهنگام دکتر احمد تفضلی در دی ماه ۱۳۷۵ ادامه داشت. از جمله کارهای مشترک این دو محقق بزرگِ زبان و فرهنگ ایرانی، میتوان به تحقیق و ترجمۀ دینکرد پنجم، ترجمه و تحقیق کتاب نمونههای نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایرانیان اثر آرتور کریستنسن، ترجمۀ شناخت اساطیر ایران اثر جان هینلز، تألیف کتاب اسطورۀ زندگی زردشت و همچنین تألیف کتاب زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن اشاره کرد. علاوهبر این، بانو آموزگار، کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام تألیف زندهیاد احمد تفضلی را که آمادۀ چاپ بود را پس از سفر ابدی دوستش، بهدقت بررسی و در ۱۳۷۶ منتشر کرد، و سالها بعد مقالات احمد تفضلی را در ۱۳۹۸ به چاپ رساند و اینگونه به سالها دوستی خود با دکتر تفضلی ادای احترام کرد.
مجموعۀ دیگری از آثار ارزندۀ دکتر ژاله آموزگار شامل ترجمۀ کتاب ایران باستان اثر ماریان موله، تحقیق و ترجمۀ کتاب ارداویرافنامه تألیف فیلیپ ژینیو، تألیف کتاب تاریخ اساطیری ایران و تحقیق و ترجمۀ یادگار زریران است و بخش دیگری از پژوهشهای ایشان در قالب مقاله به زبان فارسی و فرانسه در نشریات معتبر علمی منتشر شدهاست. مجموعۀ مقالات بانو ژاله آموزگار، تاکنون در دو مجلد با نام زبان، فرهنگ و اسطوره در ۱۳۸۶ و از گذشتههای ایران در ۱۳۹۶ به چاپ رسیده و جلد سوم از این مجموعه در حال آمادهسازی برای انتشار است.
در پاسداشت مقام علمی این استاد گرانقدر و به پاس یک عمر تلاش و خدمات ارزنده برای علم و فرهنگ این مرز و بوم، جوایز متعددی به ایشان تعلق گرفتهاست، ازجمله جایزۀ «لژیون دونور»، عالیترین نشان افتخار از سوی وزارت فرهنگ فرانسه و جایزۀ «سرو ایرانی» از سوی انجمن ایرانشناسی دانشگاه تهران.
بانو آموزگار که تدریس را در گروه فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران از سال ۱۳۴۹ آغاز کرده بود، با بیش از ۳۰ سال سابقه، با بالاترین درجۀ استادی بازنشسته شد. بااینحال، همچنان استوار و خستگیناپذیر و مشتاقانه به آموزش و راهنمایی شاگردان خویش دلبسته است. توجه و توصیۀ ایشان به رویکرد نقادانه در پژوهشهای علمی و دانشگاهی را میتوان ازجمله ویژگی مهم تدریس ایشان دانست. ایشان پس از دریافت لوح تقدیر از انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در ۱۳۸۲، با فروتنی از خود سخن میگوید: «من محقق بزرگی نيستم بلكه فقط معلمی هستم عاشق تدريس و مطالعه كه از شهرستانی كوچك برخاستهام».
ویژگی اخلاقی استاد را میتوان در نام ایشان یافت: ژاله آموزگار، مهربانویی به لطافت شبنم و باران و آموزگاری دانا و دلسوز. هرکه ایشان را یک بار دیده باشد یا سالها با او آشنا باشد نیک میداند که با انسانی فرهیخته، شریف و مهربان روبهروست که دلبستۀ ایران و ایرانی است که نهتنها آموزگارِ یافتههای علمی است، بلکه آموزگار چگونه زیستن و چگونه دوست داشتن است. تعهد و وسواس در آموزش و دقت در نگارش و شور و شوق بسیار ایشان در سخنرانیها به ویژه در وصف بزرگان ادب و دوستانش مثالزدنی است و بر دل مینشیند.
خجسته باد بر ما زادروز بانوی دانش و مهر.
دکتر یلدا شکوهی
عضو هیئتعلمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی
(بخش دوم)
خمسۀ اولیه
در قسمت قبلی دربارۀ آغاز روند داستاننویسی مدرن افغانستان و رمانوارۀ جهاد اکبر گفتیم. اکنون میپردازیم به چهار اثر دیگر این خمسۀ اولیه. آنچنانی که در تاریخ ادبیات داستانی افغانستان ثبت شده است جهاد اکبر نخستین اثر چاپی داستانی است. اما از نگاه نگارش، رمان «تصویر عبرت» عبدالقادر افندی نخستین اثر داستانی است که در پیشاز ۱۲۹۸ هجری خورشیدی نوشته شده و چاپ نخست آن در مدراس هند بریتانیایی در سال ۱۳۰۱ منتشر شده است، اما این اثر نیز تا دهۀ شصت هجری خورشیدی قرن گذشته ناشناخته بود تا اینکه فرید بیژن، پژوهشگر ادبیات داستانی افغانستان، در سال ۱۳۶۷ در کابل آن را بازنشر کرد.
عبدالقادر افندی در سال ۱۲۶۶ در جریان سفر پدرش از ایران به بغداد به دنیا آمد. او فرزند محمد ایوب معروف به فاتح میوند (نخستین جنگ افغانان با انگلیس) در تاریخهای رسمی افغانستان است. محمد ایوب خود نیز فرزند امیر شیرعلیخان، امیر افغانستان، و نوۀ امیر دوستمحمد خان است. بهخاطر چشم داشتن محمد ایوب به امارت افغانستان، به اشارۀ امیر عبدالرحمان، انگلیسها او را به هند بریتانیایی منتقل کردند و تا آخر عمر، در هوای امارت کابل، در همانجا ماند و درگذشت. عبدالقادر افندی نیز در هند بریتانیایی ماند و پساز جدایی پاکستان از هندوستان در سال ۱۹۴۷ او نیز به منطقۀ جداشده کوچ کرد. افندی، در کنار نوشتن رمان تصویر عبرت، چند اثر دیگر نیز نوشته است. نخستین نوشتهاش که در سال ۱۲۸۶ منتشر شد یک مقاله بود به نام «نجات روسیه» که در روزنامهای پنجابیزبان منتشر شد. کارهای دیگر نوشتاریاش تاریخ درانیها، ۱۷۴۶-۱۹۳۳ و بهشت آسیا: تاریخ ۳۵۰ سال حاکمیت مسلمانها در کشمیر است که در جریان کوچ اجباری از هند به پاکستان تازهتشکیلشده در آتشسوزی خانهاش توسط غیرمسلمانان نابود شد. همچنین هیر و رنجها را از زبان پنجابی به زبان انگلیسی به شعر برگردان و منتشر کرد که در همان زمان انتشار مورد توجه قرار گرفت. هیر و رنجها رُمانس روستایی پنجابی است. درباریان و گدایان سلطنت که زندگینامۀ خودنوشت عبدالقادر افندی است، سی سال بعداز نوشتن تصویر عبرت، یک سال پیشاز درگذشتش، یعنی در ۱۳۲۹ به زبان انگلیسی نوشته میشود.
تصویر عبرت به تأیید پژوهشگران ادبیات داستانی افغانستان اثری است که میتوان جرئت کرد و آن را نخستین رمان نامید؛رمانی که اکنون نیز خوانده میشود. تصویر عبرت که متن کامل آن امروز در دسترس است و در دهۀ شصت و دهۀ نود هجری خورشیدی قرن گذشته دو بار منتشر شده است، با یک دیباچه و ۹ بخش، یا چنان که نویسنده نوشته است ۹ باب دارد. هر باب نامی دارد: باب اول: بیبی خوریجان، باب دوم: صحبت بیبی خوریجان با عیال مستوفی، باب سوم: وضع حمل بیبی خوریجان، باب چهارم: چهلهگریزی بیبی خوریجان در منزل سردار خیرالدینخان، باب پنجم: رفتن بیبی خوریجان به شهدای صالحین نزد صفدر ملنگ، باب ششم: کدخدایی سردار عبدالمنان، باب هفتم: مناقشه خشو و عروس، باب هشتم: فوت سردار شمسالدینخان، باب نهم: رفتن بیبی خوریجان به حج و فوتش.
در باب اول (دیباچه) نویسنده از عقبمانی و جهالت حاکم بر هفتمیلیون افغان رنج میبرد و علت آن را در استبداد و چاپیدن و غارت کردن مردم توسط حکام و امیرهای ظالم و شکمباره میداند. او صفات خوب ملت افغان را مهماننوازی، حفظ ناموس و اشتیاق به جهاد میداند، و دیگر صفتی که از آن بهنیکی یاد کند، وجود ندارد. او از وضعی که زنان دارند ناراضی است و آن را نیز از ناموسگرایی بیش از حد افغانان میداند:
«در افغانستان حفظ عصمت اهل نسوان بهحدی است که از جادۀ غیرت قدم بیرون کشیده، در اقلیم عبرت داخل گردیده. به خیال ملّت افغان عصمت و حبس عمری الفاظی است که مفرد و معنی واحد. اهل نسوان باید قالب بیجان، همه عمر محبوس زندان، تحتالحفظ دربان باشد. بارکالله! به این عقل و همت بباید گریست. فرض منصبی زن را همین قرار دادهاند که باید بهمثل ماکیان چوچه کشد و لگد خورد، چنانچه گاهگاه بعض اشخاص که دَم از علمیت میزنند، در مجالس همچو اشعار زبون را به افتخار میسرایند:
هرگز به این گناه نگیرد خدا تو را
زن را همیشه چوب و لتِ بیگناه زن
هرگاه معترض اعتراض نماید که زن چرا شریک امورات دینی، و دینوی بهمثل مرد نشود، مرتکب گناه که نشده که سزایش نسلاًبعدنسلاً و بطناًبعدبطناً همین مصیبت باشد. جوابی خیلی درشت و نازیبا خواهد شنید که خدا زن را حقیر ساخته. باید تا یومالقیامه تحت مرد باشد و هرگاه آزادی حاصل آید، البته مرتکب افعال شنیعه و غیره و غیره خواهد شد. پس زن برخلاف آلآدم بینالعدمین باید عدم در عدم باشد. به خیالشان زن چه و حریت؟…
ای هموطنان عزیز! آخر این جهالت تا به کی؟ چرا قول ملا صاحب لغمانی و حاجی صاحب پغمانی که شب و روز در مسجد نشسته، مفتخوری را کسب فرمودهاند و چشمبهراهاند که کی حلوای شب جمعۀ فلان مرحوم یا مرحومه با هیل فراوان و عرق گلاب برسد که نوش جان فرمایند، و مسئلۀ استنجا و طهارت را به شاگردان تعلیم نمایند.»
پساز مقدمه باب نخست رمان شروع میشود و در آن زندگی بیبی خوریجان شرح داده میشود و نگرانیاش از دلگرمی شوهرش، سردار شمسالدین خان، به زن جدیدش و کشوگیری که در این باره وجود دارد. در بابهای بعدی وضع حمل و به دنیا آمدن نخستین فرزند بیبی خوریجان شرح داده میشود و در فصلهای بعدی رجوع او به فالبین و رمّال و همینگونه بزرگ شدن فرزندش، عبدالمنان، و ازدواج او و درگیری بیبی خوریشان با عروسش و مرگ شوهرش، سردار شمسالدینخان، و سرانجام در باب آخر به سفر حج میرود و در همان سفر هم درمیگذرد و در جدهّ دفن میشود.
در کنار این که تصویر عبرت نخستین رمان کامل ادبیات داستانی افغانستان و باقیمانده تا زمانۀ ماست، ویژگی مهم دیگر آن این است که شخصیت اصلی این رمان یک زن است و این خودش پیشرو بودن اندیشۀ عبدالقادر افندی را نشان میدهد. رمان با زبان معیار نوشته شده، اما در گفتوگوها از زبان عامیانه با لهجۀ کابلی استفاده شده است. گهگاهی رد لهجۀ تهران را نیز در گفتوگوها شاهداستیم، مثل استفاده کردن «توی خواب رفت». همچنان با وامداری از سنّت قصّهگویی که از قدیم در زبان فارسی بوده است در این رمان متلها و بیتهایی از شعرهای شاعران کلاسیک فارسی مثل سعدی، حافظ، نظامی و خاقانی تا بیدل دهلوی و آیاتی از قرآن نیز وجود دارد؛ متلهایی که تا کنون نیز در میان مردم کابل مروج است و کاربرد دارد، مانند سرزنده کلاه بسیار، دردم از خدا و گلایهام از همسایه، یار زنده و صحبت باقی، چشم زیر پای.
مورد دیگر در زبان رمان تصویر عبرت استفاده از دشنامها است که تا کنون نیز در روند داستاننویسی ما چیزی در حد تابو و از چیزهایی مگو است که در ادبیات داستانی ما بهندرت استفاده شده است، اما در این رمان جملههایی که دشنام صریح است و همچنان کاربرد الفاظی که به زبان آوردن آن زشت است، در چندین جا دیده میشود. بیشتر این دشنامها جملههایی است که بیبی خوریجان به کنیزان و غلامان و زیردستانش خطاب میکند یا در درددل با «عیال مستوفی» علیه کنیز تازهگرفتۀ مستوفی به کار میبرد.
در باب پنجم رفتن بیبی خوریجان به شهدای صالحین نزد صفدر ملنگ، تصویر بسیار روشن از رواج خرافات را نویسنده پیش چشم خوانندۀ امروزی قرار میدهد:
«خانم یک بار خود را بر سر پاهای صفدر ملنگ انداخته، به تضرّع تمام گریست:
– ملنگ بابا از برای خدا.
باز ملنگ نعره زد:
در این هایوهو سگ از جا برجسته، قلیان را بر سر آتش و دوده ریخت. دیگر بالکههای ملنگ که این نظاره را مشاهده مینمودند، آواز کشیدند:
خانم و مصاحبانش در این واقعه، جست سگ و ریختن آب را بر سر آتش، خیلی فال میمون گرفتند که یعنی گریختن سگ برطرف شدن مخالفین، که مطلب باشد از دختر خان، و ریختن آب بر آتش فتوح و گشود جمیع خواهشات که خوریجان در دل داشت. خانم همین را کافی دانسته، پاهای ملنگ را زور میکرد.»
تصویر عبرت از رسومی که در عیدهای آن زمان وجود داشته و همچنان رسمورسومی که برای چهلهگریز که بعداز چهل روز از دنیا آمدن نوزاد میگذرد و مادر نوزاد را مهمان میکنند، بیان میکند. باآنکه افندی هرگز در کابل زندگی نکرده بوده است اما تسلّط خوبی در کاربرد فرهنگ عامه کابل آن زمان دارد و همچنان فضای اجتماعی آن زمان را بهخوبی تصویر میکند. این نشان میدهد که زبان فارسی با جزئیات آن در هند بریتانیوی آن زمان رواج داشته است. چنانیکه فرید بیژن در سال ۱۳۸۵ با دختر افندی، رضیه افندی، که اکنون در لاهور پاکستان زندگی میکند، گفتوگو کرده است، رضیه میگوید: «زبان در خانۀ افندیها همیشه فارسی بوده است.»
سومین اثر از خمسۀ اولیه، ندای طلبۀ معارف یا حقوق ملت از محیالدین انیس است که در هرات بخش نخست آن در ۱۹۱ در سال ۱۳۰۲ صفحه منتشر شده است، و البته دیگر بخشهای آن نه منتشر شده است و نه اکنون در دسترس است. انیس که متولد غزنی افغانستان است بهخاطر شغل پدرش به مصر میرود و آنجا به زبان عربی مسلط میشود. در سال ۱۳۰۰ هجری خورشیدی دوباره به کشور برمیگردد و دو سال در شهر هرات و در مدرسۀ سعدیه به آموزش زبان عربی به دیگران میپردازد و خودش از سرور جویا زبان فارسی را میآموزد. در سال ۱۳۰۲ به کابل میآید و شروع به کارهای مطبوعاتی میکند. او در سال ۱۳۰۶ نخستین نشریۀ مستقل غیردولتی را به نام انیس اساس میگذارد. آنچه از انیس باقی میماند نوشتهها و مقالات روزنامهنگارانه است که در این میان دو اثر هم برای ادبیات داستانی دارد. نخستین آن ندای طلبۀ معارف است و دومین اثرش قصه یا فنّ رمان که دومین گام مهم یا بیانیۀ ادبیات داستانی بعداز کارهای محمود طرزی برای ادبیات داستانی افغانستان است که در آینده به این نوشته، قصه یا فنّ رمان، میپردازیم.
نسبت به جهاد اکبر و تصویر عبرت، ندای طلبۀ معارف از عناصر داستانی کمتری برخوردار است و خود انیس آن را رمان علمی خوانده است. هدف انیس در این اثر بیشتر آشنا ساختن مخاطب با واژههایی مدرنی چون قانون، حاکمیت، جامعه، حقوق مدنی، انتخابات و شورای ملی است تا مردم با کارکرد یک نظام مردمسالار آشنا شوند. به نظر رهنورد زریاب، انیس خواسته مثل امیل ژان ژاک روسو اثر آموزشی بنویسد تا به مردم آگاهی بدهد. بیشتر از اینکه در اثر از عناصر داستانی استفاده شده باشد بحثهای علمی میان شخصیتها جریان دارد که حال و هوای نمایشنامه را به خود میگیرد.
از این اثر انیس نیز اکنون نسخهای که در دسترس همه باشد، متنی وجود ندارد. آنچه دربارۀ این کتاب و بقیۀ چهار اثر خمسۀ اولیه میگوییم از لابهلای کتابها یا مقالههایی است که دربارۀ ادبیات داستانی افغانستان نوشته شده است.
چهارمین اثر از این خمسۀ اولیه داستانوارۀ مکالمات روحانی درخصوص حیات حقیقی به قلم سلطان محمد است که در سال ۱۳۰۲ در هفتهنامۀ امان افغان منتشر شده است. از زندگی خود نویسنده جز اینکه از فرزندان نایب امینالله خان لوگری، از رزمندگان جنگ اول افغان و انگلیس و مترجم وزارت معارف افغانستان بوده است، بعد در هند زندگی میکرده و همانجا هم این اثر را نوشته است، دیگر معلوماتی نیست. دربارۀ این داستانواره هم جز اینکه بهصورت یادداشت و با نثری موزونِ ضعیف نوشته شده است. دیگر خبری نیست.
پنجمین اثر جشن استقلال در بولیویا از مرتضی احمدخان محمدزایی است که در سال ۱۳۰۶ در هفتهنامۀ امان افغان منتشر شد. او نیز مثل نویسندۀ مکالمات روحانی درخصوص حیات حقیقی در هندوستان زندگی میکرده است. این اثر در اصل به زبان انگلیسی و در قالب نمایشنامه بوده است که مترجم آن، غ. نبی (غلامنبی جلالآبادی) آن را با اندکی تصرف بهصورت داستان منتشر کرده است. مترجم با تأکید بر «مختصر تصرف» مینویسد: «داستان وطن بهصورت تیاتر». ترجمۀ اثر بهصورت شش بخش کوتاه تنظیم شده است که فصلبندی آن خود نشاندهندۀ پردههای نمایشنامه است در اصل اثر. اثر سه شخصیت اصلی دارد: دانسینکو، شخصیت منفی، احمدگل بهعنوان شخصیت مثبت و ماریسینا که دانسینکو و احمدگل خواهان او استند.
احمدگل در بولیویا بازرگان و کارخانهدار است. دانسینکو احمدگل را مجبور میکند برای به دست آوردن ماریسینا با او دوئل کند. در این دوئل دانسینکو از احمدگل شکست میخورد و خواهان این میشود تا قانونی را به تصویب برساند که او را از کشور بولیویا اخراج کند؛ چه اینکه احمدگل کشورش با بولیویا رابطۀ سیاسی ندارد. احمدگل درصدد فروختن کارخانه و نقد کردن داراییاش است که ماریسینا از او میپرسد که او از کدام کشور است و چرا کشورش از حق او دفاع نمیکند. وقتی که میداند او از افغانستان است، برایش نوید آمدن سفیر جدید افغانستان را به بولیویا میدهد و اینگونه برنامۀ دانسینکو نقش بر آب میشود. آنان جشن بزرگی بهخاطر استقلال کشور میگیرند و تمامی هموطنانش را در این جشن دعوت میکند و در آخر جشن برای ادامۀ استقلال و پایداری پادشاه دعا میکنند.
منوچهر فرادیس
نویسندۀ افغانستانی مقیم ایران
(بخش نخست)
داستاننویسی مدرن افغانستان با نشر رمانوارۀ «جهاد اکبر» مولوی محمدحسین پنجابی در سال ۱۲۹۸ هجری خورشیدی شروع میشود، اما پیشاز رسیدن به این سال، ادبیات داستانی مدرن مقدمهای دارد که کوتاه به آن اشاره میکنیم. در دوران امارت حبیبالله سراجالملت و الدین که پدر شاه امانالله است، خانوادۀ محمود طرزی که در دوران امیر عبدالرحمان خان به ترکیه تبعید شده بود به کشور برمیگردد. او که در ترکیه با ادبیات داستانی مدرن آشنا شده است با گرفتن اجازۀ نشر سراجالاخبار از امیر حبیبالله شروع میکند به معرفی و ترویج «رمان و ناول» و خود نیز آثاری را از ژول ورن و دیگر نویسندگانِ فرانسه ترجمه میکند و در سراجالاخبار به نشر میرساند. با آنکه امروز در کتابها و در تاریخ ادبیات معاصر افغانستان از مولوی محمدحسین پنجابی و رمانوارۀ جهاد اکبرش بهعنوان نخستین اثر داستانی جدید افغانستان یاد میشود و همچنان از محییالدین انیس بهعنوان دومین کسی که در عرصۀ معرفی این نوع ادبی جدید، رمانوارۀ «ندای طلبۀ معارف» و مطالبی دربارۀ ادبیات داستانی به نشر رساند، اما آغازگر این راه و کسی که ادبیات داستانی جدید را به افغانستان آورد و معرفی کرد، محمود طرزی است. طرزی هدفش را از نشر این آثار در یادداشتی بر ترجمۀ «فاجعۀ پاریس»، نوشتۀ قادیه دومنتهپن چنین بیان کرده است: «افسانهگویی و افسانهشنوی یک حس طبیعی بشر میباشد. از ابتدای ایام طفولیت گوش انسان به افسانهشنوی عادت میگیرد. حتی اکثر مردمان را تا افسانه نشنوند خواب نمیبرد. در این اعصار آخر زمان، چنانچه در همهچیز یک تبدل و نوی به ظهور آمده، افسانهها نیز طرز نوی پیدا کرده که به افسانههای کهنه و قدیم ما هیچ شباهت به هم نمیرساند. و افسانههای این وقتها را در فرانسه و ممالک عثمانی رومان میگویند و در انگلستان ناول مینامند. رومانها و ناول در این وقت از مهمترین آثار ادبیۀ قلمیه شمرده میشود. زیرا ناولنویس کمال اقتدار قلم خود را در باب تصویر نمودن خیال به حقیقت صرف مینماند… و مقصد ما از نشر این ناول یا رومان یا افسانه دو چیز است: یکی اینکه طرز افسانهگویی زمان حاضر را بر خوانندگان گرام عرض نماییم؛ دیگر اینکه از اقوال عجایب و غرایب ممالک متمولۀ اروپا و شقاوتها و جنایات خونریزانهای که در آن پیش میشود معلومات بدهیم تا معلومات شود که در لباس مدنیت چه وحشتها مستتر است.»
محمود طرزی در اوایل کار و دگرگونی نثر منشیانۀ دیوانی پیشنهاد میکند همانندی که سخن میگوییم بنویسم و از زبان کوچه و بازار در نوشتن استفاده کنیم، اما بعدها به فارسی معیار و نوشتاری روی آورد، که در سال چهارم نشر سراجالاخبار مشهود است.
با آمدن ماشین چاپ به کشور در دوران حبیبالله و برگشت درسخواندههایی که در عثمانی آن زمان و هند بریتانیوی تحصیل کردهاند و آغاز به کار مدرسه/ مکتب حبیبیه در کابل، فضای فرهنگی کشور اندکی تغییر میکند. مولوی محمدحسین پنجابی که خود درسخواندۀ دانشگاه علیگره هند بریتانیوی وقت بود و به زبانهای فارسی و پشتو و اردو و انگلیسی تسلط داشت، شروع به نوشتن رمانوارۀ جهاد اکبر کرد که در مجلۀ معرف معارف که خود پنجابی مدیر آن بود، از ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۰، بدون نام نویسنده آن، منتشر میشود. اکنون از این رمانواره تنها چهار فصل آن باقی مانده است و بقیه در دسترس نیست. رمانوارۀ جهاد اکبر دربارۀ تلاش و پیکار مردمان افغانستان در ضدیت با استعمار انگلیس است که داستان جهاد و مبارزۀ وزیر محمد اکبر خان را علیه این استعمار روایت میکند؛ یعنی رمانوارهای که آمیزهای از تخیل و تاریخ است. جهاد اکبر نه نثر و زبان رمانهای امروزی را دارد و نه کاملاً زبان افسانهای و نقالی افسانهها را. میشود گفت که آمیزهای است از نثر قدیم و جدید: «شخصی که کار کند و کار هم کلان مثل جهاد، و در ضمن آن تجارت با سیاست هم منظم شده باشد، ضرور مدعیان و حاسدان میانگیزاند. قوم انگریزی مع سپاه سکهه و هندو و مسلمان دشمن ملی و مالی داشته. کرنیل جوزف خصوصیت ذاتی هم به او میپرورانید، نصف طایفۀ والی مخالف او گردید که در میانشان تفرقه انداخته و آنها دیگر کافرها را از کدول و بشال تا کلم نیلول با خود متفق ساخته و بهر قسم بر مال و جانشان تیار بودند. خسربره کابلی که گل جانش به سگهای گذرگاه انداخته بود و مرده نیمخوردهاش را زنش برده برادر و پدر و قبیله خود را غیرت جاهلیت داده بر دشمن مارگرت و اکرم و گلخان کوچه مرادخانی را خیستانده بود. آن خسربر با بچه کاکای اکرم در بخارا دیده میشد، چرخ را در کینه با پسر یا عمو تشبیه دادهاند و این اودرزاده اکرم فقط بههمینسبب قتلش میخواست که چرا اینقدر نام پیدا کرده است.»
ازآنجاکه نویسنده بدون ذکر نام این رمانواره را منتشر کرده بود تا دهۀ شصت هجری خورشیدی سدۀ چهارده کسی نمیدانست که نویسندۀ آن کیست. عبدالحی حبیبی برای نخستین بار در کتاب «جنبش مشروطیت» مینویسد که نویسنده رمانواره جهاد اکبر مولوی محمدحسین پنجابی است که او خود نیز از مشروطهخواهان دور اول حساب میشود که در دوران پیشاز شاه امانالله یازده سال را در زندان گذرانده است.
همانندی که نوع ادبی داستان کوتاه و بلند و رمان در زبان فارسی از غرب آمده و این دو نوع ادبی در ادبیات داستانی کهن ما وجود نداشته است، نویسندۀ نخستین رمانواره یا ادبیات داستانی جدید افغانستان نیز یک غیرافغانستانیای است که اصالتاً هندی است و در آنجا درس خوانده است.
همینگونه محمود طرزی که ادبیات داستانی مدرن را به افغانستان میآورد، او خود در عثمانی (سوریه و ترکیه) تحصیل کرده است و بیشتر متأثر از سیاست و نگاه «ترکان جوان» است. این نکته قابل یادآوری است و مهم که باز همین محمود طرزی که میخواهد ادبیات داستانی جدید را در افغانستان ترویج کند اطلاعات و معلومات کافی دربارۀ این نوع ادبی جدید ندارد، چون در زمان او نویسندگان بزرگی در جهان آثارشان را منتشر کرده بودند که در ترجمههای طرزی ما تنها آثار علمی تخیلینویس معروف، ژول ورن و داستان «فاجعۀ پاریس»، نوشتۀ قادیه دومنتهپن و امثال آن را داریم. درحالیکه در دوران طرزی آثار ویکتور هوگو، گی دو مو پسان، بالزاک، فلوبر، امیل زولا در فرانسه، آنتوان چخوف، پوشکین، گوگول، تولستوی و داستایفسکی در روسیه، مارک توین، چارلیز دیکنیز، مری شرلی، و بقیه در ادبیات انگلیسی منتشر شدهاند، اما در نوشتههایی که از طرزی باقی مانده است ما به چنین نامها برنمیخوریم.
پساز جهاد اکبر، رمانوارۀ «تصویر عبرت» منتشر میشود، پسازآن «مکالمات روحانی در خصوص حیات حقیقی»، «ندای طلبۀ معارف» و رمانوارۀ «جشن استقلال در بولیویا» که این پنج اثر نخستین را رهنورد زریاب، به نام خمسۀ اولیه یاد میکند.
سالها پساز نوشتن این رمانوارهها، نخستین داستان کوتاه در افغانستان به نام «پانزده سال قبل»، از محمدهاشم شایق، معروف به شایق افندی، در سال ۱۳۱۱ منتشر میشود. برخلاف رمانوارههای یادشده که بعضی ویژگیهای رمان را دارد، پانزده سال قبل ویژگیهای بسیاری از داستان کوتاه را در خود دارد؛ مانند پیرنگ، تصویرسازی، توصیف و شخصیتپردازی نشاندهنده شناخت و تسلط نویسنده از داستان کوتاه.
منوچهر فرادیس
نویسندۀ افغانستانی مقیم ایران
بی هیچ دلیلی ناگهان هوس کردم در مورد اسلامی ندوشن مطلبی تحقیقی بنویسم که پر باشد از ارجاع و منبع و استدلال، اما نشد، به دو دلیل و شاید هم به سه دلیل: نخست که یادم رفته بود که باید ظرف دو سه روز این مطلب را تمام کنم و بدهم برای چاپ در کتابچهای که قرار بود به مناسبت قرار یافتن پیکر دلباختۀ وطن در خاک نیشابور منتشر شود و ظرف دو سه روز نمیشود کار تحقیقی دلپذیری ارائه کرد که آخر تصمیم را هم همین دو سه روز پیش گرفته بودیم در نیشابور. دوم این که هنر نویسندگی اسلامی به من میگفت نثر تحقیقی در حوزۀ پسند و سلیقۀ اسلامی و دوستداران او نیست که آخر خود او هم وقتی قرار بود به مناسبتی مقاله تحقیقی ارائه کند هرگز از نثر سیال و روان و راحت همیشگیاش فاصله نمیگرفت، گویی قلم او تنها در این مسیر بود که خوش میخرامید. من تا آن جا که یادم هست سالهای دور به طور مشخص در دو کنگرۀ جهانی ابوالفضل بیهقی (شهریور ۱۳۴۹) و ناصرخسرو (شهریور۱۳۵۳) و بعد از آن هم بارها پای سخنرانی تحقیقی او نشسته و از قلم روان او در حوزههای پژوهشی نیز بهرهمند بودهام. و سوم این که میدانستم مخاطب این نوشته، که قرار است به مناسبت آخرین سفر سیمرغ فرهنگ ایران به نیشابور جایی منتشر شود، انتظار کار تحقیقی ندارد. بلکه خوشتر میدارد حسّ نویسنده از موضوع به او منتقل شود .
حالا برای این که از نیت اولیۀ خودم به کلّی دور نشوم به گوشهای از کارهای دکتر اسلامی اشاره میکنم که همیشه نسبت به مفاهیم پررنگِ «ایرانگرایی» و «فرهنگمداری» و سفرنامه و خاطرهنویسی در سایه قرار میگرفته است. نباید از یاد ببریم که دکتر اسلامی از نخستین کسانی است که مکتب ادبیات تطبیقی را در دانشگاه تهران بعد از فاطمۀ سیّاح جا انداخت و سالها در دانشکدۀ ادبیات به تدریس این مادۀ درسی، که بسیار مهجور و غریب و بیکسوکار بود و بعد از او هم چندانی دنبال نشد، اقدام کرد. کار تطبیق ادبی در قدیم به مقایسۀ برخی از آثار شاعران ایرانی با شاعران عرب اکتفا میکرد و هرگز علمی به نام ادبیات تطبیقی برای اهالی ادب شناخته نبود. اسلامی ندوشن مسیر نگاه به ادبیات تطبیقی را عوض کرد و با استفاده از بنیانهای علمی جهان راه بررسی مراودات ادبی را به روی دانشگاهها گشود و خود او هم در پژوهشهای ادبی چندی، که در مورد آثار کلاسیک فارسی به ثمر رساند، از این امکان علمی استفاده کرد. او علاوه بر درسگفتارها و مفاوضاتی که با دانشجویان دانشکدۀ ادبیات داشت و برخی از آنها بعداً در مجموعه مقالات وی به چاپ رسید، در مقالات مستقل بهویژه در برخی تحلیلها از آثار ادبی مانند پیشنهاد مشابهت داستان رستم با پرومتئوس، یا اسفندیار- دست کم در پارهای موارد مثل قضیۀ روئینتنی- با آخیلوس در کتاب داستان داستانها، یا همسانی سیمای تولستوی با مولوی و فردوسی با همر در کتاب آواها و ایماها، سودابۀ فردوسی با فدرِ راسین در کتاب جام جهانبین، و موارد دیگر همه نمونهای است از این رویکرد نوین به افقهای برتر در دامن ادبیات جهان. آشنایی ژرف و برتر از آن علاقۀ وی به بزرگان ادب جهان و ترجمۀ بخشهایی از آثار آنان به فارسی مانند ویلیام شکسپیر، لئو تولستوی، شارل بودلر، جواهر لعل نهرو، ژان پرهور، پل ورلن، والت ویتمن که همگی در کتاب نوشتههای بیسرنوشت به چاپ رسیده، زمینۀ فکری وی را برای پرداختن به ادبیات دیگر ملل در قالب تطبیقی فراهم کرده است. برای اسلامی ندوشن زبان فرانسه دریچهای به دنیای نوین و بزرگی بود که ما در عصر نوگرایی بدان سخت نیازمند بودیم. اصلاً به نظر من داستان ترجمههای دکتر اسلامی و دیدگاههای او در این باره با توجه به نثر پخته و فرهیختۀ او میتواند موضوع بحث و جستوجوی دیگری باشد که متخصصان فن ترجمه و نشریات مربوط میتوانند به آن بپردازند و دست پر هم بازگردند. استقبال شایستهای که از کتاب شور زندگی او به عمل آمده و تاکنون بارها در شمارگانهایی باور نکردنی به چاپ رسیده نشان میدهد که تمام توفیق این کتاب به سرگذشت شورانگیز و خواندنی ونسان ونگوک، نقاش پرآوازۀ هلندی، هم مربوط نمیشود و قطعاً نثر خوشخوان و دلانگیز و توانایی فنی مترجم هم در این توفیق بیتأثیر نبوده است.
حالا که پیکر نگران او در غربت تاب نیاورد و بعد از یک سال و اندی که از پرواز روان آسمانیاش میگذرد، در دامان خاک وطن آرام یافت، جای آن دارد که پژوهشگران به آثار رنگارنگ و دردآلود او فرو نگرند و کتابها و رسالهها بنویسند و نشان دهند که چگونه قلم خوشرفتار او از زوایای مسائل پیچیدۀ ایران روزگار ما سر در آورده و برای بسیاری از دردهای بیدرمان این فرهنگ چارهاندیشی کرده است. نگاه ادبی کافی نیست جامعهشناسی، روانشناسی اجتماعی، مردمشناسی، سیاست، فلسفه و هنر هم در این میان میتوانند زاد راه برگیرند و از این رهگذر برای حل مشکلات امروزِ نه تنها ایران که انسان سرگشتۀ عصر انفورماتیک چارهها بیندیشند.
خوشا نیشابور و شادیاخ که فرزند راستین خود را سرانجام بازیافت و گرم در آغوش فشرد!
عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی
مطالعه اسناد مطبوعاتی و ورق زدن صفحههای مطبوعات ایران از گذشته تا امروز، یکی از ملزومات کار نگارش دانشنامه مطبوعات ایران است که سالیانی است بخش قابلتوجهی از وقت و عمر نگارنده را مصروف خود کرده است و در هر جستوجو یافتههایی ارزشمند به دست میدهد.
نشریهای به نام پیام به مدیریت سیدحسن شکوهی یزدی در سالهای ۱۳۰۱ و ۱۳۰۲ در تهران چاپ میشده است. این نشریه در شماره ۱۴۷ خود در ۴ مرداد ۱۳۰۲ مقالهای دارد با نام «بحرین کو؟» که در آن از اوضاع بحرین، تضعیف زبان ملی، دخالتهای کنسولگری انگلیس و بیتوجهی دولت مرکزی به محرومیت ساکنان آنجا انتقاد کرده است.
در عمر مطبوعات ایران، هفتهنامه دیگری وجود دارد که در سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ با رویکرد سیاسی، اجتماعی و انتقادی با نام بحرینِ ما و به صاحبامتیازی و مدیریت ابراهیم صمصامی شیرازی در تهران، با هدف دفاع از حاکمیت ایران بر بحرین، از ۷ دی ۱۳۳۰ منتشر شده است.
محتوای کلی این هفتهنامه نقد دخالتهای انگلیس در امور بحرین است. بر بالای سرلوحه این هفتهنامه، این شعار بهعنوان سیاست کلی نشریه درج شده است: «قیام برای استرداد خاک ایران که بدون هیچگونه قرارداد و معاهده در تصرف اجانب است».
هفتهنامه بحرینِ ما در صفحه اول شماره نخست خود مقالهای با این عنوان دارد:
«دخالت انگلیس در امور بحرین: ۱۲۰ سال است که انگلیسیها در امور بحرین دخالت میکنند».
همچنین در مقاله دیگری در صفحه اول شماره ۸ از دولت دکتر مصدق خواسته شده که درباره آزادسازی بحرین از چنگال اشغالگران خونآشام اقدام کند و فوراً استاندار و نیروی نظامی به بحرین بفرستد.
متناسب با رویکرد و سیاست گردانندگان، صفحه اولِ بیشتر شمارههای بحرینِ ما به مسئله بحرین اختصاص یافته است.
براینپایه حساسیت درباره حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران، ازجمله مسئله بحرین، در برخی مطبوعات در دورههایی بازتاب و بروز داشته است.
روشن است که جدایی بحرین و سایر مناطق ایران جزئی از برنامه و نقشه درازمدت تجزیه ایران و در دستور کار استعمارگران بهویژه انگلیس بوده است و اسناد و شواهدِ موجودِ این توطئه که القا کنند ایرانستان برای منافع آنها بهتر از ایرانزمین است از دوره صفویه تا به امروز قابل مطالعه، رصد و تحلیل است.
فهم این مهم ضروری است که برای تجزیه ایران، حذف زبان ملی و تشویق اقوام به جایگزینی زبانهای محلی و قومی با شعار زیبای «حق زبان مادری» بهجای زبان ملی همواره در سرفصل برنامههای تجزیه ایران بوده است؛ آنگونه که در بحرین در دستکم پنجاه سال پیش از جدایی از ایران، زبان فارسی دچار آسیب شده بود و در آنجا به تبعِ زبانِ ملی، عِرق ملی نیز از بین رفته بود.
وقتی مردم زبانِ ملی را نشناسند و نتوانند بهوسیله آن با دیگر هممیهنان خود در مناطق دور و نزدیک ارتباط برقرار کنند، نه تنها ارتباط از بین میرود، بلکه اتحاد و انسجام ملی هم تخریب میشود و مردم دورافتاده از آن پس، دیگر مفاهیم وطندوستانه را یا نمیشنوند و یا نمیفهمند و همدلی و همآوایی مردم در مفاهیمی مانند «ای ایران ای مرز پر گهر»، «چو ایران نباشد تن من مباد»، «ما گلهای خندانیم، فرزندان ایرانیم» و «دریغ است ایران که ویران شود» و... از بین میرود و خاطره جمعی ملت به دست فراموشی سپرده میشود.
اگر زبان ملی آسیب دید، علاوهبر سرودها، داستانهای ملی و تاریخ ملی هم محل رجوع و گفتوگو و همدلی نخواهد بود و در ماجرای جدایی بحرین از ایران، آنچه بیش از دیگر علل سهم داشت همین بود که باعث شد بشود آنچه نباید میشد.
اگر در اسناد، سفرنامهها و برخی مطبوعات به تاریخ و جزئیات جدایی قفقاز، هرات، بخشهایی از بلوچستان و بخشهایی از آسیای میانه و فرارودان با دقت نگاه کنیم، خواهیم دید که اسباب ریز و درشت متعدد تجزیه و جدایی پارههای وطن، از این سه عامل عمده بیرون نیست: تضعیف زبان و فرهنگ ملی، دخالت بیگانگان (بهویژه انگلیسیها که حتی در جدایی ۱۷ شهر قفقاز و الحاق آن به روسیه تزاری دخالت داشتند) و ضعف حکومتهای مرکزی در رسیدگی به نیازهای مناطق جداشده از ایران.
تاریخ پر از درس و عبرت است اگر اهل آموختن باشیم.
محمدجعفر محمدزاده